English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
case branch انشعاب شرطی
Other Matches
branch [تیرک گوتیک در طاق]
branch جدولی که نشان میدهد در برنامه با توجه به نتیجه بررسی به کجا باید جهش کرد
branch کابلی که از یک کابل اصلی به گره می رود
branch یک یا چند مسیر که می توانند پس از یک عبارت شرطی انجام شوند
branch دستور برنامه شرطی که محل دستور بعدی در برنامه را مسخص میکند
branch رشته ساقه
branch تقسیم
branch خط ی که یک یا چند وسیله را به شبکه اصلی وصل میکند
branch مسیر یا جهش مناسب از یک دستور به دستور دیگر
no branch شغل بدون رسته
Y-branch انشعابفرعی
no branch شغلی که احتیاج به رسته تخصصی ندارد
branch شاخه [دانشی]
branch رشته [دانشی]
branch جهش از بخشی از برنامه به بخش دیگر
branch شعبه زدن
branch شاخ
branch مشتق شدن
branch منشعب شدن گل وبوته انداختن
branch انشعاب
branch شاخه شاخه شدن
branch شاخه دراوردن
branch فرع
branch بخش
branch شعبه رشته
branch شاخه
branch جوانه زدن براه جدیدی رفتن
branch شعبه
branch دایره قسمت
branch رسته
branch در مدارات الکتریکی قسمتی ازیک شبکه متشکل از یک یا چندالمنت دو ترمینالی که بصورت سری به یکدیگرمتصل شده اند
branch رشته
every branch of knowledge هرشاخه ازعلوم
grid branch مدار شبکه
duty branch رسته
executive branch فرماندهی
artillery branch رسته توپخانه
air branch قسمت هوایی رسته هوایی
double branch چهارراهه
duty branch رسته خدمتی
branch lines شاخه
unconditional branch انشعاب غیر شرطی
service branch انشعاب
root and branch اساسا
root and branch ازریشه
root and branch کاملا
branch line خط فرعی
branch line شاخه
branch lines خط فرعی
basic branch رسته اولیه
descending branch شاخه نزولی مسیر گلوله
branch of a company شعبه شرکت
branch office شعبه
branch office دفتر شعبه
branch pipe پنجه اگزوز
branch switch کلید
connecting branch اتصال یا پیوستگی
condeitional branch انشعاب شرطی
executive branch officer line : syn
conditional branch انشعاب شرطی
branch instruction دستورالعمل انشعاب
branch head دهانه ابگیر نهر درجه یک
branch extension اتصال موازی فرعی
branch address نشانی انشعاب
branch circuit مدار انشعابی
branch cutoff دیواری است که معمولا درجهت عمود بر دیوار سپری ساخته میشود
branch cutout فیوز انشعاب
branch cutter اهن دهره
branch cutter شاخه بر
branch depot امادگاه رستهای
branch exchange رد و بدل کننده شعبهای
branch extension اتصال شنت
air branch قسمت امور هوایی
fruit branch شاخهمیوه
Special Branch سازمانپلیسبریتانیا
To cut off a branch . شاخه ای را قطع کردن
What is your branch of study? رشته تحصیلیتان چیست ؟
olive branch شاخ زیتون
eco-branch شعبه زیست بوم [شاخه اقتصاد مناسب با زیست بوم]
branch duct مجرایشاخهای
branch clip گوشیپزشکی
olive branch اولاد
reach out with an olive branch [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
Remove something root and branch. چیزی را از ریشه وبن نابود کردن
Dont break that branch off. آن شاخه رانشکن
branch qualified officer افسر متخصص رستهای
branch material position شغل سازمانی
branch material curriculum برنامه اموزش مراکزاموزش رستهای
foam branch pipe لوله کف ساز
branch control structure ساختار کنترل انشعاب
branch immaterial position شغل همه رستهای
reach out with an olive branch <idiom> [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
private branch exchange مبادله انشعاب خصوصی
branch return pipe لولهبرگشتشاخهای
branch supply pipe منبعشاخهای
upper branch of meridian نصف النهار برین
lower branch of meridian نصف النهار زیرین
to hold out the olive branch <idiom> [پیشنهاد آشتی کردن]
to lop off a branch [from a tree] شاخه ای را [از درختی] بریدن
private automatic branch exchange یک سیستم تلفن سوئیچینگ خودکار خصوصی که در یک شرکت مخابرات تلفنی رافراهم می اورد و انتقال مکالمه ها را به درون شبکه تلفن عمومی یا خارج از ان کنترل میکند
private automatic branch exchange رد و بدل کننده شعبهای اتومات خصوصی مبادله انشعاب خودکار خصوصی
in that case <adv.> بعد
in that case <adv.> سپس
case پوشه
in that case <adv.> دراینصورت
in that case <adv.> پس
as may be the case <adv.> احتمالی
case of need مباشر
case حرف بزرگ یا حرف معمولی [فناوری چاپ]
as may be the case <adv.> بطور امکان پذیر
just in case برای مطمئن بودن
in case در صورتیکه
in case چنانچه مبادا
in case برای احتیاط
In that case he is right. د رآنصورت حق با اوست
in case of need عنداللزوم
in that case دراینصورت
in that case حال که چنین است
in this p case دراین موردبخصوص
use case مجموعه ای از رویدادها
such being the case حال که چنین است دراینصورت
in case هرگاه
in any case درهر حال
in no case به هیچ دلیل
in no case اصلا
in no case به هیچ صورت
in no case به هیچ وجه
in case <idiom> برطبق
just in case احتیاطا
As the case may be . برحسب مورد( آن)
Such is not the case . That is not so. اینطور نیست
that is not the case مطلب چنین نیست
case پوشش
case دستور یا عملی که وقتی عمل میکند که حروف به صورت مشخصی وارد شوند
case کلیدی که حروف را از بزرگ به کوچک تبدیل میکند
case محل ماهیگیری سگان بدنبال شکار
as the case may be بسته بمورد
as the case may be تاچه مورد باشد
case جعبه محتوی باروت و فشنگ و غیره قابل انعطاف بودن کمان حق تقدم درتیراندازی انداختن قلاب به اب
case دعوی مورد
case رجوع به بخشی از برنامه که وابسته به نتیجه آزمایش است
case محاکمه
case چمدان
case کیف
case جعبه مقوایی یا چوبی جهت بسته بندی و حمل کالا
case پرتزیر
case تابع جستجویی که وقتی جواب میدهد که کلمه جستجو و حالت حروف آن تط ابق داشته باشتد
case دعوی
case غلاف
case روکش
case صندوق
case قاب
case حروف بزرگ یا حروف معمولی
case پوشانیدن صندوق
case روکش کردن
case وضع
case موضوع حالت
case فرف محفظه
case مورد
case مورد غلاف
case پوشاندن
case درصندوق یاجعبه گذاشتن جلدکردن
case قضیه
case دعوی مرافعه
case اتفاق
case حالت
case : سرگذشت
case جا
case قالب قاب
case صندوق جعبه
case پوسته
case دستور برنامه نویسی که به نقاط مختلف جهش میکند بر حسب مقدار داده
case جلد
case غلاف پرچم
case مسئله
case جعبه
case پوشش محافظ برای یک وسیله یا مدار
case وضعیت موقعیت
passport case جایپاسپورت
worst-case بدبینانهترین
key case جاکلیدی
suit case چمدان
show case قفسه جلو مغازه
cylinder case جعبهسیلندر
show case ویترین جعبه اینه
to hear a case دعوایی راگوش کردن درامری دادرسی کردن
special case مورد ویژه
special case مورد خاص یااستثنایی
worst-case بدترین وضع یا احتمال
the vocative case اسم منادی
bobbin case ماکو
suit case جا رختی
suit case جامه دان
to put the case فرض کردن
transfer case جعبه انتقال نیرو
transfer case دیفرانسیل
transmission case جعبه دنده
transmission case گیربکس
the vocative case حالت ندا
watch case قاب ساعت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com