Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (3 milliseconds)
English	Persian
by military force	با نیروی نظامی
Other Matches
Force is the answer to force. <proverb>	جواب زور را زور مى دهد .
military	مربوط به نظام
military	ارتشی
military	جنگی ارتش
military	نظام
military	سربازی
military	نظامی
military testament	وصیتنامه نظامی
military testament	وصیتنامه فرد نظامی در جبهه جنگ که مشمول قواعد وصیتنامههای عادی نمیباشد و بدون رعایت تشریفات قانونی معتبراست
military training	اموزش نظامی
military symbols	علایم قراردادی نظامی
military strategy	فنون سوق الجیشی نظامی
military platform	سکوی نظامی
military posture	ارایش نظامی
military posture	وضعیت نظامی
military psychology	روانشناسی نظامی
military resources	منابع نظامی
military services	قسمتهای نظامی
military services	نیروهای نظامی وابسته به نیروهای مسلح
military specifications	خصوصیات نظامی
military police	دژبان
military specifications	کدتخصصی نظامی
military spending	مخارج نظامی
military strategy	استراتژی نظامی
military service	خدمت زیر پرچم
military training	تعلیم نظامی
A military band.	دسته موزیک نظامی
Military operations.	عملیات نظامی
to enter the military	داخل نظام شدن
military device	اسباب ارتشی
counter military	ضد عملیات نظامی
counter military	مقابله باعملیات نظامی
the military profession	کار نظام
the military profession	کار نظامی
military funds	اعتبار نظامی
politico military	عملیات سیاسی نظامی
politico military	امور سیاسی نظامی
military campaign	لشکرکشی [ارتش]
military service	نظام وفیفه
military service	خدمت نظامی
military communica	ارتباطاتنظامی
military attache	وابسته نظامی
military court	دادگاه نظامی
military courtesy	اداب معاشرت نظامی
military courtesy	رفتارو اداب نظامی
military courtesy	احترامات نظامی
military courtesy	شئونات نظامی
military crest	خط الراس نظامی
military doctorine	دکترین نظامی
military doctorine	مقررات نظامی
military expenditure	مخارج نظامی
military convention	اتحاد نظامی
military comission	کمیسیون نظامی
military area	منطقه نظامی
military body	هیئت نظامی
military body	هیئت رئیسه نظامی
military assistance	کمک نظامی
military channel	چانل نظامی مجرای نظامی
military clock	ساعت یا وقت نظامی
military college	دانشکده افسری
military comission	هیئت نظامی
military area	حوزه جغرافیایی نظامی
military funds	بودجه نظامی
military government	دولت نظامی
military justice	دادسرای نظامی
military grid	شبکه مختصات نظامی
military adviser	مستشار نظامی
military service	خدمت نظام وفیفه
military channel	سلسله مراتب نظامی
military justice	دادرسی نظامی
military justice	قوانین جزایی ارتش
military occupation	اشغال نظامی یک منطقه
military intervention	مداخله نظامی
military intelligence	اطلاعات نظامی
military government	حکومت نظامی فرمانداری نظامی
military governor	فرمانداری نظامی
military governor	حاکم نظامی
military government	حکومت نظامی
military advisor	مستشار نظامی
military grid	شبکه نظامی
military impedimenta	شماره بارنامه نظامی شماره حمل بار نظامی
military tribunal	دادگاه نظامی
civil military action	عملیات مردم یاری
civil military action	عملیات کمک رسانی به مردم توسط ارتش
males of military age	مردان در سن سربازی
civil military relations	روابط بین نظامیان وغیرنظامیان روابط نظامیان با مردم کشورهای دیگر
military pay order	لیست حقوقی پرسنل
military pay order	جدول تغییرات حقوقی پرسنل
liability to military service	مشمولیت برای خدمت نظام وفیفه
desert from military service	فراری از خدمت نظام
military planning process	مراحل طرح ریزی نظامی
liable to military service	مشمول خدمت وفیفه
military occupational speciality	کد تخصصی نظامی
military occupational speciality	تخصص شغلی نظامی
foreign military sales	فروش نظامی خارجی فروش مواد و تجهیزات فروش مواد و تجهیزات نظامی به خارجیان
area of military significant fallout	منطقه الودگی شدید به موادرادیواکتیو منطقه ریزش شدیداتمی
Military aid with no strings attached .	کمکهای نظامی بدون قید وشرط
military assistance advisory group (maag	هیئت مستشاری نظامی
by force of	بضرب
came into force	مجری شدن
by force	جبرا
by force	بجبر
in force	دارای اعتبار
to come into force	مجرایامعمول شدن
force	قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
in force	مجری
p force	نیروی جلوبرنده یاپرت کننده
by force	بزور
force	ضربهای که گوی اصلی بیلیارد متوقف میشودیا بر می گردد
force	تکرار ضربه برای به دفاع کشاندن حریف
force	پاس بی هدف
force	یکان قسمت نظامی
force	فشار دادن
force	نیروی نظامی
force	وادار کردن
force	قدرت
force	مجبور کردن کسی به انجام کاری
force	کد توکار که شروع صفحه جدید را نشان میدهد
force	شروع به عمل یا کار
force	نافذ
force	تحمیل کردن
force	مجبورکردن
force	مجبور کردن
force	بازور جلو رفتن تحمیل
force	بیرون کردن
force	قوا
force	نفوذ
force	جبر
force	نیرو
force	زور
force	عنف
force	شدت عمل
force	عده
force	بردار نیرو
force	بزور بازکردن
force	مجبورکردن بزورگرفتن
force	بی عصمت کردن
force	مسلح کردن
force	راندن
force	درهم شکستن قفل یا چفت را شکستن
force	خشونت نشان دادن
by force	عنفا
nonaxial force	نیروی غیرمحوری
normal force	تلاش عمودی
normal force	نیروی عمودی
operating force	نیروهای حاضر به کار نیروی فعال
osmotic force	نیروی اسمزی
osmotic force	نیروی راند
resutant force	نیروی خالص
net force	نیروی خالص
net force	نیروی برایند
to exert force [on]	نیرو وارد کردن [بر]
moment of force	گشتاور نیرو
the force of the explosion	شدت انفجار
resutant force	نیروی برایند
moment of a force	گشتاور یک نیرو
active force	نیروی فعال
generalized force	نیروی کلی
measure of one's force	میزان نیروی شخص
mechanized force	نیروی مکانیزه
to cease to be in force	باطل شدن
to cease to be in force	ازکارافتاده شدن
to enter into force as from	قابل اجرا [قانونی] شدن از زمان
generalized force	نیروی تعمیم یافته
magnetomotive force	نیروی محرکه مغناطیسی
work force	نیروی کار
uniaxial force	نیروی تک محوری
conservative force	نیروی پایستار [فیزیک]
external force	نیروی خارجی
to cease to be in force	نامعتبر شدن
threat force	نیروی تهدید کننده
total force	نیروی کل
tractive force	نیروی کشش وسایل نقلیه موتوری
tube of force	لوله میدان
tube of force	لوله قوا
To force a confession from somebody.	بزوراز کسی اعتراف گرفتن
vertical force	نیروی عمودی
vertical force	نیروی قائم
vertical force	نیروی شاغولی
torsional force	نیروی پیچشی
to remain in force	بقوت خودباقی بودن
to put in force	مجراکردن
threat force	نیروی دشمن نیروی مخالف
security force	اداره امنیت
Police are out in force.	نیروی پلیس با قدرت بزرگی ظاهر است.
force one's hand <idiom>	مجبورکردن شخص که قبل از وقت مقررکاری را انجام دهد
to force a laugh	بزور خندیدن
to force a smile	خنده زورکی کردن
to force ones hand	کسیرابرخلاف میلش واداربکردن کاری یا اتخاذرویهای نمودن
viscous force	نیرو در واحد جرم یا حجم ناشی ار برش مماسی درسیال
vital force	نیروی حیاتی
work force	تعداد کارگر
force-feeds	واخوراندن
force-feeds	به زور به خورد کسی دادن
force-feed	به زور خوراندن
force-feed	به زور به خورد کسی دادن
force-feed	واخوراندن
force-feeding	به زور خوراندن
force-feeding	به زور به خورد کسی دادن
force-feeding	واخوراندن

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com