Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
cold fault
نقص کامپیوتر که به محض روشن کردن اشکار میشود
Other Matches
cold spell or cold snap
<idiom>
یک جعبه هوای سرد
fault
عیب نقص
fault
گیر
fault
تقصیر اشتباه
fault
خطای پا در سرویس خطای سرویس اسکواش خطای پرش اسبدوانی
fault
عیب
fault
گسل
fault
خطا
fault
شکست زمین
fault
چینه
fault
گسله
to a fault
بی نهایت
fault
مقصر دانستن
fault
خرابی
fault
نقص
it was my fault
تقصیرمن بود
to a fault
بحدافراط
at fault
گیج
at fault
پریشان
at fault
بی تکلیف
fault
برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
to a fault
<idiom>
(به حدافراط) از شور به درشده
fault
موقعیتی که در آن سخت افزار یانرم افزار مشکلی پیدا کرده اند و خوب کار نمیکنند. مراجعه شود به ERROR/BUG
fault
توانایی سیستم برای کارکردن حتی وقتی خطایی رخ دهد
fault
خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
fault
فرآیندی که خطا در آن قرار دارد
fault
تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
fault
سیستم یا وسیلهای قادر به کارکردن است حتی اگر خطایی رخ دهد
fault
مدت زمان بین وقتی که سیستم کامپیوتری کار نمیکند یا بع علت خطا غیر قابل استفاده است
fault
یکی از پنج طبقه بندی مدیریت شبکه که توسط IOS مط رح شد برای تشخیص و رفع خطاهای شبکه
at fault
<idiom>
مقصر
fault
گناه
fault
تقصیر
It's your own fault.
تقصیر خودت است.
fault
تقصیرکردن
in fault
مقصر
fault
اشتباه
it is his fault
تقصیر اوست
fault
کاستی
fault diagnosis
تشخیص نقص فنی
fault diagnosis
عیب یابی
fault detector
اشکارساز خطا
fault detection
عیب یابی
fault datagnosis
تشخیص عیب
fault datagnosis
عیب شناسی
fault current
جریان عیب
fault analysis
عیب کاوی
fault finder
عیب یاب
fault finding
عیب یابی
to find fault with
از ملامت کردن
to find fault with
عیب جستن
To find fault with something ( someone ) .
از چیزی ( کسی ) عیب گرفتن
fault voltage
ولتاژ عیب
To find fault.
بهانه گرفتن
transform fault
تبدیلگسل
fault free
بی نقص
fault free
بی عیب
transverse fault
گسل عرضی
to smooth over a fault
عیب یا تقصیری را پوشاندن
to find fault with
گله کردن از
fault analysis
تحلیل عیب
fault tolerance
تحمل نقص
commit a fault
تقصیر کردن
machine fault
عیب ماشین
machine fault
نقص ماشین
normal fault
گسل طبیعی
fault localization
تعیین محل خطا
page fault
نقص صفحه
page fault
خرابی صفحه
sporadic fault
عیب گاه بگاه
sporadic fault
خطایی که تصادفاگ رخ دهد
the fault lies with him
تقصیر با اوست
permanent fault
عیب دائمی
insulation fault
نقص عایق بندی
fault tolerance
قدرت تحمل نقص
fault tolerance
تولرانس عیب
fault voltage
ولتاژ خطا
fault water
ابشکاف
foot fault
خطای پا
foot fault
خطای پا درسرویس
fortuitcus fault
نقص اتفاقی
fault current
جریان خطا
insulation fault
خرابی نارسانا
insulation fault
نقص عایق کاری
theory of fault
تئوری تقصیر
fault description
توضیح عیب
fault description
توضیح نقص
earth fault
اتصال به زمین تصادفی
fault description
توضیح اشکال
fault description
توضیح مشکل
fault description
توضیح خرابی
find fault with
<idiom>
ایراد گرفتن
charge with a fault
تخط ئه کردن
fault localization apparatus
دستگاه تعیین کننده محل خطا
double earth fault
اتصال زمین دوفازه
two phase to earth fault
اتصال زمین دو فاز
double earth fault
اتصال زمین دوبل
There is a fault in the electrical wires .
سیمهای برق عیب کرده است
There is no fault to find with my work.
بهانه ای نمی توان بکار من گرفت
foot fault judge
کمک داور
line to earth fault
اتصال کوتاه زمین
to always look for things to find fault with
همیشه دنبال یک ایرادی گشتن
I have no fault to find with his work .
از کارش هیچ عیبی نمی توان گرفت
fault electrode current
جریان نابهنجار الکترد
on line fault tolerant system
سیستم تحمل خرابی درون خطی
peak cathode fault current
جریان نابهنجار کاتدی
fault voltage circuit breaker
کلید قطع کننده ولتاژ عیب
fault tension protective switch
کلید محافظ ولتاژ عیب
He is seriously claiming
[trying to tell us]
that the problems are all the fault of the media.
او
[مرد]
به طور جدی ادعا می کند که همه مشکلات تقصیر رسانه ها است.
earth fault circuit breaker
مدارزمینیشکننده
There is no fault in young men having desires.
<proverb>
آرزو به جوانان عیب نیست .
fault current protective switch
کلید محافظ جریان خطا
cold
نه گرم
out cold
<idiom>
به کما رفتن
I have a cold.
من سرما خورده ام.
[پزشکی]
i f. cold
سردم است
cold
اجزای اجرا میدهد ولی دادههای فرار را از دست می دهند
cold
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
cold
بدون آماده بودن
keep cold
خونسردی خود را حفظ کردن
keep cold
دست پاچه نشدن
it is cold
سرد است
cold
خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
cold
روشن کردن یک کامپیوتر
cold
زکام سردشدن یا کردن
to keep cold
دست پاچه نشدن
out in the cold
<idiom>
تنها
cold
سرما
cold
سرماخوردگی
It's too cold.
آن خیلی سرد است.
nurse a cold
سرما خوردگی را ماندن درخانه علاج کردن
to catch cold
سرماخوردن
cold turkey
ترک اعتیاد بلامقدمه
cold turkey
بوقلمون سرد
[آشپزی]
to go through cold turkey
<idiom>
رنج و درد کشیدن در حین ترک اعتیاد
[به ویژه هروئین]
i wonder he did not catch cold
که سرما نخورد
to go cold turkey
یکدفعه اعتیادی را ترک کردن
[روانشناسی]
[پزشکی]
he is recovered from his cold
سرما خوردگی او برطرف شد
head cold
سرماخوردگی معمولی زکام
head cold
نزله
i wonder he did not catch cold
تعجب میکنم
catch a cold
<idiom>
سرما خوردن
cold turkey
<idiom>
ترک کردن اعتیاد بدون دارو
cold turkey
بلامقدمه
cold turkey
بدون آمادگی
cold turkey
بدون تهیه وتدارک
cold turkey
خمار
cold turkey
محروم
cold turkey
ترک اعتیاد
cold sweat
سردخو
cold sweat
عرق سرد
in cold blood
<idiom>
خیلی خونسرد
cold turkey
به طور صریح و بیپرده
cold turkey
بیرو دربایستی
I was shivering all over with cold .
از سرما مثل بید می لرزیدم
get cold feet
<idiom>
درآخرین لحظات ترسیدن
I feel cold.
سردم است
To kI'll someone in cold blood.
درنهایت خونسردی خون کسی را ریختن ( کشتن )
stone-cold
بسیارسرد
cold fish
غیر احساساتی
cold coolant
مخزنخنککننده
cold air
هوایخنک
cold storage
سردخانه
cold frames
سرما دورکن
cold frame
سرما دورکن
paradoxical cold
سرمای تناقضی
to feel cold
از سرما یخ زدن
to feel cold
احساس سردی کردن
to get cold feet
نامطمئن شدن
cold mix
امیخته سرد
slight cold
سرما خوردگی کم یا جزئی
to stop cold something
چیزی را فوری کاملا متوقف کردن
The food is cold.
غذا سرد است.
we were perished with cold
از سرما مردیم
He is sky -cold.
<proverb>
آدم آسمان جلى است .
to shiver with cold
از سرمالرزیدن
to grow cold
سردشدن
some cold water
مقداری آب سرد
to catch cold
زکام شدن
to benvmb with cold
از سرما بیحس کردن
cold cuts
گوشت پخته سرد
it is proof against cold
سرما در ان کارگر نسیت دافع سرما است
cold infusion
اب
cold die
حدیده سرد
cold cracking
ترک خوردگی فلز سرد
cold chisel
قلم سردکار
cold cathode
کاتد سرد
cold brittleness
شکستگی سرد
cold boot
راه اندازی سرد
cold boot
روشن کردن کامپیوتر و بارکردن سیستم عامل به درون ان
cold body
منبع سرد
cold blooded
بی عاطفه
cold blooded
خونسرد
cold bloodedness
خون سردی
cold blood
خون سردی
cold bath
ابتنی با اب سرد
catch cold
زکام شدن
cold draw
در حالت سرد کشیدن سردکشی
cold extrude
تراکم سرد
cold infusion
خیسانده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com