Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
charge d'affaires of the embassy
کاردار موقت
Other Matches
charge d'affaires
شارژ دافر
charge d'affaires
نایب وزیر مختار
charge d'affaires
نایب سفارت
charge d'affaires
کاردار
charge d'affaires
کاردار سفارت
titular charge d'affaires
کارداری که اصالتا" عمل میکند
embassy
سفیرکبیر و اعضای سفارتخانه شهر محل اقامت سفیر بنایی که سفیر در ان اقامت دارد
embassy
سفارت
embassy
ایلچی گری سفارت خانه
embassy
سفارت کبری نماینده ویژهای که نزد دولت خارجی فرستاده شود
embassy
سفارت کبری
ChargT d'Affaires
رئیسهیاتدیپلماتیکی
secretary of embassy
دبیر سفارت
secretary of embassy
منشی سفارت
councillor of embassy
مستشار سفارتخانه
in charge
<idiom>
مسئول بودن
be charge with
متهم شدن به
charge
دستگاه با ماده منفجره
like charge
قطبهای همنام
charge
تصدی
like charge
شارژ همنام
on charge of
به اتهام
in the charge of
<idiom>
تحت مراقب یا نظارت
charge some one with
به عهده کسی گذاشتن
in charge
<adj.>
پاسخگو
in charge
<adj.>
مسئول
take over in charge
تصدی
take over in charge
تحت اختیار دراوردن
(in) charge of something
<idiom>
مسئولیت کار یاکسانی را به عهده داشتن
in charge
متصدی
charge
متهم ساختن
charge
اتهام
charge
گماشتن
charge
بار مسئولیت
charge
مطالبه بها
charge
خرج گذاری کردن شارژ کردن
charge
وزن
charge
عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
charge
بار کردن
charge
حمله به حریف
charge
خطای حمله
charge
جرم کل سوخت در راکتهای سوخت جامد
charge
زیربار کشیدن
charge
عهده دارکردن
charge
موردحمایت
charge
بار الکتریکی
charge
متهم کردن
charge
خرج
charge
خرج منفجره
charge
پر کردن
charge
بار
charge
شارژ کردن شارژ
charge
پرکردن
charge
مین وسایل با بار الکتریکی شارژ می شوند
charge
عهده داری
charge
محفظهای
charge
ایجاد مجدد بار در یک باتری که امکان شارژ مجدد دارد
charge
که برای ذخیره سازی داده و امکان دستیابی ترتیبی وتصادفی به کار می رود
charge
وسیله الکترونیکی که با بار الکتریکی کار میکند
charge
1-کمیت الکتریسیته 2-مقدار کمبود الکترون در یک وسیله یا عنصر
charge
حمله اتهام
charge
بدهکار کردن
charge
هزینه
spinning charge
بار چرخان
space charge
بار پیرامونی
spotting charge
خرج مشقی برای تصحیحات دیدبانی خرج مخصوص تنظیم تیر
space charge
ناحیه بار فضا
nuclear charge
بار هسته
normal charge
خرج معمولی توپ
statement of charge
اعلام اتهامات
sprining charge
خرج چال کننده یا گود کننده
telephone charge
هزینه تلفن
tapering charge
پر کردن شیبدار
surface charge
بار سطحی
supplementary charge
خرج یدکی خرج اضافی
supplementary charge
خرج تکمیلی
sticky charge
خرج انفجاری قابل چسباندن در محل انفجار
sticky charge
خرج چسبنده
satchel charge
خرج کیسهای
static charge
برق ساکن
statement of charge
مشخص کردن جرایم فرم تقاضای خسارت
soaking charge
بار سولفات زدای
snow charge
بار برف
residual charge
بار الکتریکی مانده
reduced charge
خرج کمتر یا پایین تر توپ
propelling charge
خرج
propelling charge
خرج پرتاب
propellant charge
خرج پرتاب
powder charge
خرج پرتاب گلوله
powder charge
خرج باروت
positive charge
بار مثبت
pole charge
خرج دستکی
satchel charge
خرج خورجینی
plaster charge
خرج انفجاری افشان
shaped charge
خرج مقعر
shaped charge
خرج گود
section charge
خرج جزء جزء
nucleon charge
بار نوکلئون
officer in charge
افسر مسئول
pole charge
خرج میلهای
officer in charge
افسر مسئول اجرا
partial charge
بار جزیی
section charge
خرج چند قسمتی
plaster charge
خرج شراپنل
point charge
بار نقطهای
export charge
حقوق صادرات
export charge
هزینه صادرات
export charge
تعرفه صادرات
import charge
تعرفه واردات
import charge
هزینه واردات
import charge
حقوق واردات
electrostatic charge
بار الکتریسیته ساکن
[که در اثر مالش بوجود می آید.]
charge carrier
حامل بار
[فیزیک]
[شیمی]
[مهندسی]
elementary charge
بار بنیادی
[فیزیک]
elementary charge
بار الکترون
[فیزیک]
bursting charge
دستگاه با ماده منفجره
to charge the battery
باتری را بار کردن
physician in charge
دکتر پاسخگو
[در بیمارستان]
charge hand
کارگر معمولی
baton charge
حرکترو بهجلو بوسیلهپلیسباتونبدست
charge indicator
اندازهشارژ
zero charge potential
پتانسیل بار صفر
volume charge
بار حجمی
unlike charge
قطب غیر همنام
trickle charge
پر کردن اهسته
total charge
بارگذاری کامل
toll charge
باج
to give in charge
سپردن
to give in charge
تسلیم کردن
charge nurse
سر پرستار
explosive charge
دستگاه با ماده منفجره
doctor in charge
دکتر پاسخگو
[در بیمارستان]
What's the charge per hour?
کرایه هر ساعت چقدر است؟
minimum charge
حداقل هزینه
minimum charge
حداقل قیمت
What's the charge per day?
اجاره آن برای یک روز چقدر است؟
What's the charge per week?
اجاره آن برای یک هفته چقدر است؟
What's the charge per mile?
اجاره هر مایل چقدر است؟
Do you charge for the baby?
آیا برای بچه ها هم پول میگیرید؟
What is the charge per day?
کرایه روزانه چقدر است؟
community charge
گونهایمالیات
to charge a gun
خرج در تفنگ گذاشتن
detonation charge
خرج انفجار
collection charge
هزینه وصول
coke per charge
ذغال کک شارژ
charge with a fault
تخط ئه کردن
charge pits
چالههای خرج
charge of the electron
بار الکترون
charge neutrality
خنثایی بار
charge neutrality
تساوی تقریبی ذرات مثبت ومنفی در شارههای متراکم
charge density
چگالی بار
charge daffaires
شارژدافر
collection charge
هزینه وصول مطالبات
condenser charge
بار خازن
detonating charge
چاشنی
detonating charge
خرج منفجر کننده
density of charge
چگالی بار برقی
deep charge
خرج عمیق دریایی
deep charge
خرج گود
cratering charge
خرج مخصوص تهیه چاله تخریب
cratering charge
خرج تخریب
counter charge
دعوی متقابل در امر جزایی
counter charge
تهمت متقابله
conservation of charge
بقای بار الکتریکی
charge cavity
فرفیت بار
charge balance
موازنه بار
cover charge
مبلغی که اغذیه فروشی ویاکلوب شبانه علاوه بر پول غذاومشروب از مشتریان دریافت میدارد
accumulator charge
بارگیری اکومولاتور
service charge
سرویس مهمانخانه وغیره
service charge
اضافه کار
service charge
انعام
tas de charge
پاطاق
charge sheets
ورقه حاوی مشخصات متهم
charge sheet
ورقه حاوی مشخصات متهم
depth charge
بمب ضد زیر دریایی machine sounding echo
depth charge
خرج زیرابی بمب زیرابی
bank charge
هزینههای بانکی
boost charge
ولتاژ ثابت و اولیهای که به باطری داده میشود تا انرابرای استارت موتور اماده نگه دارد
charge and discharge
محل بارگیری و باراندازی
charge account
حساب بدهی مشتری
charge a sum to
مبلغی را به حساب .....گذاشتن
charge a kiln
چیدن کوره
carrying charge
هزینه حمل و نقل
bursting charge
بار انفجاری
bursting charge
خرج منفجرکننده
bursting charge
خرج تلاش
bring a charge against someone
به کسی تهمت زدن
bound charge
بار بسته
depth charge
خرج عمیق
detonation charge
خرج تلاش
negative charge
بار منفی
furnace charge
شارژ کوره
full charge
خرج کامل توپ
give in charge
تحویل پلیس دادن
free of charge
مجانی
free of charge
معاف از حقوق گمرکی
free of charge
رایگان
formal charge
بار قراردادی
extra charge
هزینه فوق العاده
give in charge
سپردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com