English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (10 milliseconds)
English Persian
common items قطعات عمومی
common items اقلام تدارکاتی عمومی اقلام مشترک
Search result with all words
common user items اقلام مشترک المصرف بین یکانها
common user items اقلام عمومی
common user items امادمشترک
common user items کالاهایی که مورد استفاده عموم میباشد
Other Matches
items فقره
items رقم جنس
items قلم جنس
items ماده
items قطعه خبری
items بخش
items اقلام
items رقم تکه
items جنس وسیله
items یک چیز مجزا در بین چندین چیز
items تعداد حروف و ارقام در داده
items بابت
items قلم
items یک فقره جزء
items یک قلم
items اقلام امادی
items پرسش
items قطعه
A few items . چند قلم ( جنس )
reportable items اقلام قابل گزارش
nonperishable items اقلام فاسد نشدنی
parallel items سوالهای همتا
rationed items اقلام جیره بندی شده
rationed items امادجیره بندی شده
slated items مواد سوختی قوال و بسته بندی شده مواد سوختی یک جاو در بسته
sundry items اقلام متفرقه
sundry items وسایل متفرقه
sundry items موضوعات متفرقه
sundry items خرت وپرتها
commercial items کالاهای تجارتی
commercial items اقلام تجارتی
classified items اقلام طبقه بندی شده
expendable items اقلام مصرفی شدنی
expendable items اقلام مصرفی
cash items اسناد تنخواه گردان
centralized items اقلامی که دستور کنترل توزیع تمرکزی ان رسیده
centralized items اقلام اماد تمرکزی
classified items اماد طبقه بندی شده
adopted items of material اقلام مورد قبول از نظرعملیاتی
basic issue items وسایل همراه اقلام عمده اقلام شارژ انبار وسایل عمده
direct exchange items اقلام قابل تعویض مستقیم
invisible items of trade اقلام نامرئی تجارت
in common مشاع
We have nothing in common . با یکدیگه وجه مشترکی نداریم
out of the common غیر معمول
common d. مقسوم علیه مشترک
in common <idiom> مسئولیت داشتن
common use مورد استفاده عمومی استفاده مشترک
common معمولی متعارفی
common عام
common استانداری برای تصاویر ویدیویی که پیکسلهای تصویر را بزرگ و پهن نشان میدهد
common مین میکند
common کانالی که به عنوان خط ارتباطی به چندین وسیله یا مدار به کار می رود
common زبان برنامه سازی که بیشتر در امور تجاری به کار می رود
common سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
common داده یا دستور برنامه به صورت استاندارد که توسط سایر پردازنده ها یا کامپیوتر هاو مفسر ها قابل فهم است
common مشترک
common عادی
common مشترک اشتراکی
common پست عوامانه
common : مردم عوام
common عمومی
common مشارکت کردن
common مشاع بودن
common مشترکااستفاده کردن
common رایج
common پروتکلی که به صورت رسمی توسط ISO تنظیم شده برای انتقال اطلاعات مدیریتی شبکه در شبکه
common تواتع کمکی که توسط هر برنامهای قابل استفاده است
common پیش پاافتاده
common :عمومی
common متعلق بودن به چندین نفر یا برنامه به به همه کس
common آنچه اغلب اتفاق میافتد
common فضای حافظه یا ذخیره سازی که توسط بیشتر از یک برنامه استفاده میشود
common time چهارضربی
common touch استعدادایجاد حس همدردی وتعاون در اشخاص
common trait ویژگی مشترک
common wall دیوار مشترک
common user خدمات عمومی
common user مشترک
common user عمومی
surcharge of common استفاده بیش از حد مجاز ازچراگاه
surcharge of common یا جنگل
tenancy in common استیجار مشترک
held in common مشاع
common wall دیوار تقسیم دیوار جلوگیری از اتش سوزی
common wealth مشترک المنافع
held in common مشترک
estate in common مالکیت مشاع
estate in common درCL حالتی را گویند که دو یاچند نفر در زمینی با عناوین مختلف و یا با عنوان واحدولی در ازمنه مختلف اشتراک منافع داشته باشند ملک مشاع
estate in common اشتراک در مالکیت زمین
common whipping بست عادی
common whipping بست معمولی
common wealth ممالک مشترک المنافع
common wealth ملل مشترک المنافع
common wealth کشور
common wealth رفاه عمومی جمهوری
tenancy in common استیجارمشاع اجاره مشاع
tenancy in common حالتی که جمعی با عناوین مختلف در اداره ملکی شرکت داشته باشند بدون ان که به وحدت مالکیت ان خللی وارد اید مدت اجاره
common ashlar سنگ چکش خورده
common onion پیاز
common bond [دیوار چینی با آجر آمریکایی یا انگلیسی]
common-house نشیمنگاه صومعه
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
common thyme آویشن [آویشن معمولی] [گیاه شناسی]
common round ابزار فیتیله
common roof تیرچه افقی خرپا
common rafter تیر خرپا
common joist تیر کف اتاق
It is common knowledge that ... این را همه کس بخوبی میدانند که ...
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ک.م.م] [ریاضی]
common rooms باشگاه دانشجویان
common rooms اتاق استادان
common room تالار دانشجویان
common room باشگاه دانشجویان
common room اتاق استادان
to make common cause متحد شدن
to make common cause دست یکی شدن
common denominator مخرج مشترک [ریاضی]
the common people عوام الناس
the common people عامه
common rooms تالار دانشجویان
common periwinkle نوعیحلزون
common factor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common divisor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common touch <idiom> با همه رفتار مناسب داشتن
By common consent. به تصدیق همه ( عموم )
common land مکانعمومی
common ground نقطهنظراتمشترک
the common people عوام
common factor عامل مشترک
common block قرقره عادی
common area ناحیه مشترک
common arbitrator سرداور
by common consent متفقا
common sense حضور ذهن
common sense عرف
common sense قضاوت صحیح حس عام
common sense عقل سلیم
common carrier گاراژ دار
common carrier متصدی حمل ونقل حامل مشترک
common block قرقره چوبی
common emitter با ساتع کننده مشترک
common divisor مقسوم علیه مشترک بخشیاب مشترک
common control کنترل عمومی نقشه برداری شبکه عمومی نقشه برداری شبکه جهانی نقشه برداری
common collector با جریان روب مشترک
common carrier شرکتی دولتی که تلفن تلگراف و سایر امکانات مخابراتی را جهت عموم تهیه میکند حامل مشترک
common carrier موسسه حمل و نقل عمومی
common carrier مکاری
common carrier متصدی حمل ونقل
common carrier موسسه حمل و نقل عمومی شرکت حمل و نقل عمومی متصدی حمل و نقل
common colds زکام
common colds گریپ نزله
common colds سرماخوردگی
common law حقوق عرفی
common fraction مخرج مشترک
common denominators مخرج مشترک
common denominator مخرج مشترک
Common Market فرانسه لوکزامبورگ و هلند
Common Market بلژیک
Common Market بازار مشترک جامعه اقتصادی اروپا سازمان متشکل ازکشورهای المان غربی ایتالیا
Common Market جامعه اقتصادی اروپا
common law حقوق غیرمدون
common cold زکام
common cold گریپ نزله
common cold سرماخوردگی
common-law عرف common
common-law حقوق غیرمدون
common-law حقوق عرفی
common law عرف common
Common Market بازار مشترک
common language زبان عمومی
common of pasturage حق چرادرزمین دیگری
common of piscary حق ماهی گیری درابهای دیگری
common parlance عرف
common parts قطعات یدکی عمومی
common parts قطعات عمومی
common progarm برنامه مشترک
common purse وجوه عمومی
common sensibility حس کلی بدنی
common of fishery حق ماهی گیری درابهای دیگر
common nuisance منظور عملی است که باعث اضرار جامعه به طور کلی شود و تاثیر ان متوجه فرد خاص نباشد
common nuisance اضرار عمومی
common language زبان مشترک
common labour کارگر عمومی
common link حلقه معمولی
common hardware ابزار و الات عمومی سخت ابزارهای عمومی
common logarithm لگاریتم اعشاری
common low سیستم حقوقی انگلستان که ازحقوق مدنی و حقوق کلیسایی متمایز است زیرا این قسمت از حقوق انگلستان از پارلمان ناشی نشده عرف و عادت حقوق عرفی
common multiple مضرب مشترک
common hardware قطعات عمومی
common statement حکم اشتراک
common stock سهام معمولی شرکت
common stock سهام عادی
common library کتابخانه اشتراکی
common time چهارگام
common storage حافظه مشترک
common fishery حق ماهی گیری درابهای عمومی
common stocks سهام عادی
common foul خطای عادی
common fronties مرز مشترک
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com