English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
common factor variance پراکنش عامل مشترک
Other Matches
common factor عامل مشترک
common factor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
greatest common factor [GCF] بزرگ ترین مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
highest common factor [HCF] بزرگ ترین مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
variance انحراف
variance مغایرت
variance اختلاف و نتاقض در ارکان مختلف دعوی
variance میانگین حسابی توان دوم انحرافات از مقدارمتوسط
variance واریانس
variance اختلاف
variance مغایرت عدم توافق
variance ناسازگاری
variance پراکنش
variance پراکندگی
within group variance پراکنش درون گروهی
cost variance نوسانات هزینه
residual variance پراکنش مازاد
partial variance پراکنش سهمی
to set at variance بهم انداختن
to set at variance با هم بد کردن باهم مخالف ت
true variance پراکنش حقیقی
between group variance پراکنش میان گروهی
unique variance پراکنش یگانه
variance analysis تحلیل واریانس
explained variance واریانس تشریح شده تغییرات بیان شده
error variance پراکنش خطا
analysis of variance تحلیل پراکنش
analysis of variance تحلیل واریانس
efficiency variance اختلاف بازدهی
efficiency variance تباین کارایی
specific variance پراکنش اختصاصی
total test variance پراکنش کل ازمون
to set two men at variance میانه دو کس رابهم زدن
purchase price variance سپرده اختلاف قیمت خرید سپرده تضمینی خرید
common استانداری برای تصاویر ویدیویی که پیکسلهای تصویر را بزرگ و پهن نشان میدهد
common عام
in common <idiom> مسئولیت داشتن
We have nothing in common . با یکدیگه وجه مشترکی نداریم
common مین میکند
common کانالی که به عنوان خط ارتباطی به چندین وسیله یا مدار به کار می رود
common متعلق بودن به چندین نفر یا برنامه به به همه کس
common آنچه اغلب اتفاق میافتد
common use مورد استفاده عمومی استفاده مشترک
common فضای حافظه یا ذخیره سازی که توسط بیشتر از یک برنامه استفاده میشود
common تواتع کمکی که توسط هر برنامهای قابل استفاده است
common پروتکلی که به صورت رسمی توسط ISO تنظیم شده برای انتقال اطلاعات مدیریتی شبکه در شبکه
common داده یا دستور برنامه به صورت استاندارد که توسط سایر پردازنده ها یا کامپیوتر هاو مفسر ها قابل فهم است
common سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
common زبان برنامه سازی که بیشتر در امور تجاری به کار می رود
common مشترک
common رایج
common معمولی متعارفی
common عادی
out of the common غیر معمول
in common مشاع
common مشترک اشتراکی
common پیش پاافتاده
common :عمومی
common پست عوامانه
common : مردم عوام
common عمومی
common مشترکااستفاده کردن
common d. مقسوم علیه مشترک
common مشاع بودن
common مشارکت کردن
factor عامل
s factor ضریب مربوط به تغییر سمت بازای 001 متر
factor حق العمل کار نماینده
s factor ضریب اس در قوانین تیرتوپخانه
q factor ضریب کیو
v factor عامل وی
factor فاعل
factor سازنده فاکتور
factor کارگزار
factor حق العمل کار
factor در حین جستجو بخشی از داده که استفاده نشده است
factor ضریب
factor چیزی که مهم است یا روی چیز دیگر اثردارد
factor هر عدد در ضرب که عملوند است
factor ثیر قرار میدهد
factor ده بار
factor عامل ضرب ضریب
factor نماینده
factor سازه
factor فاکتور
factor وکیل
factor وسیله
factor عامل مشترک
estate in common مالکیت مشاع
estate in common درCL حالتی را گویند که دو یاچند نفر در زمینی با عناوین مختلف و یا با عنوان واحدولی در ازمنه مختلف اشتراک منافع داشته باشند ملک مشاع
held in common مشاع
held in common مشترک
common trait ویژگی مشترک
common time چهارضربی
estate in common اشتراک در مالکیت زمین
common sensibility حس کلی بدنی
common stock سهام عادی
common wealth مشترک المنافع
common stocks سهام عادی
common storage حافظه مشترک
common time چهارگام
common touch استعدادایجاد حس همدردی وتعاون در اشخاص
common user عمومی
common user مشترک
common user خدمات عمومی
common wall دیوار مشترک
common stock سهام معمولی شرکت
common wealth رفاه عمومی جمهوری
common wealth کشور
common parts قطعات عمومی
common progarm برنامه مشترک
common purse وجوه عمومی
common room تالار دانشجویان
common statement حکم اشتراک
common whipping بست عادی
common whipping بست معمولی
common wealth ممالک مشترک المنافع
common wealth ملل مشترک المنافع
common wall دیوار تقسیم دیوار جلوگیری از اتش سوزی
surcharge of common استفاده بیش از حد مجاز ازچراگاه
common roof تیرچه افقی خرپا
common onion پیاز
It is common knowledge that ... این را همه کس بخوبی میدانند که ...
common ashlar سنگ چکش خورده
common bond [دیوار چینی با آجر آمریکایی یا انگلیسی]
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
common thyme آویشن [آویشن معمولی] [گیاه شناسی]
common round ابزار فیتیله
common rafter تیر خرپا
common joist تیر کف اتاق
common-house نشیمنگاه صومعه
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ک.م.م] [ریاضی]
common room باشگاه دانشجویان
common room اتاق استادان
to make common cause متحد شدن
to make common cause دست یکی شدن
the common people عوام الناس
the common people عامه
the common people عوام
tenancy in common حالتی که جمعی با عناوین مختلف در اداره ملکی شرکت داشته باشند بدون ان که به وحدت مالکیت ان خللی وارد اید مدت اجاره
tenancy in common استیجارمشاع اجاره مشاع
tenancy in common استیجار مشترک
common rooms اتاق استادان
common rooms باشگاه دانشجویان
common rooms تالار دانشجویان
common denominator مخرج مشترک [ریاضی]
common divisor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common touch <idiom> با همه رفتار مناسب داشتن
By common consent. به تصدیق همه ( عموم )
common land مکانعمومی
common ground نقطهنظراتمشترک
common periwinkle نوعیحلزون
surcharge of common یا جنگل
common parts قطعات یدکی عمومی
Common Market بلژیک
common-law عرف common
common cold سرماخوردگی
common cold گریپ نزله
common cold زکام
common colds سرماخوردگی
common colds گریپ نزله
common colds زکام
common sense عقل سلیم
common-law حقوق غیرمدون
Common Market فرانسه لوکزامبورگ و هلند
common denominator مخرج مشترک
common denominators مخرج مشترک
common law حقوق عرفی
common law حقوق غیرمدون
common law عرف common
common-law حقوق عرفی
common sense قضاوت صحیح حس عام
common area ناحیه مشترک
common block قرقره چوبی
common block قرقره عادی
common collector با جریان روب مشترک
common carrier شرکتی دولتی که تلفن تلگراف و سایر امکانات مخابراتی را جهت عموم تهیه میکند حامل مشترک
common carrier گاراژ دار
common carrier متصدی حمل ونقل حامل مشترک
common carrier موسسه حمل و نقل عمومی شرکت حمل و نقل عمومی متصدی حمل و نقل
common carrier متصدی حمل ونقل
common arbitrator سرداور
by common consent متفقا
common sense عرف
common sense حضور ذهن
common control کنترل عمومی نقشه برداری شبکه عمومی نقشه برداری شبکه جهانی نقشه برداری
common fishery حق ماهی گیری درابهای عمومی
common fate سرنوشت مشترک
common emitter با ساتع کننده مشترک
common divisor مقسوم علیه مشترک بخشیاب مشترک
common carrier مکاری
common carrier موسسه حمل و نقل عمومی
Common Market بازار مشترک جامعه اقتصادی اروپا سازمان متشکل ازکشورهای المان غربی ایتالیا
common hardware ابزار و الات عمومی سخت ابزارهای عمومی
common nuisance منظور عملی است که باعث اضرار جامعه به طور کلی شود و تاثیر ان متوجه فرد خاص نباشد
common items قطعات عمومی
common nuisance اضرار عمومی
common fraction مخرج مشترک
common multiple مضرب مشترک
common items اقلام تدارکاتی عمومی اقلام مشترک
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com