Dictiornary-Farsi | child death rate | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
child death rate	نرخ مرگ و میر کودکان


Other Matches

death rate	اهنگ مرگ و میر
death rate	نرخ مرگ و میر
death rate	نسبت مرگ و میر به زاد و ولد
crude death rate	نرخ خام مرگ و میر
net death rate	نرخ خالص مرگ و میر اهنگ خالص مرگ و میر
child	parent
child	یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
to get with child	ابستن کردن
only child	تک فرزند
with child <idiom>	حامله شدن
child	کودک
with child	ابستن حامله
i would i were a child	ای کاش بچه بودم
child	ionship relat child parent
from a child	ازهنگام بچگی
child	بچه
the child is a wonder	این بچه عجوبه ایست
he is my only child	فرزند یگانه من است
child	طفل
child	فرزند
child	ولد
illegitimate child	طفل نامشروع
child prodigy	بچهبا استعداد
natural child	طفل حرامزاده
unborn child	حمل
he treated me as a child	بامن مانند بچه رفتارکرد
in child birth	درحال زایمان
problem child	فرزند مسئله دار
child's play	بچه بازی
the child is a great t. to us	این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
child's play	هر کار بسیار آسان
latchkey child	[کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
natural child	بچه نامشروع
child's play	بازی کودکان
nurse child	فرزند رضائی
nurse child	فرزند خوانده
she is quick with child	جنبش بچه رادرشکم حس میکند
to i. a child with vaccine	ابله بچه ایی را کوبیدن
backward child	کودک عقب مانده
child in the womp	حمل
child development	رشد کودک
child custody	حضانت
child centered	کودک محور
child adoption	فرزند خواندگی
to beat a child	کتک زدن بچه
child abuse	بهره کشی از کودک
big with child	ابستن
big with child	حامله
the losser of a child	فقدان یا داغ فرزند
rejected child	کودک مطرود
child law	حقوق کودک
child of the second bed	بچه زن دوم
child process	تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
you will spoil the child	بچه را فاسد خواهیدکرد
wolf child	کودک گرگ پرورده
adopted child	فرزند خوانده
problem child	کودک مشکل افرین
an abortive child	بچه سقط شده
an abortive child	فگانه
problem child	فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
child window	پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
child window	پنجرهای در پنجره اصلی
child study	کودک پژوهی
child psychology	روانشناسی کودک
child psychiatry	روانپزشکی کودک
child program	تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
she has brone a child	ان زن بچه زائیده است
god child	بچه تعمیدی
poor child	بیچاره بچه
to vaccinate a child	ابله بچهای را کوبیدن
elf child	بچه عوضی
to tuck in a child	پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
elf child	بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
hardly a child anymore	دیگر به سختی بچه ای
The child is going to go to bed.	بچه دارد می رود بخواب
foster child	فرزند خوانده
To spoil child .	بچه یی را لوس کردن
feral child	کودک وحشی
love child	حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
latchkey child	[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
god child	فرزندتعمیدی
grand child	نوه
Ask the truth from the child . <proverb>	یرف راست را از بچه بپرس.
Watch the child !	مواظب بچه باش !
I asked for the child.	من یک برای بچه سفارش دادم.
Could we have a plate for the child?	آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
gutter child	بچه موچه گرد
lost child	طفل لقیط
You are stll a child in her eyes.	به چشم اوهنوز یک بچه هستی
female slave with a child	ام ولد
female slave with a child	master her from child witha
The child is beginning to talk.	بچه دارد زبان باز می کند
To adopt a child ( an infant ) .	کودکی را بفرزندی قبول کردن
Dont spoil the child .	بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
She pressed the child to her side.	بچه را به خودش چسباند
child guidance clinic	درمانگاه راهنمایی کودک
to tuck up a child [British E]	پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
The child fell off the balcony.	بچه از ایوان پرت شد
to kiss away a child's tears	بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
child langmuir equation	معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
child rearing practices	شیوههای پرورش کودک
child labour legislation	قانون مربوط به کارخردسالان
child labor laws	قوانین کار کودکان
parent child relationship	رابطه پدر و پسر
to i. obedience intoa child	فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
He beats his own child to frighten his neighbour. <proverb>	بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
The child of ones old age is a bell hung from ones. <proverb>	بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
The child [kid,baby] has taken after her mother.	بچه به مادرش رفته.
putative father of an illegitimate child	پدر مفروض فرزندی نامشروع
He had the air of a frightened(scared)child.	حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود
blood money of an unborn child	دیه جنین
blood money of an unborn child	غره
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal.	مانند هر کودک، او [زن] وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
the child belongs to the marriage bed	الولد الفراش
death	کمیابی
death	وفات
it is death to	مجازات 0000مرگ است
death	گرانی
death	ممات
death	موت وفات
to f. to death	ازسرمامردن
death	فوت
d. of death	تصویری که دسته مردم راازپست وبلند نشان میدهد
death wish	اروزی مرگ
death	مرگ
death	درگذشت
death instinct	غریزه مرگ
death damp	عرق مرگ
doom to death	محکوم بمرگ
put to death	کشتن
certificate of death	تصدیق فوت
certificate of death	گواهی فوت
put to death	به قتل رساندن
death trap	پرسیج
death gravity	حق تدفین
death bird	بوم
death bed	دم واپسین
death bed	بستر مرگ
he quaffed himself into death.	انقدر
he quaffed himself into death.	خوردتامرد
he was sentenced to death	محکوم بمرگ
he was sentenced to death	شد
intestate death	موت بدون وصیت
death bird	لاشخور
death blow	ضربت مهلک
death blow	ضربت کشنده
death gravity	حق کفن و دفن
death ful	مردنی فانی
death is inevitable	مرگ حتمی یا چاره ناپذیراست
death phantasy	پندار مرگ
death ful	کشنده
death ful	مرگ نما
death feigning	مرده نمایی
death day	سال مرده
it occasioned his death	باعث مرگ اوشد
death point	نقطه مرگ
presumption of death	موت فرضی
death watch	پاسبان مرده
presumption of death	فرض موت
death watch	پاسبان کسیکه محکوم بمرگ است
death's head	جمجمه مرده
he drank himself to death	خورد که مرد
civil death	محرومیت از حقوق مدنی
presumed death	موت فرضی
supposed death	موت فرضی
persumptive death	موت فرضی
it occasioned his death	مرگ اورافراهم ساخت
living death	زندگی مرگبار
living death	زندگی شبیه مرگ
death passes on all	مرگ برسر همه می اید
death rattle	خروخرمردن
death sickness	مرض موت
death tax	مالیات بر ارث
convicted to death	محکوم به اعدام
he drank himself to death	چندان
death row	بند مرگ
death warrants	حکم اعدام
death warrant	حکم اعدام
death penalty	مجازات اعدام
death penalty	کیفر اعدام
death trap	ناایمن
death trap	پر مخاطره
death trap	بیمآفرین
death traps	بسیار خطرناک
death traps	ناایمن
death traps	پرسیج
death sentence	حکم اعدام
death sentences	حکم اعدام
death duty	مالیات بر ارث
death squad	جوخهی اعدام
death squad	جوخهی تیرباران
death squad	جوخهی مرگ
death squad	گروه کشتار
death squads	جوخهی اعدام
death squads	جوخهی مرگ
death squads	گروه کشتار
death trap	بسیار خطرناک
death duties	مالیات بر ارث
death spiral	حرکت چرخاندن یار
death traps	پر مخاطره