English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (2 milliseconds)
English Persian
common nuisance اضرار عمومی
common nuisance منظور عملی است که باعث اضرار جامعه به طور کلی شود و تاثیر ان متوجه فرد خاص نباشد
Other Matches
nuisance ازار
what a nuisance چه بلایی است چه افتی است
nuisance بلا افت
nuisance مزاحمت
nuisance اذیت کردن
nuisance ازار کردن
nuisance ایذا کردن
nuisance ایذایی
nuisance مایه تصدیع خاطر
nuisance مایه رنجش
nuisance اذیت
nuisance tax مالیات پرسر و صدا که با ناراحتی زیادوصول شود
private nuisance هتک حرمت منازل و املاک
nuisance threshold استانه زیانبخشی
nuisance tax مالیات پردردسر
public nuisance مزاحمت عمومی
public nuisance unisance
nuisance raid تک هوایی ایذایی تک مضطرب کننده
nuisance raid تک ایذایی
commit no nuisance ادرار کردن و اشغال ریختن اینجا ممنوع است
common use مورد استفاده عمومی استفاده مشترک
common d. مقسوم علیه مشترک
common مشترکااستفاده کردن
common مشاع بودن
common مشارکت کردن
common عمومی
common : مردم عوام
out of the common غیر معمول
common پست عوامانه
We have nothing in common . با یکدیگه وجه مشترکی نداریم
common کانالی که به عنوان خط ارتباطی به چندین وسیله یا مدار به کار می رود
common پیش پاافتاده
in common <idiom> مسئولیت داشتن
common مشترک اشتراکی
common عادی
common معمولی متعارفی
common :عمومی
in common مشاع
common متعلق بودن به چندین نفر یا برنامه به به همه کس
common آنچه اغلب اتفاق میافتد
common مین میکند
common استانداری برای تصاویر ویدیویی که پیکسلهای تصویر را بزرگ و پهن نشان میدهد
common عام
common مشترک
common زبان برنامه سازی که بیشتر در امور تجاری به کار می رود
common سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
common فضای حافظه یا ذخیره سازی که توسط بیشتر از یک برنامه استفاده میشود
common تواتع کمکی که توسط هر برنامهای قابل استفاده است
common پروتکلی که به صورت رسمی توسط ISO تنظیم شده برای انتقال اطلاعات مدیریتی شبکه در شبکه
common رایج
common داده یا دستور برنامه به صورت استاندارد که توسط سایر پردازنده ها یا کامپیوتر هاو مفسر ها قابل فهم است
surcharge of common یا جنگل
held in common مشاع
the common people عامه
surcharge of common استفاده بیش از حد مجاز ازچراگاه
estate in common مالکیت مشاع
tenancy in common حالتی که جمعی با عناوین مختلف در اداره ملکی شرکت داشته باشند بدون ان که به وحدت مالکیت ان خللی وارد اید مدت اجاره
the common people عوام
tenancy in common استیجار مشترک
tenancy in common استیجارمشاع اجاره مشاع
held in common مشترک
estate in common درCL حالتی را گویند که دو یاچند نفر در زمینی با عناوین مختلف و یا با عنوان واحدولی در ازمنه مختلف اشتراک منافع داشته باشند ملک مشاع
common user مشترک
common user عمومی
common trait ویژگی مشترک
common touch استعدادایجاد حس همدردی وتعاون در اشخاص
common time چهارضربی
common time چهارگام
common storage حافظه مشترک
common stocks سهام عادی
common stock سهام عادی
common user خدمات عمومی
common wall دیوار مشترک
common wall دیوار تقسیم دیوار جلوگیری از اتش سوزی
estate in common اشتراک در مالکیت زمین
common whipping بست عادی
common whipping بست معمولی
common wealth ممالک مشترک المنافع
common wealth ملل مشترک المنافع
common wealth کشور
common wealth رفاه عمومی جمهوری
common wealth مشترک المنافع
common stock سهام معمولی شرکت
the common people عوام الناس
common bond [دیوار چینی با آجر آمریکایی یا انگلیسی]
common ashlar سنگ چکش خورده
common-house نشیمنگاه صومعه
common joist تیر کف اتاق
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
common thyme آویشن [آویشن معمولی] [گیاه شناسی]
common round ابزار فیتیله
common roof تیرچه افقی خرپا
common rafter تیر خرپا
common onion پیاز
It is common knowledge that ... این را همه کس بخوبی میدانند که ...
common ground نقطهنظراتمشترک
common periwinkle نوعیحلزون
common rooms تالار دانشجویان
common rooms باشگاه دانشجویان
common rooms اتاق استادان
common room تالار دانشجویان
common room باشگاه دانشجویان
common room اتاق استادان
to make common cause متحد شدن
common land مکانعمومی
By common consent. به تصدیق همه ( عموم )
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ک.م.م] [ریاضی]
common denominator مخرج مشترک [ریاضی]
common factor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common divisor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common touch <idiom> با همه رفتار مناسب داشتن
to make common cause دست یکی شدن
common factor عامل مشترک
common block قرقره عادی
common block قرقره چوبی
common area ناحیه مشترک
common arbitrator سرداور
by common consent متفقا
common sense حضور ذهن
common sense عرف
common sense قضاوت صحیح حس عام
common carrier گاراژ دار
common carrier متصدی حمل ونقل حامل مشترک
common carrier موسسه حمل و نقل عمومی شرکت حمل و نقل عمومی متصدی حمل و نقل
common emitter با ساتع کننده مشترک
common divisor مقسوم علیه مشترک بخشیاب مشترک
common control کنترل عمومی نقشه برداری شبکه عمومی نقشه برداری شبکه جهانی نقشه برداری
common collector با جریان روب مشترک
common carrier شرکتی دولتی که تلفن تلگراف و سایر امکانات مخابراتی را جهت عموم تهیه میکند حامل مشترک
common carrier موسسه حمل و نقل عمومی
common carrier مکاری
common carrier متصدی حمل ونقل
common sense عقل سلیم
common colds زکام
common colds گریپ نزله
common law حقوق عرفی
common fraction مخرج مشترک
common denominators مخرج مشترک
common denominator مخرج مشترک
Common Market فرانسه لوکزامبورگ و هلند
Common Market بلژیک
Common Market بازار مشترک جامعه اقتصادی اروپا سازمان متشکل ازکشورهای المان غربی ایتالیا
Common Market جامعه اقتصادی اروپا
common law حقوق غیرمدون
common colds سرماخوردگی
common cold زکام
common cold گریپ نزله
common cold سرماخوردگی
common-law عرف common
common-law حقوق غیرمدون
common-law حقوق عرفی
common law عرف common
Common Market بازار مشترک
common fishery حق ماهی گیری درابهای عمومی
common low سیستم حقوقی انگلستان که ازحقوق مدنی و حقوق کلیسایی متمایز است زیرا این قسمت از حقوق انگلستان از پارلمان ناشی نشده عرف و عادت حقوق عرفی
common parlance عرف
common gender جنس مشترک
common good خیر عمومی یا صلاح همگانی
common goods کالای مورد نیاز عموم
common language زبان مشترک
common of piscary حق ماهی گیری درابهای دیگری
common of pasturage حق چرادرزمین دیگری
common of fishery حق ماهی گیری درابهای دیگر
common multiple مضرب مشترک
common library کتابخانه اشتراکی
common grid شبکه عمومی
common link حلقه معمولی
common fronties مرز مشترک
common foul خطای عادی
common logarithm لگاریتم اعشاری
common items قطعات عمومی
common fate سرنوشت مشترک
common items اقلام تدارکاتی عمومی اقلام مشترک
common labour کارگر عمومی
common language زبان عمومی
common statement حکم اشتراک
common sensibility حس کلی بدنی
common purse وجوه عمومی
common progarm برنامه مشترک
common hardware ابزار و الات عمومی سخت ابزارهای عمومی
common hardware قطعات عمومی
common parts قطعات عمومی
common parts قطعات یدکی عمومی
common law marriage ازدواج غیر رسمی
common user supplies کالاهایی که مورد استفاده عموم میباشد
common user items کالاهایی که مورد استفاده عموم میباشد
lowest common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
common storage area ناحیه اشتراکی انباره
common table of allowance جداول سهمیه عمومی
common tool set دست ابزار عمومی
common emitter circuit مدار امیتر مشترک
common tool set دست ابزار جنرال مکانیک
common user items اقلام مشترک المصرف بین یکانها
common user items امادمشترک
smallest common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
common factor variance پراکنش عامل مشترک
lowest common denominators مورد قبول یا فهم اکثریت مردم
lowest common denominator رجوع شود به denominator common least
lowest common denominator مردم پذیر
lowest common denominator عامه پسند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com