Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
cargo hold
نگهداریمحمولهبار
Other Matches
to hold somebody in respect
[to hold somebody in high regard ]
کسی را محترم داشتن
[احترام گذاشتن به کسی]
cargo
بارکشتی
cargo
محموله دریایی بار
cargo
محموله کشتی
cargo
کالا
cargo
محموله
cargo
بار
cargo net
تور بارگیری
cargo plan
طرح بارگیری ناو
cargo port
دریچه بارگیری ناو
cargo transporter
جعبه حمل بار درهواپیما یا ناو سکوی حمل بار
cargo transporter
کانکس
cargo transport
هواپیمای ترابری
cargo ship
کشتی باری
cargo sling
طناب بستن محمولات به زیرهلی کوپتر طناب باربندی هلی کوپتر یا خودرو
cargo master
هواپیمای کارگوماستر
cargo manifest
افهارنامه شرح محموله کشتی
cargo boat
کشتی بارکش
cargo boat
کشتی باری
cargo checking
بازرسی بار
cargo checking
بازرسی کردن محمولات
cargo compartment
اطاق بار
cargo compartment
دهلیز بار
cargo delivery
تحویل بار
cargo documentation
ثبت محمولات کشتی
cargo documentation
بارنامههای کشتی بارنامه کردن
cargo hook
قلاب بار
cargo insurance
بیمه محموله
cargo insurance
بیمه بار
cargo insurance
بیمه محمولات
cargo liner
کشتی باری
cargo liner
مسافری
cargo liners
خط کشتیرانی مخصوص بار
cargo manifest
فهرست بار
bulk cargo
بار فله
cargo whip
طناب بوم اسکله
jettison of cargo
محموله را به هنگام خطر به دریا ریختن
labeled cargo
کالای ویژه
loose cargo
بار روباز
loose cargo
بار باز
loose cargo
باربسته بندی نشده
outbound cargo
بار خارج از کشور
outbound cargo
بارخروجی
return cargo
محموله برگشت
cargo reception
قبولمحمولهبار
cargo dispatch
توزیعمحمولهبار
vehicle cargo
بار تریلی دار
vehicle cargo
بار چرخدار
inbound cargo
کالای پیاده نشده از کشتی یاهواپیما
inbound cargo
کالای تخلیه نشده
deck cargo
بار روی عرشه کشتی بارگیری برروی عرشه
flatted cargo
بار هموار و صاف
deck cargo
بار روی عرشه
flatted cargo
بار تخت
floating cargo
باری که دردریا است
floating cargo
باری که باکشتی حمل میشود
frustrated cargo
کالای سرگردان
frustrated cargo
کالای متروکه
general cargo
بار عمومی
general cargo
کالای معمولی
general cargo
بار متفرقه
labeled cargo
کالای برچسب دار کالای علامت داری که معمولا خطرناک است
unitized cargo
تک محموله
bulk cargo
کالای بسته بندی نشده
bulk cargo
کالای فله بار فله
air cargo
بارهای محمول هوایی
accompanying cargo
بار همراه
air cargo
بارهوایی
cargo master
نوعی هواپیمای باری
bulk cargo
بار قوال
bulk cargo
بار یک پارچه
bulk cargo
محموله حجیم
bulk cargo
بارحجیم بار عمده
general cargo rates
نرخهای حمل کالاهای متفرقه
cargo outturn message
پیام تخلیه محمولات ناو گزارش خاتمه تخلیه بارکشتی
cargo outturn report
گزارش تخلیه محمولات ناو گزارش تخلیه ناو
general cargo rate
نرخ محل بار متفرقه
cargo tie down point
محل مهار بار روی وسیله محل بستن محمولات
combat cargo officer
افسر مسئول ترابری رزمی افسر مسئول بارگیری کالاهای رزمی
allowable cargo load
فرفیت بار مجاز هواپیما
allowable cargo load
بار مجاز
break bulk cargo
محمولات تفکیک شده
attack cargo ship
ناوحمل و نقل مخصوص تک
cargo handling at port
جابجایی کالا در بندر
attack cargo ship
ناو باربری تهاجمی
allowable cargo load
حداکثربار مجاز
break bulk cargo
محموله بسته بندی شده
crossover cargo deck line
خطعرضیباراندازعرشه
hold up
<idiom>
باجرات باقی ماندن
to hold
[to have]
نگه
[داشتن]
hold up
<idiom>
اثبات حقیقت
hold up
<idiom>
خوب باقی ماندن
in the hold
در انبار کشتی
hold
گرفتن غیرمجاز حریف ضربه به گوی اصلی بیلیاردکه مسیر معمولی را طی نکند
hold
انبار کالا
hold one's own
پایداری
hold
پایه مقر
hold
گیره اتصالی نگهدارنده
hold up
<idiom>
مورد هدف
hold-up
<idiom>
hold with
خوش داشتن در
hold on
نگهداشتن
hold on
صبرکردن
hold
گیره مکث بین کشیدن زه و رهاکردن ان
hold one's own
ایستادگی کردن
hold one's own
موقعیت خودرا حفظ کردن
hold out
بسط یافتن
hold out
حاکی بودن از خودداری کردن از
hold on
ادامه دادن
hold over
به تصرف ملک ادامه دادن ادامه دادن
hold over
باقی ماندن
hold over
برای اینده نگاه داشتن
hold over
تمدید
hold
گرفتن غیرمجاز توپ
hold with
پسندیدن
hold
جلوگیری کردن
hold
ایست
hold
دژ
hold off
<idiom>
بازور دورنگه داشتن
hold off
<idiom>
تاخیر کردن
to hold in d.
درتصرف شخصی داشتن
hold forth
<idiom>
صحبت کردن درمورد
hold forth
<idiom>
تقدیم کردن
hold down
<idiom>
تحت کنترل قرار داشتن
get hold of (someone)
<idiom>
(برای صحبت)به گیر انداختن شخص
get hold of (something)
<idiom>
به مالکیت رسیدن
hold
انبار کشتی
hold
چسبیدن نگاهداری
hold
جا گرفتن تصرف کردن
hold
گرفتن
hold
دردست داشتن
hold on
<idiom>
متوقف شدن
hold on to
<idiom>
محکم نگه داشتن
to hold an a
دیوان منعقد کردن
hold up
<idiom>
تاخیرکردن
hold
گیر
hold
تصرف کردن
hold
نگهداشتن پناهگاه گرفتن
hold up
<idiom>
حمل کردن
hold up
<idiom>
برافراشتن
hold still
<idiom>
بی حرکت
hold over
<idiom>
طولانی نگهداشتن
hold out on
<idiom>
رد چیزی از کسی
hold out for something
<idiom>
رد کردن ،تسیم شدن
hold-out
<idiom>
باموقعیت وفق ندادن
hold out
<idiom>
حاصل شدن ،تقدیر کردن
to hold an a
باردادن
hold
نگاه داشتن
get hold of yourself
گیرتون آوردم
hold
ایست نگهداری
hold
دریافت کردن گرفتن توقف
hold
متصرف بودن جلوگیری کردن از
hold
منعقد کردن
get hold of
گیر اوردن
to get
[hold of]
something
بدست آوردن چیزی
to get
[hold of]
something
گرفتن چیزی
hold
بخشی از برنامه که تکرار میشود تا توسط عمل قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هستیم از صفحه کلید یا وسیله
hold
زمان سپری شده توسط مدار ارتباطی حین تماس
hold
بخشی از برنامه که تکراری میشود تا توسط عملی قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هسیم از صفحه کلید یا وسیله
hold
نگهداشتن
hold-up
توقیف
hold-up
قفه
hold-up
مانع شدن
hold-up
با اسلحه سرقت کردن
hold up
توقیف
hold up
قفه
hold up
مانع شدن
hold up
با اسلحه سرقت کردن
hold
پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
to get
[hold of]
something
گیر آوردن چیزی
to get
[hold of]
something
فراهم کردن چیزی
hold down
برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
hold down
نصرف به عنوان مالکیت تصرف مالکانه
hold forth
ارائه دادن
hold forth
پیشنهاد کردن انتظار داشتن
hold in
جلوگیری کردن
hold forth
مطرح کردن سخنرانی کردن
hold down
مطیع نگاه داشتن
hold
تسلط
hold in
خودداری کردن
to hold
مالک بودن
to hold
دارا بودن
hold by
به چیزی چسبیدن
to get
[hold of]
something
آوردن چیزی
hold by
پسندیدن
to hold
داشتن
To hold someone dear .
کسی را عزیز داشتن ( شمردن )
hold court
<idiom>
همانند شاه وملکه دربین موضوع مورد بحث عمل کردن
I must get hold of her at all costs.
بهر قیمتی شده باید گیرش بیاورم
hold back
<idiom>
عقب وکنار ماندن
Hold the line, please!
لطفا گوشی را نگه دارید!
hold a grudge
<idiom>
کسی را بخاطر کاری نبخشیدن
hold a candle to
<idiom>
درهمان درجه
They cannot hold a candle to him .
سگش می ارزد بهمه آنها
data hold
ذخیرهاطلاعات
hold something back
<idiom>
نگهداری اطلاعات از کسی
to take or hold captive
دستگیرکردن دربندنهادن
to hold water
معتبر بودن
weapons hold
جنگ افزار اتش قطع
weapons hold
فرمان اتش قطع در پدافند هوایی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com