English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 108 (5 milliseconds)
English Persian
cloth-hall بازار
cloth-hall محل داد و ستد
Other Matches
hall سرسرا
hall تالار
hall اتاق بزرگ دالان
hall عمارت
mess hall سالن غذا خوری سرباز خانه
to hall over the couls سرزنش یا توبیخ کردن
white hall هیئت حاکمه انگلیس
City Hall ساختمان شهرداری
City Hall شهرداری
mass hall سالن غذاخوری
mass hall سالن نهارخوری
judgement hall دادگاه
hiring hall اژانس یا سازمان کاریابی
hall mark دولت روی سیمینه وزرینه میگذارن
hall mark نشان عیارکه ازطرف
hall effect شرح تاثیر میدان مغناطیسی روی جریان الکترون ها
hall effect یچ الکترونیکی در حالت جامد که با میدن مغناطیسی کار میکند
hall effect اثر هال پدیده هال
City Hall بلدیه
machine hall راهرویماشین
The hall has three exits. سالن دارای سه خروجی است.
hypostyle hall [اتاق بزرگ با سقف صافی که ردیفی از ستون ها در آن قرار دارد.]
hall-house تالار باز
hall-church [کلیسایی با چندین راهرو اما بدون پنجره بام]
Egyptian hall [اتاق عمومی مستطیل شکل]
Egyptian hall سرسرا
cyzicene hall [تالار بزرگ در خانه های یونان باستان]
arrival hall سالن ورود
departure hall سالن ترک کردن
hall of residence خوابگاهیااتاقمتعلقبهدانشگاه
reception hall قسمتپذیرش
prayer hall قسمتنمازخواندن
guild hall عمارت شهرداری که اصناف یارسته هادران انجمن می کنند
town hall تالار شهرداری یا فرمانداری
town hall کاخ شهرداری
town hall عمارت شهرداری
town hall تالار انجمن شهر
music hall سالن موسیقی
freemasons hall فراموش خانه
music hall اطاق ساز ورقص
arrival hall سالن ورود
the hall seats one thousand تالار هزار صندلی میخورد تالارهزارتن راجامیدهد
cloth قماش
cloth کتان
to d. the cloth رومیزی را برداشتن
cloth روکش پارچهای
cloth پارچه
dish cloth قاب دستمال
crumb cloth زیرمیزی
crocus cloth پارچه زبری که اکسید فریک قرمزرنگ فریف و ریزسایندهای روی سطح ان قرارگرفته و برای جلا دادن فلزات بکارمیرود
wire cloth تور سیمی پارچه سیمی پرده سیمی
double cloth پارچه دولا
wax cloth مشمع فرشی
to lay the cloth میزگذاردن
to lay the cloth سفره چیدن
blind cloth پردهکرکره
cloth roller پیچندهپارچه
corded cloth پارچه راه راه
table cloth سفره
table cloth رومیزی
hunger cloth پرده روی صلیب ومجسمه ها [دوران پرهیز وروزه کاتولیک ها]
felt cloth پارچه های نمدی
A bale of cloth. یک توپ پارچه
abrasive cloth سمباده از جنس پارچه
face cloth لیف
cloth merchant بزاز
cloth merchant پارچه فروش
emery cloth کاغذ سمباده
to hem a cloth لبه پارچهای راتوگذاشتن
waist cloth لنگ
loin cloth لنگ
feeding cloth مایه رسان
varnished cloth پارچه اغشته
impregnated cloth پارچه اغشته
floor cloth قسمی مشمع فرشی
hammer cloth دیزپرده
foot cloth پای انداز
foot cloth قالیچه
foot cloth زین پوش
foot cloth غاشیه
glass cloth کهنه شیشه پاک کن
grille cloth پارچه بلندگو
gold cloth زری
gold cloth زربفت
glass cloth شیشه پاک کن
feeding cloth پنبه رسان
saddle cloth پارچه زیر یا روی زین باشماره اسب
silk cloth حریر
tea cloth پارچه روی سینی یا میز چای
silk cloth پارچه ابریشمی
sail cloth پارچه بادبانی یا شراعی
tea cloth دستمال برای خشکاندن فنجان ها
right side of a cloth روی پارچه
pack cloth لفاف بارپیچی
oil cloth پارچه مشمعی
oil cloth مشمع
neck cloth کاشکول نظامی
neck cloth دستمال گردن
empire cloth پارچه روغنی
to d. a cloth red پارچه ایی را رنگ قرمز زدن
oiled cloth پارچه روغنی
sweat cloth عرق گیر
wrong side of a cloth پشت پارچه
To smooth out a cloth by ironing it . پارچه را با اطوصاف کردن
Cut your coat according to your cloth. <proverb> کت ات را به اندازه پارچه ات ببر.
This cloth dosent shrink in the wash. این پارچه در آب جمع نمی شود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com