English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 190 (9 milliseconds)
English Persian
close packed cubic مکعبی تنگچین
Other Matches
cubic closed packed structure ساختار مکعبی تنگچین
close packed hexagonal شش گوشه ای تنگچین
close packed structure ساختار تنگچین
cubic فضایی
cubic مکعبی
cubic measure اندازه فضایی
cubic capacity حجم
cubic system سیستم مکعبی
cubic potential well چاه مکعبی پتانسیل
cubic measure مقیاس مکعب
cubic lattice شبکه مکعبی
cubic content گنجواره
bale cubic capacity تناژ حجمی
face centered cubic مکعب مراکز وجوه پر
simple cubic lattice شبکه مکعبی ساده
bale cubic capacity تناژ وسیله نقلیه از نظرحجمی
cubic or soda nitre نیترات دو سود
body centered cubic مکعب مرکز پر
face centered cubic lattice شبکه مکعبی مراکز وجوه پر
body centered cubic lattice شبکه مکعبی مرکز پر
packed بسته بندی شده
packed بسته ای
packed out پر و مملو از افراد
body centered cubic space lattice شبکه فضاویی مکعبی با مرکزحجمی
packed oil نفت با فرف
to have packed up [British E] کار نکردن [دستگاهی یا ماشینی] [اصطلاح روزمره]
packed columns ستونهای پرشده
packed column ستون پر شده
packed in dozens دو جین دو جین دسته شده دو جین دو جین بسته شده
packed decimal اعداد بسته شده
jam-packed <idiom> پر [ظرفیت تمام شده]
jam-packed کاملا پر
packed decimal دهدهی فشرده
packed decimal عدد اعشاری فشرده
jam-packed مملو
jam-packed چپیده
vacuum-packed مکیده
vacuum-packed کیپ و بیهوا
vacuum-packed تهیه شده
packed lunch غذایی که به صورت بسته به مدرسه یا سر کار میبرید
pre-packed ازقبل بسته بندی شده
packed snow برف فشرده شده
to have packed up [British E] خراب بودن [دستگاهی یا ماشینی] [اصطلاح روزمره]
The place was fully packed . گوش تا گوش آدم نشسته بود
hand packed rockfill سنگریز دستچینی
closo packed hexagonal space lattice شبکه فضایی شش وجهی
close چهاردیواری محوطه
close انتها
close پایان
close تنگ
close بن بست
close نزدیک
to close down بستن
close in نزدیک شدن شمشیرباز به بدن حریف
close in نزدیک شدن به دشمن
close in نزدیک شدن
to close down تعطیل کردن
close ایست توقف
close up از نزدیک
close جای محصور
close حیاط
close up از جلو
close with اخذتماس با دشمن درگیر شدن با دشمن
close with نزدیک شدن به دشمن
close up کاملا افراشته
close up نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close-up از نزدیک
close-up از جلو
close-up کاملا افراشته
close up! پشت توپ رو !
close-up نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close چهار گوشه
to keep close نزدیک ماندن
close by دم دست
close پرچم افراشته
close نزدیک بهم
close بستن
close نزدیک شدن به فورواردها
close تغییر وضع درایستادن
close در یک زبان برنامه سازی دستوری که بیان میکند برنامه دستیابی به فایل یا وسیله خاص را تمام کرده است
to be quite close نزدیک به هم بودن
close نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
close : بستن
close منعقدکردن
close by نزدیک
close نزدیک به ناو
close مسدود کردن
close محصورکردن
close-up lens لنزکلوزآپ
I had a close shave . خطر ؟ زبغل گوشم پرید
he had a close shave of it مفت جست
to lie or keep close پنهان بردن یاماندن
close-knit ریز بافت
close-knit همبسته
to draw to a close به پایان یا خاتمه نزدیک شدن
close-fisted <adj.> دست بسته
to close airspace مسدود کردن فضای هوایی
danger close خطرنزدیک است
disorderly close down آسیبی در سیستم که اخطار لازم برای قط ع طبیعی نداده است
close season فصلصید ماهیو شکار در بریتانیا
close-cropped مویکوتاهشده
to close up the rear اخر از همه امدن
close-set چشمهاینزدکبهم
close reach نزدیکبهنقطهپایان
to have someone [something] under [close] scrutiny کسی [چیزی] را با دقت آزمودن [نظارت کردن]
close-knit صمیمی و متحد
To close the ranks . صفوف خود را فشردن
close ranks <idiom> برای جنگیدن درکنارهم جمع شدن
of a close texture سفت باف
close to home <idiom> به احساسات شخصی نزدیک شدن
to close airspace محصورکردن فضای هوایی
run close سخت دنبال کردن
breach of a close تجاوز به ملک دیگری
close control رهگیری به روش کنترل نزدیک
close controlled همکاری نزدیک
close controlled رهگیری بروش کنترل نزدیک
close fitting چسباندن
close-ups نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close coordination هماهنگی نزدیک
close corporation شرکت یا بنگاهی که توسط عده معدودی از افراد اداره میشود
close corporation شرکتی با صاحبان سهام محدود که معمولا" همین صاحبان سهام نیز مدیریت وسایر امور شرکت را بر عهده دارند
close coupling جفتگری قوی
close-ups کاملا افراشته
danger close خطر نزدیک
close defence سه مدافع
close control کنترل نزدیک
close confinement زندان انفرادی
close confinement حبس انفرادی
close aneal باز پختن مسدود
close aneal گداختن مسدود
close aboard نزدیک به قایق دیگر
close aboard پوشش هوایی نزدیک
close aboard چسبیده به
close attack سه مهاجم
close column ستون جمع
close column ستون بسته
close combat رزم نزدیک
close aboard نزدیک
breach of close تجاوز به ملک دیگری
close combat جنگ تن به تن
close coordination همکاری نزدیک
close fisted خسیس
close fistedness خشک دستی
close ranks فرمان " صفها جمع " فرمان " فاصله جمع "
close station خدمه بدو مرخص
close station افراد بدو مرخص
close-fitting چسباندن
close supervision نظارت نزدیک
close supervision نظارت مستقیم
close support پشتیبانی نزدیک
close fitting قالب تن
close the door please بیزحمت در را ببندید
close the door please خواهش دارم
close the door please اگرزحمت نیست
close up view نمای کلوزاپ
close range فاصله نزدیک
close range مسافت نزدیک
close fistedness خست
close fit مناسب
close-ups از جلو
close grain دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
close grained دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
close in security برقراری تامین در نزدیک شدن به دشمن تامین تقرب به دشمن
close interval فرمان " فاصله جمع " فرمان " جمع به جلو "
close-ups از نزدیک
close march راهپیمایی با فاصله جمع فرمان " فاصله جمع " درراهپیمایی
close-fitting قالب تن
close price قیمت نزدیک
close price دز خرید وفروش سهام حالتی را گویندکه قیمت خرید و فروش به هم خیلی نزدیک باشد
close up view نمای درشت نمای نزدیک عکس درشت
close air support پشتیبانی هوایی نزدیک
He is a close friend of mine . دوست نزدیک من است
Do you mind if I close the window? اشکالی دارد اگر پنجره را ببندم؟
close call/shave <idiom> خطراز بیخ گوشش گذشت
close support mission ماموریت پشتیبانی نزدیک
close order drill مشق صف جمع
sail close to the wind اندکی از اصول تجاوزکردن
to cut grass close علف را طوری چیدن که کوتاه باشد
close covering group ناو گروه مامور پوشش نزدیک
blade close stop محلبرخورددولپهقیچی
close defensive fires اتشهای پدافندی نزدیک
To clinch (close)the deal. معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
She was pretty when I saw her at close quarters . از نزدیک که اورا دیدم خوشگه بود
close covering group ناو گروه پشتیبانی نزدیک
To clinch(close,finalize)a deal. معامله یی را جوش دادن
To hold (keep) a secret close to ones chest. رازی درسینه نگهداشتن
Be sure to lock ( shut , close ) the door . مبادا در راباز بگذاری
If these projections are anywhere close to accurate, it would be a great success. اگر این پیش بینی ها حتی کمی دقیق باشند، این موفقیت بزرگی می بود.
high/low/close/open graph نمودار بالا / پایین / بسته /باز
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com