Dictiornary-Farsi | clear from obligation | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
clear from obligation	بری الذمه


Other Matches

It stickd out a mile. It is crystal clear . It is as clear as daylight.	مثل روز روشن است ( پرواضح است )
obligation	محظور
obligation	التزام
under an obligation	مشغول الذمه
i am under obligation to him	من ممنون او هستم
obligation	وفیفه
obligation	تعهد
obligation	الزام
obligation	ذمه
obligation	عهد
obligation	سند وام
obligation	مجبور کردن
obligation	اجبار
obligation	اوراق قرضه
obligation	تعهدات
of obligation	واجب
of obligation	الزام اور
of obligation	اجباری
of obligation	فرض
i am under obligation to him	زیر بارمنت او هستم
offset of one obligation against another	تهاتر حاصل شدن بین دو دین یا دو تعهد
fulfilment of an obligation	ایفاء تعهد
To confer an obligation upon somebody .	بر سر کسی منت گذاشتن
discharge of an obligation	سقوط تعهد
service obligation	تضمین خدمت
interstate obligation	الزامات بین الدول
substitution of a different obligation	تبدیل تعهد
breach of an obligation	تخلف از تعهد
fulfilment of an obligation	وفاء بعهد
fulfilment of the obligation	وفای به عهد
unliquidated obligation	هزینههای پرداخت نشده
unliquidated obligation	تعهدات پرداخت نشده
unilateral obligation	ایقاع
mature obligation	تعهد حال
cleared from obligation	بری الذمه
clearance from obligation	برائت ذمه
secondary obligation	تعهدات ثانویه
release from the obligation	ابراء ذمه متعهد
release from the obligation	ابراء دین
to discharge of an obligation	از دینی مبرا کردن
extinction of an obligation	انقضاء تعهد
primery obligation	تعهدات اولیه
transfer of obligation	حواله مدنی
termination of an obligation	انقضاء تعهد
fulfilment of an obligation	اجرای تعهد
substitution of an obligation	تبدیل تعهد
discharging from an obligation or a debt	ابراء ذمه
To lay oneself under an obligation.	ریش گروگذاشتن
clear way	محوطه صعود
to clear away	برچیدن
to clear away	جمع کردن
to clear off	رهاشدن از
to clear up	واریختن
to clear up	روشن کردن
clear up	مرتب کردن
clear itself	لا افتادن
clear itself	صاف شدن
clear way	محوطه بالاکشیدن هواپیما محوطه کندن هواپیما از زمین
clear up <idiom>	حل کردن یا توضیح دادن (مشکل)
see one's way clear to do something <idiom>	احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
in the clear <idiom>	رها از هرچیزی که موجب حرکت یا دیدمشکل شود
in the clear <idiom>	آزادانه عیبجویی کردن
clear up	بازشدن
to clear off	ردکردن
clear	:اشکار
clear	ترخیص کردن از گمرک تسویه کردن
clear	دور کردن توپ از دروازه ضربه بلند دور کردن توپ ازسبد
clear	دفع توپ ازحوالی دروازه
clear	دورکردن گوی از نزدیک دروازه
clear	از گمرک دراوردن
clear	خالص کردن
clear	نص
clear	صریح
clear	سیگنال RSC که یک خط یا وسیله آماده ارسال داده است
clear	آزاد کردن خط ارتباطی وقتی ارسال تمام شده است
clear	پاک کردن یا صفر کردن یک فایل کامپیوتری یا متغیر یا بخشی از حافظه
clear	آنچه به سادگی فهمیده میشود
clear	شفاف
clear	روشن زدودن
clear	مجاز کردن یک سخت افزاربرای استفاده
clear	جدا
clear	درست
clear	زلال
clear	صاف صریح
clear	واضح
clear	شفاف زدودن
clear	ترخیص کردن
clear	: روشن کردن
clear	واضح کردن
clear	توضیح دادن
clear	صاف کردن
clear	تبرئه کردن
clear	فهماندن
clear	روشن
clear	رفع خطر صاف
clear	پیام کشف روشن کردن
clear	پاک کردن
clear	بطور واضح
clear	کلید پاک کردن صفحه نمایش
clear	تغییر محتوی یک خانه حافظه
clear out	خالی کردن
clear out	بیرون اوردن
all clear	شیپور رفع خطر هوایی رفع خطر
clear-out	خالی کردن
all clear	خطر رفع شد
to be clear to somebody	برای کسی مشخص بودن
clear	روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clear-out	بیرون اوردن
all clear	علامت رفع خطر
to clear out	بیرون اوردن
to clear out	خالی کردن
all clear	سوت رفع خطر هوایی
to be clear to somebody	برای کسی واضح بودن
to make something clear	چیزی را روشن کردن
stand clear of something <idiom>	ازچیزدور نگه داشتن
steer clear of someone <idiom>	اجتناب کردن
as clear as crystal <idiom>	مثل اشک چشم [زلال]
steer clear	دور ماندن
steer clear	اجتناب کردن
clear picture	تصویر شفاف
stand clear	عقب توپ رفتن
stand clear	جایی را ترک کردن
to clear land	زمین راصاف کردن
clear picture	تصویر واضح
clear key	دکمهروشن
clear sky	آسمانصاف
clear space	فضایباز
crystal clear	واضح-مبرهن
To clear away the the rubish.	خاکروبه را جمع کردن
to steer clear of	بسلامت ردشدن از
To clear ones throat.	سینه ( گلوی ) خود را صاف کردن
With a clear conscience.	با وجدان پاک
a clear conscience	وجدان پاک
It wI'll clear up by morning .	تا صبح هواصاف خواهد شد
Let him clear out . Let him go to blazes.	بگذار گورش را گه کند
It was clear that she had lied .	دروغش معلوم شد
clear the air <idiom>	برطرف کردن سوتفاهمات
clear the decks <idiom>	همه جارا مرتب کردن
coast is clear <idiom>	هیچ خطری تورا تهدید نمیکند
under arm clear	ضربه بلند از پایین دست
clear-sighted	روشن بین
clear evidence	بینه
clear evidence	دلیل واضح
clear proof	بینه
clear proof	دلیل واضح
clear eyed	پاک نظر
clear eyed	بصیر
clear for running	طناب برای کشیدن ازاد است
clear hawse	زنجیرها ازادند
clear ice	یخ شفاف
clear one's ears	متعادل کردن فشار نسبت به پرده گوشها هنگام شیرجه فشار متعادل در طرفین هنگام شیرجه در اب
clear sighted	بصیر
clear sighted	روشن بین
clear felling	برش یکسره
clear cutting	برش یکسره
clear cut	صریح
clear-sighted	بصیر
clear-sighted	صاحب نظر
clear headed	هوشیار
clear headed	سرسبک
clear-headed	هوشیار
clear-headed	سرسبک
clear-cut	صریح
clear-cut	درست تعریف شده
anchor clear	لنگر ازاد است
clear verses	ایات محکمات
clear-cut	روشن
clear cut	روشن
clear sightedness	روشن بینی
clear the bench	استفاده از ذخیره ها
clear text	به صورت کشف
clear the air	شک را برطرف کردن
clear the air	شک را بر طرف کردن
clear varnish	لاک شفاف
clear timber	چوب سالم
clear to send	ترخیص به ارسال
stand clear	فرمان عقب توپ رو
search and clear	جستجو و پاک کردن دشمن
clear varnish	لاک روشن
clear text	پیام کشف
clear text	متن کشف
clear starch	خوب اهارزدن
clear sightedness	بصیرت تیزنظری
clear span	دهانه ازاد
clear and hold	منطقه را پاک و حفظ کنید
master clear	کلیدی روی بعضی ازکنسولهای کامپیوتری که ثباتهای عملیاتی را پاک کردن و انها را برای حالت جدید عملیات اماده میکند
cut clear	ازاد بریدن
clear voiced	دارای صدای صاف
clear span	دهانه موثر
clear varnish coat	روکش لاکی براق
to make oneself clear <idiom>	منظور را روشن کردن
line clear signal	علامت ازاد
clear air turbulence	اشفتگی در اسمان فاقد ابر که معمولا در ارتفاعات بالا وهمراه با تغییر سرعت درنزدیکی مسیر خروج گازهامیباشد
net shot clear	ضربه بلند از لب تور به انتهای زمین
To clear the dining table.	میز ( سفره ) را جمع کردن
The sense of this word is not clear .	معنی و مفهوم این کلمه روشن نیست
clear-entry key	کلیدصفحههوشیار
stop/clear key	دکمهتوقف
My voice is not clear today.	صدایم امروز صاف نیست
stop/clear key	وضوح