English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 184 (9 milliseconds)
English Persian
coast is clear <idiom> هیچ خطری تورا تهدید نمیکند
Other Matches
It stickd out a mile. It is crystal clear . It is as clear as daylight. مثل روز روشن است ( پرواضح است )
coast ساحل
coast دریاکنار
coast کرانه
coast ناوبری کرانهای
coast کنار دریا
coast سریدن سرازیر رفتن
sea coast کرانه دریا
coast station ایستگاه ساحلی
coast in point نقطه نزدیک شدن کشتی به ساحل
Ivory Coast کشور ساحل عاج
coast in point نقطه ورود به ساحل
coast guardsman ساحل بان
coast guardsman پاسبان دریاکنار
coast guard گارد کرانه
coast defence سازمان پدافنداز ساحل
coast defence پدافند ساحلی
sea coast ساحل دریا
coast pilot کتاب راهنمای ساحلی راهنمای ساحلی
Ivory Coast کرانهی مرکزی و غربی افریقا
to skirt along the coast رفتن
to skirt along the coast در کناردریا
To sell at coast price . مایه کاری حساب کردن ( به قیمت تمام شده )
coast guard officer افسر گارد کرانه
west coast computer faire یک نمایشگاه تجاری بزرگ ریزکامپیوتر که سالانه درسان فرانسیسکو گشایش می یابد
clear up <idiom> حل کردن یا توضیح دادن (مشکل)
see one's way clear to do something <idiom> احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
in the clear <idiom> رها از هرچیزی که موجب حرکت یا دیدمشکل شود
in the clear <idiom> آزادانه عیبجویی کردن
to be clear to somebody برای کسی واضح بودن
clear-out خالی کردن
clear-out بیرون اوردن
to clear out خالی کردن
to clear out بیرون اوردن
to clear away برچیدن
clear itself صاف شدن
clear itself لا افتادن
to clear away جمع کردن
to clear off ردکردن
to clear off رهاشدن از
to clear up واریختن
to clear up روشن کردن
to be clear to somebody برای کسی مشخص بودن
clear way محوطه بالاکشیدن هواپیما محوطه کندن هواپیما از زمین
clear way محوطه صعود
clear up بازشدن
clear up مرتب کردن
clear دورکردن گوی از نزدیک دروازه
clear out بیرون اوردن
clear out خالی کردن
clear مجاز کردن یک سخت افزاربرای استفاده
clear پیام کشف روشن کردن
clear پاک کردن یا صفر کردن یک فایل کامپیوتری یا متغیر یا بخشی از حافظه
clear آنچه به سادگی فهمیده میشود
clear روشن
clear فهماندن
clear تبرئه کردن
clear صاف کردن
clear دفع توپ ازحوالی دروازه
clear توضیح دادن
clear شفاف
clear پاک کردن
clear بطور واضح
clear آزاد کردن خط ارتباطی وقتی ارسال تمام شده است
clear ترخیص کردن از گمرک تسویه کردن
clear جدا
clear دور کردن توپ از دروازه ضربه بلند دور کردن توپ ازسبد
clear درست
clear از گمرک دراوردن
clear خالص کردن
clear روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clear نص
clear صریح
clear سیگنال RSC که یک خط یا وسیله آماده ارسال داده است
clear واضح کردن
clear : روشن کردن
all clear خطر رفع شد
all clear شیپور رفع خطر هوایی رفع خطر
clear کلید پاک کردن صفحه نمایش
all clear سوت رفع خطر هوایی
all clear علامت رفع خطر
clear صاف صریح
clear ترخیص کردن
clear زلال
clear واضح
clear تغییر محتوی یک خانه حافظه
clear :اشکار
clear رفع خطر صاف
clear روشن زدودن
clear شفاف زدودن
to make something clear چیزی را روشن کردن
clear picture تصویر شفاف
to clear land زمین راصاف کردن
a clear conscience وجدان پاک
search and clear جستجو و پاک کردن دشمن
stand clear فرمان عقب توپ رو
stand clear جایی را ترک کردن
stand clear عقب توپ رفتن
clear the air <idiom> برطرف کردن سوتفاهمات
With a clear conscience. با وجدان پاک
clear picture تصویر واضح
crystal clear واضح-مبرهن
To clear away the the rubish. خاکروبه را جمع کردن
clear text متن کشف
To clear ones throat. سینه ( گلوی ) خود را صاف کردن
It wI'll clear up by morning . تا صبح هواصاف خواهد شد
Let him clear out . Let him go to blazes. بگذار گورش را گه کند
clear the decks <idiom> همه جارا مرتب کردن
clear space فضایباز
clear sky آسمانصاف
clear key دکمهروشن
steer clear اجتناب کردن
steer clear دور ماندن
cut clear ازاد بریدن
as clear as crystal <idiom> مثل اشک چشم [زلال]
to steer clear of بسلامت ردشدن از
under arm clear ضربه بلند از پایین دست
steer clear of someone <idiom> اجتناب کردن
stand clear of something <idiom> ازچیزدور نگه داشتن
It was clear that she had lied . دروغش معلوم شد
clear-headed هوشیار
clear evidence بینه
clear evidence دلیل واضح
clear proof بینه
clear proof دلیل واضح
clear eyed پاک نظر
clear eyed بصیر
clear for running طناب برای کشیدن ازاد است
clear from obligation بری الذمه
clear hawse زنجیرها ازادند
clear ice یخ شفاف
clear one's ears متعادل کردن فشار نسبت به پرده گوشها هنگام شیرجه فشار متعادل در طرفین هنگام شیرجه در اب
clear felling برش یکسره
clear cutting برش یکسره
clear cut روشن
clear headed سرسبک
clear headed هوشیار
clear-sighted صاحب نظر
clear-sighted بصیر
clear-sighted روشن بین
clear-cut روشن
clear-cut درست تعریف شده
anchor clear لنگر ازاد است
clear verses ایات محکمات
clear and hold منطقه را پاک و حفظ کنید
clear-cut صریح
clear sighted بصیر
clear sighted روشن بین
clear cut صریح
clear the air شک را برطرف کردن
clear the air شک را بر طرف کردن
clear the bench استفاده از ذخیره ها
master clear کلیدی روی بعضی ازکنسولهای کامپیوتری که ثباتهای عملیاتی را پاک کردن و انها را برای حالت جدید عملیات اماده میکند
clear timber چوب سالم
clear to send ترخیص به ارسال
clear varnish لاک روشن
clear varnish لاک شفاف
clear-headed سرسبک
clear voiced دارای صدای صاف
clear text به صورت کشف
clear starch خوب اهارزدن
clear sightedness روشن بینی
clear span دهانه موثر
clear span دهانه ازاد
clear text پیام کشف
clear sightedness بصیرت تیزنظری
stop/clear key وضوح
clear varnish coat روکش لاکی براق
clear air turbulence اشفتگی در اسمان فاقد ابر که معمولا در ارتفاعات بالا وهمراه با تغییر سرعت درنزدیکی مسیر خروج گازهامیباشد
net shot clear ضربه بلند از لب تور به انتهای زمین
line clear signal سیگنال ازاد
to make oneself clear <idiom> منظور را روشن کردن
stop/clear key دکمهتوقف
line clear signal علامت ازاد
clear-entry key کلیدصفحههوشیار
My voice is not clear today. صدایم امروز صاف نیست
The sense of this word is not clear . معنی و مفهوم این کلمه روشن نیست
To clear the dining table. میز ( سفره ) را جمع کردن
A clear conscience fears no accusation <proverb> آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است
clear and direct meaning of a text منطوق
The waters run clear of the mill . <proverb> آبها از آسیاب افتاد .
She resolved to give him a wide berth in future. [She decided to steer clear of him in future.] او [زن] تصمیم گرفت در آینده ازاو [مرد] دوری کند.
To find a clear field . To find no rivals . میدان را خالی دیدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com