Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 144 (8 milliseconds)
English
Persian
combined arms
رستههای مرکب
combined arms
یکان مرکب
combined arms
مرکب
Search result with all words
combined arms army
ارتش مرکب
combined arms army
ارتش مختلط ارتش متشکل از نیروهای مرکب
combined arms team
تیم مرکب
combined arms team
تیم رستههای مرکب
Other Matches
combined
ترکیب شده
combined
مختلط
combined
مرکب
combined footing
شالوده مرکب
combined forces
نیروهای مرکب
alpine combined
مجموع مسابقههای الپاین
combined command
یکان مرکب
combined command
فرماندهی مرکب
combined circuit
مدار مرکب
combined operations
عملیات رستههای مرکب عملیات مرکب
combined publications
نشریات مشترک
combined publications
نشریات رستههای مرکب
nordic combined
مجموع مسابقات اسکی نوردیک
combined transport
حمل و نقل ترکیبی
combined stresses
تنشهای مرکب
combined stresses
تنش مرکب
combined staff
ستاد مختلط ستاد متشکل از پرسنل نظامی چند کشور در عملیات
combined staff
ستاد مرکب
combined harvester
کمباین
[کشاورزی]
[ماشین برداشت محصولات دانه دار]
combined circuit
مین مجهز به مدار عامل مرکب
combined communication board
هیئت ارتباطات ستاد یکانهای مرکب
combined communication board
هیئت برقرار کننده ارتباط درستادهای مرکب
combined speed indicator
عقربه نشان دهنده سرعت علمی و عملی سرعت نمای مرکب
combined transport document
اسناد حمل ترکیبی
combined transport operator
عامل حمل و نقل ترکیبی
combined influence mine
مین با مکانیسم عامل مرکب مین مجهز به مدار باحساسیت مرکب
combined bill of laning
بارنامه حمل مرکب
combined bill of laning
بارنامه مرکب
fiata combined transport bill of lading
بارنامه حمل ترکیبی "فیاتا"
My trip to Europe was business and pleasure combined .
سفرم به اروپ؟ هم فال بود وهم تماشا
in arms
مسلح
under arms
مجهز باسلحه سبک و انفرادی
arms
نشان دولتی نیرو
up in arms
مسلح واماده جنگ
under arms
تحت سلاح
to take up arms
مسلح شدن
all arms
کلیه نیروها
in arms
<idiom>
آماده جنگیدن
to take arms
جنگ اغاز کردن
arms
جنگ افزار
take up arms
<idiom>
آماده جنگیدن
up in arms
<idiom>
آماده حمله
to fold in ones arms
دراغوش گرفتن
to fly to arms
سلاح برداشتن
to fly to arms
اماده جنگ شدن
to keep at arms length
دوری کردن از
to fling out ones arms
بازوهاراناگهان گشادن
to keep at arms length
اشنائی نکردن با
to cross the arms
دست بسینه گذاشتن
to carry arms
سلاح برداشتن
supply arms
یکانهای تدارکاتی یا ادارات وقسمتهای امادی
stack arms
چاتمه کردن تفنگها
supporting arms
نیروی پشتیبانی کننده یکانهای پشتیبانی کننده
suspension of arms
اتش بس موقت
suspension of arms
اعلام اتش بس موقت یا تعلیق موقت حالت جنگی
suspension of arms
اتش بس
to bear arms
سربازی کردن
to bear arms
خدمت نظام کردن
stack arms
فرمان چاتمه فنگ
to carry arms
سربازشدن
stack arms
تفنگها راچاتمه کنید
to lay down arms
ترک جنگ کردن
to lay down ones arms
سلاح خودرا بزمین گذاشتن
to pile arms
چاتمه زدن
to call to arms
اعلام دست به اسلحه کردن
with folded arms
دست به سینه
achievement of arms
مجموعه ای از نشان های زرهی
to keep at arms length
<idiom>
رو ندادن
with open arms
<idiom>
با گرمی استفاده کردن
To lay down ones arms .
اسلحه رابزمین گذاشتن
arms race
مسابقه تسلیحاتی
comrades in arms
همخدمت
comrade in arms
همخدمت
to present arms
پیش فنگ کردن
to present arms
نشانه روی کردن
to trainb arms
تفنگ رابایک دست وتقریباموازی بازمین نگاه داشتن
comrade in arms
سرباز
with arms folded a
دست بسینه
with folded arms
دست بسینه
with the arms crossed
دست بسینه
with open arms
بااغوش باز بابازوهای گشاده
comrades in arms
سرباز
spiral arms
بازوهای مارپیچی
small arms
جنگ افزارسبک یا کالیبر کوچک
inspection arms
سلاح برای بازدید حاضر بازدید اسلحه اسلحه رابازدید کنید
king of arms
متصدی تشخیص وتعیین نشانهای خانوادگی
man at arms
سرباز
master at arms
درجه دار انتظامات ناو درجه دار ارشد ناو
oder arms
پافنگ
order arms
فرمان پافنگ
order arms
پافنگ
order arms
فرمان بجای خود در حال مسلح بودن با تفنگ
orders arms
پافنگ
passage at arms
زدو خورد
fire arms
اسلحه ی گرم
carry arms
دوش فنگ
small arms
سلاحهای کالیبر کوچک
coat of arms
نشان یا علامت دولت یاخانواده وامثال ان
coats of arms
نشان یا علامت دولت یاخانواده وامثال ان
arms control
کنترل جنگ افزار
arms control
کنترل سلاح
small arms
سلاحهای سبک
bear arms
تحت سلاح رفتن
bear arms
سلاح به دست گرفتن خود را به خدمت معرفی کردن
combat arms
رسته رزمی
combat arms
یکان رزمی یکان درگیر در رزم
passage at arms
پیکار
passage at arms
نبرد مواقعه
passage of arms
نبرد
profession of arms
شناخت رسته ها اشنایی با رسته ها
right shoulder arms
فرمان دوش فنگ
right shoulder arms
فرمان ازراست نظام
sergeant at arms
مامور اجرا
sergeant at arms
فراش
sergeant at arms
مامور اجرا و انتظامات
shoulder arms
دوش فنگ
side arms
اسلحه کمری
side arms
جنگ افزارکمری
sling arms
حالت بند فنگ
profession of arms
تخصص نظامی گری
present arms
پیش فنگ فرمان پیش فنگ
port arms
پیش فنگ
passage of arms
زد و خورد
port arms
فرمان پیش فنگ پیش فنگ کردن
present arms
پیش فنگ
passage of arms
جنگ
present arms
سلام درحال پیش فنگ
present arms
پیش فنگ کردن
passage of arms
رزم
to pinion the arms of a person
کت کسیرا بستن
combat support arms
رسته پشتیبانی رزمی
The jacket is too tight in the arms.
این ژاکت بازوهایش تنگ است.
arms control measures
مقررات کنترل جنگ افزار اقدامات کنترلی جنگ افزار
arms material position
شغل همه رستهای
combat support arms
یکان پشتیبانی رزمی
roller board and arms
بازوهاوبردغلتک
To fling ones arms round some bodys neck .
دست را دورگردن کسی انداختن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com