English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 149 (2 milliseconds)
English Persian
coincidence element مدار الکترونیکی که یک سیگنال خروجی تولید میکند وقتی که دو ورودی همزمان اتفاق میافتد یا دو کلمه دودویی معادل باشند
Other Matches
coincidence تطابق
coincidence توافق
What a coincidence ! چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
coincidence تصادف
by a coincidence <adv.> برحسب اتفاق
by a coincidence <adv.> بطور اتفاقی
by a coincidence <adv.> بطور تصادف
coincidence اقتران انطباق
coincidence همرویداد
coincidence هم ایندی
by a coincidence <adv.> اتفاقا
by a coincidence <adv.> تصادفا
by a coincidence <adv.> تصادفی
coincidence انطباق
coincidence تطبیق برخورد
coincidence اتفاق
double coincidence of wants تطابق دوطرفه
coincidence adjustment تعیین مسافت به وسیله انطباق
By a happy coincidence. دراثر حسن تصادف
coincidence circuit مدار الکترونیکی که یک سیگنال خروجی تولید میکند وقتی که دو ورودی همزمان اتفاق میافتد یا دو کلمه دودویی معادل باشند
coincidence function پردازش دو یا چند سیگلنال ورودی و خروجی آنها تابع AND آنها باشند
coincidence function دروازه منط قی که تابع AND منط قی روی سیگنالهای الکتریکی ایجاد میکند
coincidence function تابع منط قی که وقتی خروجی آن درست است که هر دو ورودی درست باشد
double coincidence of wants نیازها وضعیتی که باید در مبادله پایاپای وجود داشته باشد
double coincidence of wants زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد
coincidence circuit یک مدارالکترونیکی که تنهادرصورت دریافت سیگنال درهمه ورودیها بصورت همزمان یا بسیار نزدیک بهم دارای سیگنال خروجی خواهدبود
coincidence range finder مسافت یاب دوشاخهای مسافت یاب انطباقی
element اعضا [مجموعه] [ریاضی]
element جزء
in one's element <idiom> شرایطی که به شکل طبیعی به سمت شخص بیاید
out of one's element <idiom> جایی که به شخص تعلق ندارد
one element تابع منط قی که در صورت درستی ورودی خروجی درست میدهد
element عنصر اساس
element سازه برقی
element اساس
element رکن اساس جزئی از یک قسمت یایکان
element عنصر عملیاتی
element عنصر
element عامل
element محیط طبیعی اخشیج
element اصل
element جوهر فرد
element المان
element رکن
element کوچکترین واحد یا نقط ه روی صفحه نمایش که رنگ یا شدت آن قابل کنترل است
element که ازقسمتهای مشابه بسیار تشکیل شده است
element یک شماره ازخانه ماتریس یا آرایه
element کوچکترین واحد پایه برای ارسال داده دیجیتال
element یک عنصر منحصر به فرد داده در آرایه
element دروازه یا ترکیبی از دروازه ها
element عامل اصلی محیط طبیعی
element جسم بسیط
service element عنصرشرکت کننده در عملیات عنصرخدماتی
primordial element عنصر ازلی
print element عنصر چاپ
purchase element عامل منتجه بار نهائی
purchase element نیروی منتجه
primitive element عنصر اولیه
positive element سازه مثبت
orbital element عناصر مداری
parasitic element جزء غیرفعال
passive element جزء غیرفعال
passive element عنصر غیرعامل
processing element عنصر پردازشی
passive element عنصرغیرفعال
passive element یکان غیر فعال
picture element سازه تصویر
picture element کوچکترین واحد یا نقط ه روی صفحه نمایش که رنگ و شدت روشنایی آن قابل کنترل است
picture element عنصر تصویر
service element عنصر اداری
shunt element عنصر موازی
test element وسیله ازمایش
test element دستگاه ازمایش کننده عنصر ازمایش مدار
test element حروف و اعداد ازمایش مدار
threshold element عنصر استانهای
to p an element to a word جزئی از سر واژهای دراوردن
tracer element عنصر ردیاب
transition element عنصر واسطه
service element عنصری از نیروهای مسلح که در عملیات شرکت دارد
task element یکی از عناصر ناوگان ماموراجرای یک ماموریت
task element قسمت مامور اجرای عملیات
signal element عنصر علامتی
start element عنصر شروع
stop element عنصر ایست
structural element بخش سازهای
symmetry element عنصر تقارن
tactical element عنصر تاکتیکی
tactical element یکان رزمی یکان تاکتیکی
task element عنصر اجرای عملیات
tubular element جسملوله
abiotic element عنصر بیجان
bimetallic element زوج فلز
biotic element عنصر زیستی
chemical element عنصر شیمیایی
code element عنصر رمز
coupling element عنصر اتصال
coupling element عنصر پیوست
data element عنصر داده
data element عناصر اطلاعات
data element جزئیات اطلاعات
delay element عنصر تاخیری
bemetallic element بی متال
aqueous element عنصر ابی
alloying element عنصر الیاژ
abiotic element عنصر نازیوه
absorbing element عنصر جذب
abundant element عنصر فراوان
accommpanying element عنصر همراه
active element عنصر فعال
active element عنصر کنشی
active element مولفه موثر
active element عنصر عامل
active element عنصر عمل کننده
alloying element عنصر الیاژی
electronic element عنصر الکترونیکی
electronic element بخش الکترونیکی قسمت الکترونیکی
element area سازه تصویر
trace element عنصر کم مقدار
heating element المان یا عنصر حرارتی
logic element عنصر لاجیک
logic element عنصر منطقی
identity element عنصر یکسانی
image element نقطه تصویر
inverse element عنصر وارون
fuse element واحد فیوز
guest element عنصر کم مقدار
element of battery الکترد پیل
nand element عنصر نقیض و
element of construction سازک
filter element المنت فیلتر
negative element سازه منفی
embarkation element یکان مخصوص کمک به بارگیری یا سوار شدن
exclusive or element عنصر یای انحصاری
essential element رکن
acid forming element عنصر اسیدساز
acid forming element عنصر اسیدی
metal cutting element عنصر براده برداری
mental element of crime عنصر روانی جرم
air defense element عنصر پدافند هوایی
finite element method روش المان محدود
fire support element عنصر پشتیبانی اتش
fire support element عنصرهماهنگ کننده پشتیبانی اتش
physical element of crime عنصر مادی جرم
horizontal arch element حلقه افقی قوس
airlift control element عنصر کنترل ترابری هوایی عنصر کنترل حمل و نقل هوایی
arresting system purchase element وسیله ضربه گیر سیستم مهار هواپیما
field alterable control element یک تراشه که در بعضی سیستمها بکار می رود و به استفاده کننده اجازه میدهدتا ریز برنامه نویسی کند
transmitter signal element timing زمان گیری عنصر سیگنال فرستنده
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com