English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
come full circle <idiom> کاملا برعکس
Other Matches
circle دویدن در مسیر منحنی
circle جفتی
circle eight چرخش با دایرهای بشکل 8لاتین
circle گرفتن احاطه کردن
circle قلمرو
circle دور
circle مدورساختن
inner circle دایرهداخلی
circle دورزدن
circle محفل حوزه
circle محیط دایره
circle دایره
azimuth circle سمت نما
aiming circle زاویه یاب فرماندهی
parhelic circle هاله روشن بالای افق
pitch circle دایره گام
root circle دوره پای دندانه
semi circle نیم دایره
small circle دایره صغیره سماوی
small circle دایره صغیره
stalder circle اشتادلر
stalder circle چرخش کامل بدورمیله بدون تماس پاها بامیله
stress circle دایره تنش
tactile circle دایره بساوشی
the vicious circle دور تسلسل
three point circle قوس زمین زیر حلقه بسکتبال
tip circle دوره نوک
turning circle دایره چرخش ناو
turning circle دایره گردش
altitude circle صفحه ارتفاع سنج هواپیما
antarctic circle مدار قطب جنوب
arc de circle خمش
circle dodge گریز از حریف در مسیرمنحنی
circle of influence دایرهای که حد منطقه تاثیررا مشخص میکند
circle of position دایرهای که از موضع نفرات عبور میکند دایره مکان نافر
color circle دایره رنگها
goal circle محدودهگل
diffusion circle دایره پخش
dip circle میل سنج
on-deck circle دررویدایره
striking circle دایرهبرخورد
face off circle هرکدام از پنج دایره کوچک مخصوص رویارویی
flank circle جفتی خرک
station circle چرخههواشناسی
restricting circle دایرهممنوعه
centre circle دایرهمرکزی
central circle دایرهوسط
unit circle دایره واحد [ریاضی]
vertical circle دایره عظیمه ماربر راس القدم و سمت القدم نافر
vertical circle دایره قائم
throwing circle دایره پرتاب نیزه
winner's circle محوطه نزدیک خط پایان درمسیر سوارکار و اسب برنده برای گرفتن جایزه
traffic circle دایرهی یک طرفه
azimuth circle قطب نمای نجومی هواپیما زاویه یاب نجومی صفحه قطب نمای کشتی
azimuth circle سمت گیر
base circle هر قسمت اریب از یک سیلندر دایره مبنا
vicious circle <idiom> دلیل وتاثیری بانتیجه بد
center circle دایره وسط زمین
center circle دایره میانی
outer circle دایرهخارجی
giant circle افتاب شکسته
vicious circle دور معیوب
vicious circle دور و تسلسل
area of a circle مساحت دایره [ریاضی]
great circle بزرگترین دایره محیط یک کره
great circle دایره عظیمه
great circle دایره عظیمه سماوی
Arctic Circle مدار قطب شمال
area of a circle مساحت صفحه [قرص شکل] [ریاضی]
circle chart گراف دایره ای [ریاضی]
circle chart نمودار دایره ای [ریاضی]
circumscribed circle دایره محیطی [ریاضی]
circle graph نمودار دایرهای
azimuth circle دایره سمتیه
elevation circle قطاع درجه
half circle چرخش نمیدایره ژیمناست
hour circle دایره ساعتی
kick circle دایره 8/81 متری وسط میدان
leg circle جفتی
marker circle دایره مشخص کننده مرکزمنطقه فرود هوایی یا باندفرود هواپیما
mill circle چرخ اسیاب ژیمناستیک
hrowing circle دایره پرتاب دیسک
hour circle نصف النهار حلقه مدرج
mohr's circle دایره موهر
dress circle صندلیهای ردیف جلوتماشاخانه
north circle دایره شمالگان
mohr's circle دایره مور
hole circle گردی سوراخ
hip circle چرخ جلو روی پارالل
centre face-off circle دایرهمرکزیمحلروبروشدنحریفها
inscribed circle [of a triangle] دایره [محاطی مثلث] [ریاضی]
secondary great circle دایره عظیمه ثانویه
free throw circle دایره پرتاب ازاد
prime vertical circle دایره قائم اصلی
great circle route کمان دایره عظیمه
centre of crest circle مرکز انحنای ستیغ
perimeter [circumference] of a circle محیط دایره
tip circle diameter قطر دوره نوک
graduated circle of an alidade دایره مدرج زاویه یاب صفحه درجه دار زاویه سنج
center ice circle داره میانی زمین
vicious circle of poverty دور باطل فقر
centre of crest circle مرکز خمیدگی
great circle route مسیرقوس دایره عظیمه سماوی
the power of a point with respect to a circle قوت یک نقطه نسبت به یک دایره [ریاضی]
adjustment for horizontal-circle image تنظیم افقی مرکز تصویر
adjustment for vertical-circle image تنظیم عمودی مرکز تصویر
full well بسیارخوب
full and by پرونیمهپر
full well خوب خوب
to the full کاملا
in full کاملا
to the full به منتهادرجه
full and down ناو پر بار و سنگین
in full تمام وکمال
full سیر
full صفحه نمایش بزرگ VDU که یک صفحه متن کامل را نمایش میدهد
full شرح محل یک دایرکتوری
full کد فایل در آن ذخیره شده است
full مدار جمع دودویی که می توان مجموع دو ورودی را حساب کند و عدد نقلی ورودی را می پذیرد و در صورت لزوم رقم نقلی خروجی تولید میکند
full ابوینی
I'm full. من سیر شدم [هستم] . [اصطلاح روزمره]
full کامل یا شامل همه چیز
full ارسال داده روی کانال در دو جهت
full مدار تفریق دودویی که اختلاف دو ورودی را تولید میکند و یک رقم نقلی ورودی می پذیرد و در صورت لزوم رقم ثقلی خروجی تولید میکند
full انجام جستجوی چیزی در یک متن در فایل یا پایگاه داده ها و نه در یک فضایی از ملاب
full تمام تکمیل
full تمام قدرت
full تماس کامل قسمت مخصوص ضربه زدن چوب گلف با گوی
full چرخش با پشتک کامل
full فول اکنده
full چرخیدن ژیمناست
full پرکردن پرشدن
full کامپیوتر همراه با کارت مخصوصی که به قدری سریع است که تصاویر ویدیویی متحرک را می گیرد و نمایش میدهد.
full پر کردن درون چیزی تا حد امکان
full پری
full مملو
full up پر- مملو - لبریز
to the full <idiom> خیلی زیاد ،به طور کامل
full انباشته
full پر
full سیری
full بالغ رسیده
full تمام
full پر لبریز
full کامل
full که از همه صفحه موجود استفاده میکند. درون یک پنجره نشان داده نمیشود
full command اداره کامل
full track تمام شنی خودرو تمام شنی
full toss پرتاب به سوی میله بدون تماس با زمین
full word کلمه کامل
full tracked تمام شنی
full word تمام کلمه
full view نمای تمام رخ
full tracked خودرو تمام شنی
full section برش کامل
full tracked تمام زنجیر
full wave تمام موج
full view نمای روبرو
to its full extent <adv.> کاملا
full track شنی دار کامل
full to repletion انباشته
full step گام کامل
full step یک قدم کامل
full spinner حرکت گوی بولینگ با حالت فرفره
full speed حداکثر سرعت
full speed سرعت کامل
full screen تمام صفحه
full scale اندازه طبیعی
full scale باندازه کامل بمقیاس کامل
full scale تمام عیار
full sail تبار مجهز
full subtractor تمام کاهشگر
full summer عین تابستان
full summer چله تابستان
full to repletion پرپر
full to repletion پر
full timer بچهای که درهمه ساعات اموزشگاه دراموزشگاه میما
full timer شاگردتمام روز
full time زمان اشتغال بکار
full time تمام روز
full time پیوسته کاری تمام وقت
full time پیوسته کار
full tilt بسرعت
full tilt باسرعت زیاد
full sail بابادبانهای گسترده
full marks پاسخدرستبهتمام سوالات
have one's hand full کار مهمتر داشتن [دستم یا دستش بند است]
full blast <adv.> در حداکثر قدرت یا شدت
at full blast <adv.> در حداکثر قدرت یا شدت
I want full insurance. من با بیمه کامل میخواهم.
they are in full retreat سخت عقب نشینی می کنند
the full of the moon بدر
full beam نور بالا [در خودرو]
full-suspension <adj.> کاملا معلق
for full board برای تختخواب و تمام وعده های غذا
full deployment تبدیلستونبهصفکامل
full-page تمام صفحه
full-throated صدا یا فریاد بسیار بلند
To have full powers. اختیارات کامل داشتن
She is far too conceited. She is full of herself . گوئی از دماغ فیل افتاده ( پر افاده وازخود راضی )
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com