English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
cold fault نقص کامپیوتر که به محض روشن کردن اشکار میشود
Other Matches
cold spell or cold snap <idiom> یک جعبه هوای سرد
fault عیب نقص
fault گیر
fault تقصیر اشتباه
fault خطای پا در سرویس خطای سرویس اسکواش خطای پرش اسبدوانی
fault عیب
fault گسل
fault خطا
fault شکست زمین
fault چینه
fault گسله
to a fault بی نهایت
fault مقصر دانستن
fault خرابی
fault نقص
it was my fault تقصیرمن بود
to a fault بحدافراط
at fault گیج
at fault پریشان
at fault بی تکلیف
fault برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
to a fault <idiom> (به حدافراط) از شور به درشده
fault موقعیتی که در آن سخت افزار یانرم افزار مشکلی پیدا کرده اند و خوب کار نمیکنند. مراجعه شود به ERROR/BUG
fault توانایی سیستم برای کارکردن حتی وقتی خطایی رخ دهد
fault خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
fault فرآیندی که خطا در آن قرار دارد
fault تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
fault سیستم یا وسیلهای قادر به کارکردن است حتی اگر خطایی رخ دهد
fault مدت زمان بین وقتی که سیستم کامپیوتری کار نمیکند یا بع علت خطا غیر قابل استفاده است
fault یکی از پنج طبقه بندی مدیریت شبکه که توسط IOS مط رح شد برای تشخیص و رفع خطاهای شبکه
at fault <idiom> مقصر
fault گناه
fault تقصیر
It's your own fault. تقصیر خودت است.
fault تقصیرکردن
in fault مقصر
fault اشتباه
it is his fault تقصیر اوست
fault کاستی
fault diagnosis تشخیص نقص فنی
fault diagnosis عیب یابی
fault detector اشکارساز خطا
fault detection عیب یابی
fault datagnosis تشخیص عیب
fault datagnosis عیب شناسی
fault current جریان عیب
fault analysis عیب کاوی
fault finder عیب یاب
fault finding عیب یابی
to find fault with از ملامت کردن
to find fault with عیب جستن
To find fault with something ( someone ) . از چیزی ( کسی ) عیب گرفتن
fault voltage ولتاژ عیب
To find fault. بهانه گرفتن
transform fault تبدیلگسل
fault free بی نقص
fault free بی عیب
transverse fault گسل عرضی
to smooth over a fault عیب یا تقصیری را پوشاندن
to find fault with گله کردن از
fault analysis تحلیل عیب
fault tolerance تحمل نقص
commit a fault تقصیر کردن
machine fault عیب ماشین
machine fault نقص ماشین
normal fault گسل طبیعی
fault localization تعیین محل خطا
page fault نقص صفحه
page fault خرابی صفحه
sporadic fault عیب گاه بگاه
sporadic fault خطایی که تصادفاگ رخ دهد
the fault lies with him تقصیر با اوست
permanent fault عیب دائمی
insulation fault نقص عایق بندی
fault tolerance قدرت تحمل نقص
fault tolerance تولرانس عیب
fault voltage ولتاژ خطا
fault water ابشکاف
foot fault خطای پا
foot fault خطای پا درسرویس
fortuitcus fault نقص اتفاقی
fault current جریان خطا
insulation fault خرابی نارسانا
insulation fault نقص عایق کاری
theory of fault تئوری تقصیر
fault description توضیح عیب
fault description توضیح نقص
earth fault اتصال به زمین تصادفی
fault description توضیح اشکال
fault description توضیح مشکل
fault description توضیح خرابی
find fault with <idiom> ایراد گرفتن
charge with a fault تخط ئه کردن
fault localization apparatus دستگاه تعیین کننده محل خطا
double earth fault اتصال زمین دوفازه
two phase to earth fault اتصال زمین دو فاز
double earth fault اتصال زمین دوبل
There is a fault in the electrical wires . سیمهای برق عیب کرده است
There is no fault to find with my work. بهانه ای نمی توان بکار من گرفت
foot fault judge کمک داور
line to earth fault اتصال کوتاه زمین
to always look for things to find fault with همیشه دنبال یک ایرادی گشتن
I have no fault to find with his work . از کارش هیچ عیبی نمی توان گرفت
fault electrode current جریان نابهنجار الکترد
on line fault tolerant system سیستم تحمل خرابی درون خطی
peak cathode fault current جریان نابهنجار کاتدی
fault voltage circuit breaker کلید قطع کننده ولتاژ عیب
fault tension protective switch کلید محافظ ولتاژ عیب
He is seriously claiming [trying to tell us] that the problems are all the fault of the media. او [مرد] به طور جدی ادعا می کند که همه مشکلات تقصیر رسانه ها است.
earth fault circuit breaker مدارزمینیشکننده
There is no fault in young men having desires. <proverb> آرزو به جوانان عیب نیست .
fault current protective switch کلید محافظ جریان خطا
cold نه گرم
out cold <idiom> به کما رفتن
I have a cold. من سرما خورده ام. [پزشکی]
i f. cold سردم است
cold اجزای اجرا میدهد ولی دادههای فرار را از دست می دهند
cold روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
cold بدون آماده بودن
keep cold خونسردی خود را حفظ کردن
keep cold دست پاچه نشدن
it is cold سرد است
cold خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
cold روشن کردن یک کامپیوتر
cold زکام سردشدن یا کردن
to keep cold دست پاچه نشدن
out in the cold <idiom> تنها
cold سرما
cold سرماخوردگی
It's too cold. آن خیلی سرد است.
nurse a cold سرما خوردگی را ماندن درخانه علاج کردن
to catch cold سرماخوردن
cold turkey ترک اعتیاد بلامقدمه
cold turkey بوقلمون سرد [آشپزی]
to go through cold turkey <idiom> رنج و درد کشیدن در حین ترک اعتیاد [به ویژه هروئین]
i wonder he did not catch cold که سرما نخورد
to go cold turkey یکدفعه اعتیادی را ترک کردن [روانشناسی] [پزشکی]
he is recovered from his cold سرما خوردگی او برطرف شد
head cold سرماخوردگی معمولی زکام
head cold نزله
i wonder he did not catch cold تعجب میکنم
catch a cold <idiom> سرما خوردن
cold turkey <idiom> ترک کردن اعتیاد بدون دارو
cold turkey بلامقدمه
cold turkey بدون آمادگی
cold turkey بدون تهیه وتدارک
cold turkey خمار
cold turkey محروم
cold turkey ترک اعتیاد
cold sweat سردخو
cold sweat عرق سرد
in cold blood <idiom> خیلی خونسرد
cold turkey به طور صریح و بیپرده
cold turkey بیرو دربایستی
I was shivering all over with cold . از سرما مثل بید می لرزیدم
get cold feet <idiom> درآخرین لحظات ترسیدن
I feel cold. سردم است
To kI'll someone in cold blood. درنهایت خونسردی خون کسی را ریختن ( کشتن )
stone-cold بسیارسرد
cold fish غیر احساساتی
cold coolant مخزنخنککننده
cold air هوایخنک
cold storage سردخانه
cold frames سرما دورکن
cold frame سرما دورکن
paradoxical cold سرمای تناقضی
to feel cold از سرما یخ زدن
to feel cold احساس سردی کردن
to get cold feet نامطمئن شدن
cold mix امیخته سرد
slight cold سرما خوردگی کم یا جزئی
to stop cold something چیزی را فوری کاملا متوقف کردن
The food is cold. غذا سرد است.
we were perished with cold از سرما مردیم
He is sky -cold. <proverb> آدم آسمان جلى است .
to shiver with cold از سرمالرزیدن
to grow cold سردشدن
some cold water مقداری آب سرد
to catch cold زکام شدن
to benvmb with cold از سرما بیحس کردن
cold cuts گوشت پخته سرد
it is proof against cold سرما در ان کارگر نسیت دافع سرما است
cold infusion اب
cold die حدیده سرد
cold cracking ترک خوردگی فلز سرد
cold chisel قلم سردکار
cold cathode کاتد سرد
cold brittleness شکستگی سرد
cold boot راه اندازی سرد
cold boot روشن کردن کامپیوتر و بارکردن سیستم عامل به درون ان
cold body منبع سرد
cold blooded بی عاطفه
cold blooded خونسرد
cold bloodedness خون سردی
cold blood خون سردی
cold bath ابتنی با اب سرد
catch cold زکام شدن
cold draw در حالت سرد کشیدن سردکشی
cold extrude تراکم سرد
cold infusion خیسانده
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com