Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 183 (9 milliseconds)
English
Persian
child labour legislation
قانون مربوط به کارخردسالان
Other Matches
legislation
قانون
legislation
تقنین قانونگذاری
legislation
وضع قاون
legislation
تدوین وتصویب قانون
legislation
قانون گذاری
legislation
نمایندگی
legislation
مجلس مقننه قانون لازم الاجرا
legislation
وضع قانون
legislation
قانونگذاری
permissive legislation
قوانین مخیره
divine legislation
تشدید مجازات
religious legislation
تشریع
labour
کوشش کردن
labour
نیروی انسانی
labour
کارگر
f.labour
بیگاری
in labour
در حال زایمان
in labour
سر زا
labour
تقلاکردن
labour
زحمت کشیدن
labour
زحمت کوشش
labour
کار
labour
رنج
labour
درد زایمان
labour
کارگر عمله
labour
حزب کارگر
bonded labour
کارکردندرقبالپولیکهقبلاقرضگرفتهشده
forced labour
بیگاری
forced labour
کار اجباری
unskilled labour
نخواهد
unskilled labour
کارهایی که استادی
unpaid labour
بیگاری
unpaid labour
بیگار
casual labour
کارگری که برای حمل و نقل مواد تولیدشده هر چند گاه یکبار به کارگرفته میشود
unskilled labour
کارگرانی که کارشان استادای نخواهد
skilled labour
کارگر ماهر
premature labour
زاییمان پیش از موعد طبیعی
common labour
کارگر عمومی
labour force
مردمیکهتوانائیکارکردندارند
labour market
متقاضیکار
labour-intensive
صنعتیکهبهتعدادکارگرزیادینیازمنداست
date labour
کار روز مزد
day labour
کار روزمزد
slave labour
بردهداری
direct labour
دستمزد مستقیم
casual labour
کارگر اتفاقی
labour office
اداره کارگزینی
statute labour
بیگار
labour code
قانون کار
labour union
اتحادیه کارگران
labour law
حقوق کار
labour law
قانون کار
division of labour
تقسیم کار
divisions of labour
تقسیم کار
Labour Party
حزب کارگر
labour policy
سیاست استخدام کارکنان
hard labour
اعمال شاقه
labour saving
کار کم کن رنج گاه
labour-saving
کار کم کن رنج گاه
labour act
قانون کار
statute labour
بیگاری
manual labour
امضای دستی
indirect labour
هزینه دستمزد غیرمستقیم
statute labour
کار اجباری
indirect labour
کار غیرمستقیم
labour day
روز کارگر
labour intensive industry
صنعت کاربر
international labour organization
سازمان بین المللی کار سازمانی که در جوار جامعه ملل تاسیس شد و در سال 6491 به سازمان ملل پیوست و هدف ان بهبودبخشیدن به شرایط کار ازجنبه ها مختلف و حمایت ازکارگران و منافع ایشان میباشد
labour intensive industry
صنعتی که به نیروی انسانی زیادی احتیاج دارد
imprisonment with hard labour
حبس با اعمال شاقه
to labour
[British English]
در کار رنج بردن
[زحمت کشیدن ]
labour is often the father of pleasure
<proverb>
مقام عیش میسر نمی شود بی رنج
the child is a wonder
این بچه عجوبه ایست
child
ionship relat child parent
he is my only child
فرزند یگانه من است
from a child
ازهنگام بچگی
to get with child
ابستن کردن
with child
<idiom>
حامله شدن
child
کودک
child
بچه
child
یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
child
طفل
only child
تک فرزند
child
فرزند
child
parent
with child
ابستن حامله
child
ولد
i would i were a child
ای کاش بچه بودم
the losser of a child
فقدان یا داغ فرزند
rejected child
کودک مطرود
the child is a great t. to us
این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
child's play
بچه بازی
she is quick with child
جنبش بچه رادرشکم حس میکند
she has brone a child
ان زن بچه زائیده است
to vaccinate a child
ابله بچهای را کوبیدن
hardly a child anymore
دیگر به سختی بچه ای
To spoil child .
بچه یی را لوس کردن
wolf child
کودک گرگ پرورده
The child is going to go to bed.
بچه دارد می رود بخواب
you will spoil the child
بچه را فاسد خواهیدکرد
love child
حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
latchkey child
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
child prodigy
بچهبا استعداد
child's play
هر کار بسیار آسان
Ask the truth from the child .
<proverb>
یرف راست را از بچه بپرس.
Could we have a plate for the child?
آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
to tuck in a child
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
poor child
بیچاره بچه
to beat a child
کتک زدن بچه
to i. a child with vaccine
ابله بچه ایی را کوبیدن
Watch the child !
مواظب بچه باش !
I asked for the child.
من یک برای بچه سفارش دادم.
child's play
بازی کودکان
unborn child
حمل
child program
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child psychiatry
روانپزشکی کودک
child psychology
روانشناسی کودک
backward child
کودک عقب مانده
child study
کودک پژوهی
child window
پنجرهای در پنجره اصلی
elf child
بچه عوضی
elf child
بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
an abortive child
فگانه
child process
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child of the second bed
بچه زن دوم
child in the womp
حمل
child development
رشد کودک
child custody
حضانت
child centered
کودک محور
child adoption
فرزند خواندگی
child abuse
بهره کشی از کودک
big with child
حامله
big with child
ابستن
child law
حقوق کودک
an abortive child
بچه سقط شده
feral child
کودک وحشی
foster child
فرزند خوانده
natural child
بچه نامشروع
natural child
طفل حرامزاده
nurse child
فرزند رضائی
nurse child
فرزند خوانده
adopted child
فرزند خوانده
child window
پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
problem child
کودک مشکل افرین
problem child
فرزند مسئله دار
lost child
طفل لقیط
latchkey child
[کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
god child
بچه تعمیدی
god child
فرزندتعمیدی
grand child
نوه
gutter child
بچه موچه گرد
he treated me as a child
بامن مانند بچه رفتارکرد
illegitimate child
طفل نامشروع
in child birth
درحال زایمان
problem child
فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
to tuck up a child
[British E]
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
child death rate
نرخ مرگ و میر کودکان
child guidance clinic
درمانگاه راهنمایی کودک
To adopt a child ( an infant ) .
کودکی را بفرزندی قبول کردن
parent child relationship
رابطه پدر و پسر
to i. obedience intoa child
فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
to kiss away a child's tears
بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
female slave with a child
ام ولد
female slave with a child
master her from child witha
child rearing practices
شیوههای پرورش کودک
child langmuir equation
معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
The child fell off the balcony.
بچه از ایوان پرت شد
She pressed the child to her side.
بچه را به خودش چسباند
You are stll a child in her eyes.
به چشم اوهنوز یک بچه هستی
The child is beginning to talk.
بچه دارد زبان باز می کند
Dont spoil the child .
بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
child labor laws
قوانین کار کودکان
blood money of an unborn child
دیه جنین
putative father of an illegitimate child
پدر مفروض فرزندی نامشروع
the child belongs to the marriage bed
الولد الفراش
He beats his own child to frighten his neighbour.
<proverb>
بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
The child of ones old age is a bell hung from ones.
<proverb>
بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
The child
[kid,baby]
has taken after her mother.
بچه به مادرش رفته.
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal.
مانند هر کودک، او
[زن]
وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
He had the air of a frightened(scared)child.
حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود
blood money of an unborn child
غره
His new luxury mansion is a dar cry from the one bedroom cottage he lived in as a child.
عمارت لوکس جدیدش کجا و کلبه یک خوابه ای که کودکی اش را در آن به سر برد کجا.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com