Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
close control
کنترل نزدیک
close control
رهگیری به روش کنترل نزدیک
Other Matches
close-up
نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close
نزدیک
close
منعقدکردن
close
مسدود کردن
close
محصورکردن
close
نزدیک به ناو
close
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
close
بستن
close
پرچم افراشته
close
نزدیک بهم
close
نزدیک شدن به فورواردها
close
تغییر وضع درایستادن
to close down
بستن
to close down
تعطیل کردن
close
بن بست
close-up
کاملا افراشته
close-up
از جلو
close-up
از نزدیک
close up
نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close
چهاردیواری محوطه
close up
از جلو
close up
از نزدیک
close
انتها
close
پایان
close
ایست توقف
close in
نزدیک شدن شمشیرباز به بدن حریف
to keep close
نزدیک ماندن
close
تنگ
close
در یک زبان برنامه سازی دستوری که بیان میکند برنامه دستیابی به فایل یا وسیله خاص را تمام کرده است
close by
دم دست
close by
نزدیک
to be quite close
نزدیک به هم بودن
close
حیاط
close
چهار گوشه
close in
نزدیک شدن
close in
نزدیک شدن به دشمن
close
: بستن
close with
اخذتماس با دشمن درگیر شدن با دشمن
close up!
پشت توپ رو !
close up
کاملا افراشته
close
جای محصور
close with
نزدیک شدن به دشمن
close-knit
صمیمی و متحد
close season
فصلصید ماهیو شکار در بریتانیا
close-cropped
مویکوتاهشده
close-set
چشمهاینزدکبهم
close up view
نمای کلوزاپ
close range
مسافت نزدیک
close attack
سه مهاجم
disorderly close down
آسیبی در سیستم که اخطار لازم برای قط ع طبیعی نداده است
close up view
نمای درشت نمای نزدیک عکس درشت
run close
سخت دنبال کردن
close-knit
ریز بافت
close controlled
رهگیری بروش کنترل نزدیک
close-up lens
لنزکلوزآپ
close reach
نزدیکبهنقطهپایان
close-knit
همبسته
close the door please
اگرزحمت نیست
breach of a close
تجاوز به ملک دیگری
breach of close
تجاوز به ملک دیگری
close grained
دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
close in security
برقراری تامین در نزدیک شدن به دشمن تامین تقرب به دشمن
close interval
فرمان " فاصله جمع " فرمان " جمع به جلو "
close confinement
زندان انفرادی
close confinement
حبس انفرادی
close combat
جنگ تن به تن
close combat
رزم نزدیک
close column
ستون بسته
close column
ستون جمع
close coordination
همکاری نزدیک
close coordination
هماهنگی نزدیک
close corporation
شرکت یا بنگاهی که توسط عده معدودی از افراد اداره میشود
close grain
دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
close fit
مناسب
close fistedness
خست
close fistedness
خشک دستی
close fisted
خسیس
close defence
سه مدافع
close coupling
جفتگری قوی
close corporation
شرکتی با صاحبان سهام محدود که معمولا" همین صاحبان سهام نیز مدیریت وسایر امور شرکت را بر عهده دارند
close aneal
گداختن مسدود
close aneal
باز پختن مسدود
close station
افراد بدو مرخص
to close up the rear
اخر از همه امدن
to draw to a close
به پایان یا خاتمه نزدیک شدن
to lie or keep close
پنهان بردن یاماندن
close supervision
نظارت نزدیک
close supervision
نظارت مستقیم
close support
پشتیبانی نزدیک
close the door please
بیزحمت در را ببندید
close station
خدمه بدو مرخص
close ranks
فرمان " صفها جمع " فرمان " فاصله جمع "
close range
فاصله نزدیک
close aboard
نزدیک به قایق دیگر
close aboard
پوشش هوایی نزدیک
close aboard
چسبیده به
close aboard
نزدیک
close march
راهپیمایی با فاصله جمع فرمان " فاصله جمع " درراهپیمایی
he had a close shave of it
مفت جست
close price
قیمت نزدیک
close price
دز خرید وفروش سهام حالتی را گویندکه قیمت خرید و فروش به هم خیلی نزدیک باشد
close the door please
خواهش دارم
of a close texture
سفت باف
to have someone
[something]
under
[close]
scrutiny
کسی
[چیزی]
را با دقت آزمودن
[نظارت کردن]
close fitting
چسباندن
close fitting
قالب تن
danger close
خطر نزدیک
close-fitting
چسباندن
To close the ranks .
صفوف خود را فشردن
close-ups
نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close-ups
کاملا افراشته
close-fitting
قالب تن
close-ups
از جلو
close-ups
از نزدیک
close controlled
همکاری نزدیک
to close airspace
مسدود کردن فضای هوایی
close-fisted
<adj.>
دست بسته
close ranks
<idiom>
برای جنگیدن درکنارهم جمع شدن
to close airspace
محصورکردن فضای هوایی
close to home
<idiom>
به احساسات شخصی نزدیک شدن
danger close
خطرنزدیک است
I had a close shave .
خطر ؟ زبغل گوشم پرید
close air support
پشتیبانی هوایی نزدیک
Do you mind if I close the window?
اشکالی دارد اگر پنجره را ببندم؟
close order drill
مشق صف جمع
close call/shave
<idiom>
خطراز بیخ گوشش گذشت
close packed structure
ساختار تنگچین
close packed hexagonal
شش گوشه ای تنگچین
He is a close friend of mine .
دوست نزدیک من است
close packed cubic
مکعبی تنگچین
She was pretty when I saw her at close quarters .
از نزدیک که اورا دیدم خوشگه بود
close support mission
ماموریت پشتیبانی نزدیک
close covering group
ناو گروه پشتیبانی نزدیک
close covering group
ناو گروه مامور پوشش نزدیک
to cut grass close
علف را طوری چیدن که کوتاه باشد
sail close to the wind
اندکی از اصول تجاوزکردن
To clinch (close)the deal.
معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
blade close stop
محلبرخورددولپهقیچی
close defensive fires
اتشهای پدافندی نزدیک
To hold (keep) a secret close to ones chest.
رازی درسینه نگهداشتن
Be sure to lock ( shut , close ) the door .
مبادا در راباز بگذاری
To clinch(close,finalize)a deal.
معامله یی را جوش دادن
If these projections are anywhere close to accurate, it would be a great success.
اگر این پیش بینی ها حتی کمی دقیق باشند، این موفقیت بزرگی می بود.
high/low/close/open graph
نمودار بالا / پایین / بسته /باز
control
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
control
واپاد
control
اطمینان از بررسی و آزمایش کردن چیزی
control
بازدید
control
کنترل کردن مهار کردن
control
نظارت
control
کنترل
control
کاربری
control
کنترل بازبینی
control
بازرسی
control
نظارت کردن تنظیم کردن
control
کنترل کردن
control
مهار
control
سیستم کنترل شبکه دستگیره کنترل
control
اختیار
control
کنترل کردن فرمان
control
بازرسی کردن
control
نظارت کردن
control
نظارت و ممیزی کردن
control
توپزن دقیق
control
فرمان
to keep under control
تحت نظارت نگه داشتن
self-control
خودگردانی
self control
خودداری
self control
کف نفس
self control
مسک نفس
I cant help it. It is beyond my control.
دست خودم نیست
self control
قوه خودداری
self-control
خویشتنداری
self-control
خودداری
control
بازرسی نظارت جلوگیری
control
وسیله تغییرسمت و مسیر هواپیما دستگاه هدایت موشک
linearity control
نافم خطی
line control
کنترل خط
numerical control
کنترل عددی
net control
ایستگاه کنترل شبکه
loop control
کنترل حلقه زنی
magnetci control
کنترل فرمان مغناطیسی
manpower control
کنترل نیروی انسانی
monetary control
نظارت پولی
monetary control
کنترل پولی
mixture control
کنترل مخلوط
peaking control
نافم اوج دهندگی
output control
تنظیم انرژی خروجی
organization control
کنترل سازمانی
minor control
کنترل ضعیف
material control
کنترل مواد
manual control
کنترل دستی
light control
کنترل روشنایی
light control
کنترل نور
lighting control
کنترل روشنایی
intensity control
کنترل شدت
intensity control
پیچ رنگ
input control
کنترل ورودی
indirect control
کنترل غیرمستقیم
image control
کنترل تصویر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com