English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
close to home <idiom> به احساسات شخصی نزدیک شدن
Other Matches
Please be (feel ) at home . Please make yourself at home . اینجا را منزل خودتان بدانید ( راحت باشید و تعارف نکنید )
Home , sweet home . هیچ کجا منزل خود آدم نمی شود ( ازنظرراحتی وغیره )
The hotel was home from home . هتل مثل منزل خودمان بود ( راحت وکم تشریفات )
close جای محصور
close چهار گوشه
close حیاط
close-up نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close-up کاملا افراشته
close-up از جلو
close-up از نزدیک
close up نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close up کاملا افراشته
close up از جلو
close up از نزدیک
close چهاردیواری محوطه
close انتها
close در یک زبان برنامه سازی دستوری که بیان میکند برنامه دستیابی به فایل یا وسیله خاص را تمام کرده است
close تغییر وضع درایستادن
close نزدیک شدن به فورواردها
close نزدیک بهم
close نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
close نزدیک به ناو
close محصورکردن
close مسدود کردن
close منعقدکردن
close : بستن
close نزدیک
close بن بست
close تنگ
close ایست توقف
close by نزدیک
close by دم دست
close up! پشت توپ رو !
to close down بستن
to close down تعطیل کردن
close بستن
close پایان
to keep close نزدیک ماندن
close پرچم افراشته
close in نزدیک شدن
close in نزدیک شدن به دشمن
close in نزدیک شدن شمشیرباز به بدن حریف
to be quite close نزدیک به هم بودن
close with اخذتماس با دشمن درگیر شدن با دشمن
close with نزدیک شدن به دشمن
close coordination همکاری نزدیک
close controlled رهگیری بروش کنترل نزدیک
close controlled همکاری نزدیک
close coordination هماهنگی نزدیک
close range مسافت نزدیک
close control رهگیری به روش کنترل نزدیک
close control کنترل نزدیک
close range فاصله نزدیک
close corporation شرکت یا بنگاهی که توسط عده معدودی از افراد اداره میشود
close corporation شرکتی با صاحبان سهام محدود که معمولا" همین صاحبان سهام نیز مدیریت وسایر امور شرکت را بر عهده دارند
close in security برقراری تامین در نزدیک شدن به دشمن تامین تقرب به دشمن
close grained دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
close grain دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
close fit مناسب
close interval فرمان " فاصله جمع " فرمان " جمع به جلو "
close march راهپیمایی با فاصله جمع فرمان " فاصله جمع " درراهپیمایی
close price قیمت نزدیک
close fistedness خست
close fistedness خشک دستی
close fisted خسیس
close price دز خرید وفروش سهام حالتی را گویندکه قیمت خرید و فروش به هم خیلی نزدیک باشد
close defence سه مدافع
close coupling جفتگری قوی
close ranks فرمان " صفها جمع " فرمان " فاصله جمع "
close station خدمه بدو مرخص
close ranks <idiom> برای جنگیدن درکنارهم جمع شدن
to lie or keep close پنهان بردن یاماندن
I had a close shave . خطر ؟ زبغل گوشم پرید
To close the ranks . صفوف خود را فشردن
close-set چشمهاینزدکبهم
close-cropped مویکوتاهشده
close-up lens لنزکلوزآپ
close reach نزدیکبهنقطهپایان
of a close texture سفت باف
run close سخت دنبال کردن
close-knit صمیمی و متحد
close-knit همبسته
close-knit ریز بافت
to close up the rear اخر از همه امدن
to have someone [something] under [close] scrutiny کسی [چیزی] را با دقت آزمودن [نظارت کردن]
close station افراد بدو مرخص
close supervision نظارت نزدیک
close season فصلصید ماهیو شکار در بریتانیا
close supervision نظارت مستقیم
close support پشتیبانی نزدیک
close the door please بیزحمت در را ببندید
close the door please خواهش دارم
close the door please اگرزحمت نیست
close up view نمای کلوزاپ
close up view نمای درشت نمای نزدیک عکس درشت
danger close خطر نزدیک
danger close خطرنزدیک است
disorderly close down آسیبی در سیستم که اخطار لازم برای قط ع طبیعی نداده است
he had a close shave of it مفت جست
to draw to a close به پایان یا خاتمه نزدیک شدن
close confinement زندان انفرادی
close confinement حبس انفرادی
breach of a close تجاوز به ملک دیگری
close fitting چسباندن
close fitting قالب تن
close-fitting چسباندن
close-fisted <adj.> دست بسته
close-fitting قالب تن
close-ups از نزدیک
close-ups از جلو
close-ups کاملا افراشته
close-ups نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
to close airspace مسدود کردن فضای هوایی
to close airspace محصورکردن فضای هوایی
breach of close تجاوز به ملک دیگری
close aboard نزدیک به قایق دیگر
close aneal باز پختن مسدود
close attack سه مهاجم
close column ستون جمع
close aboard پوشش هوایی نزدیک
close column ستون بسته
close combat رزم نزدیک
close combat جنگ تن به تن
close aboard چسبیده به
close aboard نزدیک
close aneal گداختن مسدود
close support mission ماموریت پشتیبانی نزدیک
To clinch (close)the deal. معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
close call/shave <idiom> خطراز بیخ گوشش گذشت
She was pretty when I saw her at close quarters . از نزدیک که اورا دیدم خوشگه بود
Do you mind if I close the window? اشکالی دارد اگر پنجره را ببندم؟
He is a close friend of mine . دوست نزدیک من است
blade close stop محلبرخورددولپهقیچی
sail close to the wind اندکی از اصول تجاوزکردن
close packed structure ساختار تنگچین
to cut grass close علف را طوری چیدن که کوتاه باشد
close order drill مشق صف جمع
close packed cubic مکعبی تنگچین
close packed hexagonal شش گوشه ای تنگچین
close air support پشتیبانی هوایی نزدیک
close defensive fires اتشهای پدافندی نزدیک
close covering group ناو گروه مامور پوشش نزدیک
close covering group ناو گروه پشتیبانی نزدیک
Be sure to lock ( shut , close ) the door . مبادا در راباز بگذاری
To clinch(close,finalize)a deal. معامله یی را جوش دادن
To hold (keep) a secret close to ones chest. رازی درسینه نگهداشتن
If these projections are anywhere close to accurate, it would be a great success. اگر این پیش بینی ها حتی کمی دقیق باشند، این موفقیت بزرگی می بود.
high/low/close/open graph نمودار بالا / پایین / بسته /باز
may i see you home? اجازه دهید شمارابخانه
third home بازیگر مهاجم
On my way home. . . اگر سرم راببرند امضاء نخواهم کرد
home میهن
home ریز کامپیوتر طراحی شده برای مصرف خانگی که برنامههای کاربردی آن شامل آموزش
home بازی
home خانه دادن
home بطرف خانه
home like خانگی
home like وطنی
home like راحت
On my way home. . . سرراهم بمنزل ...
WI'll you take me home? مرا به منزل می رسانید ؟
home شهر بخانه برگشتن
home مرزوبوم
may i see you home? برسانم
home وطن اسایشگاه
home جا به داخل لوله راندن
home زمین خودی
home وطن
home help کمکحالبیمار
home منزل
home میهن وطن
home اقامت گاه
Is there anybody at home ? Anybody home ? کسی منزل هست ؟
home خانه
It came home to me. به نظرم رسید.
home نقط ه شروع چاپ روی صفحه
home که معمولا در بالا سمت چپ قرار دارد
home منزلگاه
at home پذیرایی در ساعت معین
home وطن
home میهن
home زادبوم
come home کشیده شدن لنگر به طرف ناو
It came home to me. به فکرم رسید.
home روش بررسی و حمل تراکنشهای باک به خانه کاربر به وسیله ترمینال یا مودم
home امور مالی شخصی و پردازش کلمه است
home سرزمین پدر و مادر
home اولین رکورد داده در فایل
home محل زندگی کسی
nobody home <idiom> فکرش جای دیگر است
home کلیدی که نشانه گر را به شروع خط متن می برد
at home <idiom> درخانه
home stretch گام های پایانی
home town زادگاه
home town خاستگاه
home town زادشهر
home towns شهر موطن
home towns زادگاه
home stretch مرحله نهایی
home stretch پایانراه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com