Dictiornary-Farsi | catch glove | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 152 (8 milliseconds)

English	Persian
catch glove	دستکشمخصوصتوپگرفتن


Other Matches

glove	دستکش
to take up the glove	قبول مبارزه کردن
kid glove	گریزان وفراری از کار
kid glove	ازلای زرق وبرق بیرون امده
palm of a glove	بخشی از دستگش که کف دست را می پوشاند
stick glove	دستکش کلفت دروازه بان
to fit like a glove	درست اندازه بودن
to throw down the glove	بمبارزه خواندن
to throw down the glove	بجنگ تن بتن دعوت کردن
batting glove	دستکشگویزنی
boxing glove	دستکش بوکس
kid glove	دستکش پوش
hand in glove	دوست همراز
glove anesthesia	بی حسی دست
glove stretcher	اسباب گشادکردن پنجههای دستکش
hand and glove	خیلی صمیمی
hand and glove	خیلی نزدیک
glove orange	نارنگی [گیاه شناسی]
catching glove	دستکش دروازه بان
hand and glove	دوست یک دل ویکزبان
hand in glove	خیلی صمیمی
hand in glove	خیلی نزدیک
hand in glove	دوست یک دل ویکزبان
glove fight	مشت بازی بادستکش
catcher's glove	دستکشگیرنده
glove compartment	جعبه کوچک مخصوص اچار وغیره در جلو اتومبیل
glove compartment	جعبه داش بورد
glove compartments	جعبه کوچک مخصوص اچار وغیره در جلو اتومبیل
glove compartments	جعبه داش بورد
fit like a glove <idiom>	کاملا مناسب
hand and glove	دوست همراز
ski glove	دستکشاسکی
short glove	دستکشکوتاه
riding glove	دستکشسوارکاری
golf glove	دستکشگلف
glove finger	انگشتدستکش
fielder's glove	دستکشبازیکن
evening glove	دستکشمهمانی
driving glove	دستکشرانندگی
diving glove	دستکشغواصی
blow with the open glove	ضربه با دستکش باز بوکس
The coat fitted me like a glove .	کت قالب تنم بود ( کاملا" انداره بود )
wrist-length glove	دستکشمچ
Where is the mate ( companion ) of this glove ?	لنگه دیگه این دستکش کجاست ؟
an iron hand in a valvet glove	دست اهنین در دستکش مخملی
catch on <idiom>	فهمیدن
catch-as-catch-can <idiom>	به هر راه ممکنی
catch-22 <idiom>	هرکاری انجام بدی نتیجهاش بد است
catch on <idiom>	همه گیر شدن
catch up with (someone or something) <idiom>	وقف دادن به کسی یا چیزی
I wI'll try to catch up.	سعی می کنم خودم را برسانم ( جبران عقب افتادگه )
to catch up	رسیدن به
to catch on	گرفتن
to catch on	فهمیدن
to catch on	دریافتن
to catch away	گرفتن وبردن
to catch away	ربودن
to catch at something	برای رسیدن بچیزی وگرفتن ان کوشش کردن وبدان نزدیک شدن
catch 22	کجدار و مریز
Nobody can catch up with him.	کسی به پایش نمی رسد
to catch up	گرفتن ربودن
catch	گرفتن
catch	کشتی کج
catch	لغت چشمگیر
catch	بدست اوردن
catch	جلب کردن
catch	درک کردن
catch as catch can	کشتی ازاد
catch	فهمیدن
catch	رسیدن به نفر جلو
catch	دچار شدن به
catch	عمل گرفتن
catch	بل گیری
catch	اخذ دستگیره
catch	پارو به اب
catch	از هوا گرفتن
catch	بازی دستش ده
catch up	تحرک بیشتر برای جبران عقب ماندگی
catch up	ربودن
catch up	رسیدن به
catch	نیروی اولیه بازوی شناگر در شروع حرکت ماهی گرفتن
catch	مانوردادن روی موج و رانده شدن موج سواربطرف ساحل
catch at	برای گرفتن چیزی کوشیدن
catch	بل گرفتن دخول پارو در اب
catch on	گرفتن
catch	شعار
magazine catch	جایگاهانبارخشاب
bascket catch	گرفتن توپ با کف دست به طرف بالا در سطح کمر
catch a crab	تصادفا پارو را داخل اب کردن
adjustable catch	دستگیره قابل تنظیم
safety catch	ضامنتفنگ
catch one's breath <idiom>	نفسهای عادی کشیدن
to catch with one's pants down	مچ [کسی ] را گرفتن [حین ارتکاب]
to catch [to start]	روشن شدن [مثال موتور]
to catch the connection	وسیله نقلیه رابط را گرفتن
catch a cold <idiom>	سرما خوردن
catch [latch]	دندانه [چفت] [مهندسی]
catch penny	قابل تبدیل به پول
catch one's eye <idiom>	توجه کسی را جلب کردن
to catch a fly	توپی را ازهواگرفتن
To catch ones breath .	نفس تازه کردن
To catch someone in the very act .	مچ کسی را گرفتن ( حین ارتکاب )
There must be a catch(trick)in it.	باید حقه ای درکار باشد
catch-phrases	واژهی گیرا
fair catch	بل گرفتن توپ لگدزده یا بلندشده از زمین یا پرتاب شده
to catch a fly	بل گرفتن
to catch a glimpse of	نگاه مختصرکردن
to catch a likeness	چیزیرادیدن ومانند انرادرست کردن
to catch a tartar	با خرس درجوال رفتن
catch fence	نرده محکم سر پیچ
to catch cold	سرماخوردن
to catch cold	زکام شدن
to catch fever	تب کردن
catch hold of	محکم نگاهداشتن
catch meadow	چمنی که دردامنه تپهای باشد
circus catch	گرفتن توپ با حرکات ژیمناستیکی گرقتن توپ ضربه خورده با روشی عجیب
catch trial	کوشش مچ گیری
catch sight of	دیدن
catch pit	مجرای روباز زهکش
i wonder he did not catch cold	تعجب میکنم
i wonder he did not catch cold	که سرما نخورد
catch of guage	گیرنده بارانسنج
give a catch	زدن ضربهای که ممکن است بل گرفته شود
to catch fever	دچارتب شدن
to catch the fancy of	خوش امدن
catch cold	سرما خوردن
catch cold	زکام شدن
catch a rail	برخورد تخته موج سواری باموج و سرنگونی
catch driver	راننده اجیر ارابه
catch-phrase	تکیه کلام
catch-phrase	واژه یا عبارتی که جلب توجه کند
to catch out a batsman	گوی رادرهواگرفتن وبدین وسیله نوبت را ازدست چوگان زن بیرون کرد
catch em alive	کاغذ مگس گیر
catch feeder	جوی ابیاری
catch feeder	مادی
catch-phrase	واژهی گیرا
catch-phrases	تکیه کلام
to catch napping	چرت زنان گرفتن
catch-phrases	واژه یا عبارتی که جلب توجه کند
to catch napping	در حال غفلت و بی خبری گرفتن
to catch hold of	محکم گرفتن
to catch fire	اتش گرفتن
to muff a catch	از بی دست و پایی توپ رانگرفتن
catch phrase of catchline	شعار جذب مشتری
You wont catch me going to his house .	غلط می کنم دیگه به منزلش بروم
catch (someone) red-handed <idiom>	مچ کسی را گرفتن
catch for door bolt	پل
catch for door bolt	ماده
To catch someone out . To give someone the lie .	مشت کسی را باز کردن
Catch not at the shadow and lase the substance. <proverb>	به فرع نپرداز که اصل را از دست دهى.
He muddles the water to catch fish . <proverb>	آب را گل آلود مى کند ماهى بگیرد .