English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
closing time زمانتعطیلیمغازهها
Other Matches
closing بستن
closing خاتمه عملیات
closing بستن پیمایش
closing نهایی
self closing بطور خودکار بسته شونده
closing اخری
closing date تاریخ انقضاء
closing date اخرین روز اخرین فرصت
closing of account تفریغ حساب
closing plug درپوش
closing plug درپوش گلوله درپوش دهانه
closing prices اخرین قیمت معامله شده
closing prices قیمت سهام درپایان روز
closing head سرهای پرچ
closing azimuth error اشتباه گرای بستن پیمایش
critical closing speed سرعت بحرانی پایین
fly front closing پوششدکمه
I look forward to hearing from you soon. [letter closing line] مشتاقم به زودی از شما آگاه شوم. [پایان نامه]
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
at the same time در ان واحد
at the same time ضمنا"
at a specified time در وقت معین یا معلوم
at the same time در عین حال
It's time وقتش رسیده که
time will tell در آینده معلوم می شود
two-two time نتدودوم
time is up وقت گذشت
three-four time نت
behind time بی موقع
behind time دیر
time out ایست
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
four-four time چهارهچهارم
time in ادامه بازی پس از توقف
one-time سابق
one-time قبلی
all-time همیشگی
f. time روزهای تعطیل دادگاه
time out معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
time out مهلت
time out تایم
time out وقفه فاصله
time out ساعت غیبت کارگر
at any time <adv.> هر بار
any time <adv.> هر بار
at any time <adv.> همیشه
all-time بیسابقه
all-time بالا یا پایینترین حد
against time رکوردگیری
against time تایم گیری
There is still time before I go. هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
for the time being عجالت
from this time forth ازاین پس
from this time forth زین سپس
from this time forth ازاین ببعد
one-time پیشین
from time to time گاه گاهی
from time to time هرچندوقت یکبار
any time <adv.> همیشه
take your time عجله نکن
about time <idiom> زودتراز اینها
all the time <idiom> به طور مکرر
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
for the time being <idiom> برای مدتی
from time to time <idiom> گاهگاهی
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
on time <idiom> سرساعت
At the same time . درعین حال
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
down time مرگ
down time زمان تلف
down time زمان توقف
down time زمان بیکاری
down time وقفه
down time زمان تلفن شده
down time مدت از کار افتادگی
mean time زمان متوسط
Our time is up . وقت تمام است
mean time ساعت متوسط
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
time after time <idiom> مکررا
once upon a time یکی بودیکی نبود
one at a time یکی یکی
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
at another time در زمان دیگری
out of time بیموقع
out of time بیگاه
out of time بیجا
There is yet time. هنوز وقت هست.
once upon a time روزگاری
once upon a time روزی
many a time بارها
time out <idiom> پایان وقت
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
many a time چندین بار
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
off time وقت ازاد
off time مرخصی
old time قدیمی
on time مدت دار
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
at any time <adv.> درهمه اوقات
in the mean time ضمنا
time ثیر قرار میدهد
time سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
some time or other یک روزی
some time or other یک وقتی
some time مدتی
some time یک وقتی
in the time to come در
in the time to come اینده
in time بموقع
in time بجا
time TIفرمان E
time اندازه گیری زمان یک عملیات
time زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time وقت قرار دادن برای
time وقت معین کردن
time مدت
time عهد
time مدروز
time روزگار
time زمانه
time هنگام
time فرصت مجال
time گاه
time زمان
time وقت
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
time [s] <adv.> بار
time متقارن ساختن
time مرورزمان را ثبت کردن
time زمانی موقعی
time دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time فرصت موقع
time فرصت
time تایم
time ایام
time ساعتی
time [s] <adv.> دفعه
in no time خیلی زود
for the first [last] time برای اولین [آخرین] بار
two time دو حرکت ساده
what is the time? چه ساعتی است
just in time درست بموقع
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
to know the time of d اگاه بودن
what is the time? وقت چیست
i time time Instruction
what time is it? چه ساعتی است
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
time and again بکرات
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
to know the time of d هوشیاربودن
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
any time <adv.> درهمه اوقات
What have you been up to this time? حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
there is a time for everything دارد
time and again چندین بار
there is a time for everything هرکاری وقتی
time 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
specified time وقت معین
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
time table جدول زمانی ورود و عزیمت
to gain time به بهانه گذراندن
to gain time دست بدست کردن
time trouble کمبود وقت
time priority تقدم زمانی
time trouble ضیق وقت
to fool away ones time وقت خودراتلف کردن
time quantum ذره زمانی
to bide ones time منتظرفرصت شدن
transfer time زمان انتقال
training time زمان تمرین
time path مسیر زمانی
toa one the time ساعت راازکسی پرسیدن
to watch one's time منتظرموقع مناسب شدن گوش بزنگ بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com