English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (9 milliseconds)
English Persian
carry forward منقول ساختن
carry forward مبلغ منقول
Search result with all words
to carry forward منقول ساختن
Other Matches
To carry out . To implement . To carry into action . عمل کردن
carry all درشکه یک اسبه وچهارچرخه چنته یا خورجین
carry away ربودن
carry away از جا در بردن
to carry on ادامه دادن
to carry on پیش بردن
carry it all همه رامیدید
carry out به اجرا در آوردن
Carry the one [two] . یک [دو] بر دست. [ریاضی] [در جمع یا ضرب دوعدد که حاصلشان دو رقمی باشد]
Carry the one [two] . یک [دو] در ذهن داریم. [ریاضی] [در جمع یا ضرب دوعدد که حاصلشان دو رقمی باشد]
carry-on ادامه دادن
carry on ادامه دادن
to carry away ربودن
to carry away ازجادربردن
to carry off ربودن
to carry off کشتن
carry (something) out <idiom> گماردن ،قراردادن
carry over <idiom> برای بعد نگهداری کردن
carry one ده بر یک
carry out انجام دادن
carry out به انجام رساندن
carry out صورت گرفتن
carry out واقعیت دادن
carry out صورت دادن
carry out واقعی کردن
carry out تکمیل کردن
carry out اجرا کردن
to carry through انجام دادن
carry out عملی کردن
carry out انجام دادن
carry out اجرا کردن
carry over انتقال به صفحه بعد دادن
carry over انتقال دادن
carry through <idiom> برای کاری نقشهای کشیدن
carry too far بدرجه جدی رساندن
carry out تحقق بخشیدن
carry out جامه عمل پوشاندن
carry سیگنال مدار جمع کننده برای بیان کامل بودن تمام عملیات وام ها
carry حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carry زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carry رانینگ
carry جبران ضعف یار
carry انتقال دادن
carry تیررسی حالت دوش فنگ
carry رقم ناشی از نتیجه زیادی که از عدد پایه استفاده شده بزرگتر است
carry عملی که در آن یک وام در جمع کننده تولید وام میکند و همه در یک عمل رخ می دهند
carry خیر ناشی از جمع کننده در وام ایجاد شده
carry انداختن یک یا دو میله بولینگ
carry نشانه وقوع وام
carry وام ایجاد شده در وام توسط جمع کننده
carry حمل غیرمجاز توپ
carry با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
carry وام ایجاد شده در جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی
carry گذشتن گوی از یک نقطه یا شی ء مسافتی که گوی در هوا می پیماید
carry محل ذخیره سازی وام های ایجاد شده در جمعهای موازی به جای ارسال مستقیم
carry تیر رسی داشتن
carry روپوش پرچم
carry حمل کردن
to carry over منقول ساختن
to carry out کاربستن
to carry over انتقال دادن
carry بدوش گرفتن
to carry out اجراکردن
carry بردن
to carry to a بحساب بردن
carry حمل ونقل کردن
to carry through بپایان رساندن
carry گرفتن توپ ودویدن برای کسب امتیاز
carry رقم نقلی
carry into effect اجرا کردن
carry ineffect واقعیت دادن
Could you help me carry my luggage? ممکن است در حمل اسباب و اثاثیه ام به من کمک کنید؟
carry ineffect اجرا کردن
carry into effect انجام دادن
to carry a motion پیشنهادی را اجرا کردن
carry ineffect انجام دادن
to carry out a proposal پیشنهادی را اجرا کردن پیشنهادی را بموقع اجراگذاشتن
to carry out a transaction معامله ای انجام دادن
carry the torch <idiom> نشان دادن وفاداری به کسی
partial carry فضای ذخیره سازی موقت تمام ارقام نقلی جمع کننده موازی بجای ارسال مستقیم
to carry arms سلاح برداشتن
to carry one off his feet کسیراسرغیرت اوردن یاتحریک کردن
to carry the day فتح کردن
to carry authority نفوذیاقدرت داشتن
to carry the day فیروزشدن
to carry sword شمشیر جستن
to carry costs هزینه مرافعه دادن
to carry into effect اجراکردن
to carry into effect بموقع اجراگذاشتن
to carry into execution انجام دادن
to carry off to prison بزندان کشیدن
to carry oneself خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
to carry arms سربازشدن
to carry a watch ساعت دربغل گذاشتن
to carry a watch ساعت همراه داشتن
carry the day <idiom> برنده یا موفق شدن
carry the ball <idiom> قسمت مهم وسخت را به عهده داشتن
it does not carry the point مقصودرا نمیرساند
To carry ones point. To have ones way. حرف خود را به کرسی نشاندن ( پیش بردن )
partial carry رقم تقلی جزئی
to carry weight نفوذ یا اهمیت داشتن
to carry to excess بحدافراط رساندن
propagated carry رقم نقلی پخش شده
to carry into execution اجراکردن
to carry to excess افراط کردن در
ripple through carry عملیاتی که رقم نقلی خروجی از جمع و رقم نقلی ورودی ایجاد کند
to carry a cane عصادست گرفتن
to carry oneself سلوک کردن
carry into effect واقعیت دادن
to carry a weapon اسلحه ای با خود حمل کردن
carry one's bat تا پایان بازی ادامه دادن کارتوپزن بدون سوختن
carry out the obligations اجرای تعهدات
carry propagation پخش رقم نقلی
carry ineffect تحقق بخشیدن
carry into effect جامه عمل پوشاندن
fireman's carry یک دست و یک پا
end around carry رقم نقلی دورگشتی
carry into effect به اجرا در آوردن
carry ship کشتی حامل زندانیان جنگی کشتی غیر مسلحی که تضمین عبور داشته باشد
end around carry رقم نقلی دور گشتی
carry on business داد و ستد کردن
carry lookahead با پیش بینی رقم نقلی
carry light نورافکن روشن نگهداشتن هدف برای تعقیب
cascaded carry رقم نقلی ابشاری
to carry a weapon مسلح بودن
carry ineffect به اجرا در آوردن
carry into effect تحقق بخشیدن
carry arms دوش فنگ
carry into effect اجرا کردن
carry into execution اجرا کردن
crawl carry انتقال خزشی
cascade carry وام ایجاد شده در یک جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی, رقم نقلی ابشاری
cash and carry نحوه پرداختی که در ان مشتری مبلغ مربوطه راپرداخته و کالا را با خودمیبرد
carry ineffect جامه عمل پوشاندن
carry ineffect تکمیل کردن
carry into effect تکمیل کردن
carry ineffect صورت دادن
carry into effect به انجام رساندن
carry ineffect به انجام رساندن
carry into effect صورت دادن
carry into effect عملی کردن
carry ineffect عملی کردن
cash-and-carry نحوه پرداختی که در ان مشتری مبلغ مربوطه راپرداخته و کالا را با خودمیبرد
carry into effect واقعی کردن
carry ineffect واقعی کردن
To carry out to the letter . To do something very meticulously . موبه مو انجام دادن
To carry iron to india . <proverb> آهن به هند بردن .
cross to bear/carry <idiom> رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
fireman's carry from outside and reverse پیچ یک دست و یک پا از پشت دست
Did you carry (deliver) the letter ? نامه را بردی یا نه ؟
fireman's carry from outside & semisoupl پیچ یک دست و یک پای مخالف
to carry something to a successful issue چیزی را با موفقیت به پایان رساندن
to carry a motion by acclamation درخواستی [رأیی] را بوسیله بله گفتن اکثریت پذیرفتن
to carry a piece at safety تفنگی رادرحالی که ضامن ان انداخته است باخود بردن
to carry water in a sieve اب درهاون کوبیدن
to carry water in a sieve ساییدن مگس درهوارگ زدن
forward ارسال پیام پست الکترونیکی که از کاربر دیگری دریافت کرده اید
forward روش تشخیص خطا و تصحیح که به داده دریافتی اعمال میشود که داده را صحیح میکند و نیاز به ارسال مجدد نیست
forward پیش
forward حرکت به جلو یا مقابل
forward مهاجم
to look forward نگاه کردن انتظارداشتن
forward نشانه گری که حاوی آدرس عنصر بعدی لیست است
forward که یک بسته داده را از یک بخش در بخش دیگر کپی میکند
forward عمل پل
to go forward پیش رفتن
forward سلف
forward فرمان پیش پیش
forward به جلو
forward ارسال کردن
forward بازی کن ردیف جلو به جلو
forward فرستادن رساندن
forward جلوی گستاخ
forward ببعد
to look forward to استقبال کردن
forward به پیش
forward جلو
to look forward جلو
to help forward جلو انداختن
to help forward پیش بردن
to go forward جلورفتن
forward جلو قایق
forward جلوانداختن
forward فوروارد
to look forward to انتظار داشتن
forward به سمت سینه
outside forward بازیگر گوش
forward-looking آیندهنگر
forward-looking مترقی
forward-looking آیندهنگرانه
to look forward to something منتظر چیزی شدن
forward جسور
no. 8 forward محاجمشماره8
look forward انتظار چیزی را داشتن
forward tell انتقال دادن اطلاعات به ردههای بالاتر گزارش به مقام بالاتر
look forward to something <idiom> را لذت پیش بینی کردن
I look forward to seeing you. خوشحالم میشم که ببینمت.
Looking forward to it پیشبینی اش میکنم [میشود]
to look forward to something انتظار چیزی را داشتن
forward-looking نوگرایانه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com