English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
common purse وجوه عمومی
Other Matches
purse جیب بری کردن
purse کیف پول
purse جیب
purse کیسه
purse وجوهات خزانه
purse غنچه کردن
purse کیسه پول
purse دارایی
purse جمع کردن
purse جایزه نقدی
purse پول دزدیدن
purse پول
purse seine دام کیسهای
purse bearer کسیکه کیف مهربزرگ را میبرد
to purse one's mouth [up] قهر کردن
purse bearer کیف بر
privy purse اعتبارمخصوص هزینههای خصوصی پادشاه
light purse بی چیزی
light purse فقر
light purse تهیدستی
to purse one's lips قهر کردن
purse net دام کیسهای برای خرگوش گیری
purse proud مغرور از ثروت
purse seine تور کیسهای برای ماهی گیری
the public purse خزانه ملی
purse bearer تحویلدار
purse strings ریسمان سر کیسه
purse strings بند همیان
purse strings نیفهی انبان
coin purse کیفپول
sea purse گرداب دریا
purse the lips بستن لبها
to hold the purse strings جلو پول راگرفتن
to loosen the purse strings باز یا
to loosen the purse strings کردن
to loosen the purse strings پول خرج کردن
to hold the purse strings درکیسه را بستن
Her purse was pinched(stolen). کیف پولش را زدند
A full purse never lacks friends.. <proverb> یک کیسه پر هرکز بدون رفیق نمى ماند .
You cannot make a silk purse out of a sows ear . <proverb> هیچکس نمى تواند از گوش ماده خو,ابریشم خالص بگیرد .
in common <idiom> مسئولیت داشتن
We have nothing in common . با یکدیگه وجه مشترکی نداریم
out of the common غیر معمول
common use مورد استفاده عمومی استفاده مشترک
in common مشاع
common مشترک
common d. مقسوم علیه مشترک
common :عمومی
common متعلق بودن به چندین نفر یا برنامه به به همه کس
common آنچه اغلب اتفاق میافتد
common فضای حافظه یا ذخیره سازی که توسط بیشتر از یک برنامه استفاده میشود
common تواتع کمکی که توسط هر برنامهای قابل استفاده است
common پروتکلی که به صورت رسمی توسط ISO تنظیم شده برای انتقال اطلاعات مدیریتی شبکه در شبکه
common داده یا دستور برنامه به صورت استاندارد که توسط سایر پردازنده ها یا کامپیوتر هاو مفسر ها قابل فهم است
common سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
common زبان برنامه سازی که بیشتر در امور تجاری به کار می رود
common کانالی که به عنوان خط ارتباطی به چندین وسیله یا مدار به کار می رود
common رایج
common استانداری برای تصاویر ویدیویی که پیکسلهای تصویر را بزرگ و پهن نشان میدهد
common عام
common مشترکااستفاده کردن
common معمولی متعارفی
common عادی
common مشترک اشتراکی
common پیش پاافتاده
common پست عوامانه
common مین میکند
common مشاع بودن
common : مردم عوام
common عمومی
common مشارکت کردن
the common people عوام
tenancy in common استیجار مشترک
held in common مشترک
tenancy in common استیجارمشاع اجاره مشاع
the common people عوام الناس
tenancy in common حالتی که جمعی با عناوین مختلف در اداره ملکی شرکت داشته باشند بدون ان که به وحدت مالکیت ان خللی وارد اید مدت اجاره
the common people عامه
surcharge of common استفاده بیش از حد مجاز ازچراگاه
common wealth ملل مشترک المنافع
common whipping بست معمولی
estate in common درCL حالتی را گویند که دو یاچند نفر در زمینی با عناوین مختلف و یا با عنوان واحدولی در ازمنه مختلف اشتراک منافع داشته باشند ملک مشاع
estate in common مالکیت مشاع
common wealth ممالک مشترک المنافع
held in common مشاع
common wealth کشور
common wealth رفاه عمومی جمهوری
common wealth مشترک المنافع
common wall دیوار مشترک
common user خدمات عمومی
common whipping بست عادی
common grid شبکه عمومی
common user مشترک
common user عمومی
common wall دیوار تقسیم دیوار جلوگیری از اتش سوزی
surcharge of common یا جنگل
estate in common اشتراک در مالکیت زمین
common bond [دیوار چینی با آجر آمریکایی یا انگلیسی]
common ashlar سنگ چکش خورده
common-house نشیمنگاه صومعه
common joist تیر کف اتاق
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
common thyme آویشن [آویشن معمولی] [گیاه شناسی]
common round ابزار فیتیله
common roof تیرچه افقی خرپا
common rafter تیر خرپا
common onion پیاز
It is common knowledge that ... این را همه کس بخوبی میدانند که ...
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ک.م.م] [ریاضی]
common ground نقطهنظراتمشترک
common periwinkle نوعیحلزون
common rooms تالار دانشجویان
common rooms باشگاه دانشجویان
common rooms اتاق استادان
common room تالار دانشجویان
common room باشگاه دانشجویان
common room اتاق استادان
to make common cause متحد شدن
common land مکانعمومی
By common consent. به تصدیق همه ( عموم )
common denominator مخرج مشترک [ریاضی]
common factor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common divisor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common touch <idiom> با همه رفتار مناسب داشتن
to make common cause دست یکی شدن
common carrier متصدی حمل ونقل حامل مشترک
common carrier موسسه حمل و نقل عمومی شرکت حمل و نقل عمومی متصدی حمل و نقل
common carrier گاراژ دار
common block قرقره عادی
common block قرقره چوبی
common area ناحیه مشترک
common arbitrator سرداور
by common consent متفقا
Common Market بلژیک
common sense حضور ذهن
common sense عرف
common carrier متصدی حمل ونقل
common carrier مکاری
common foul خطای عادی
common fishery حق ماهی گیری درابهای عمومی
common fate سرنوشت مشترک
common factor عامل مشترک
common emitter با ساتع کننده مشترک
common divisor مقسوم علیه مشترک بخشیاب مشترک
common control کنترل عمومی نقشه برداری شبکه عمومی نقشه برداری شبکه جهانی نقشه برداری
common collector با جریان روب مشترک
common carrier شرکتی دولتی که تلفن تلگراف و سایر امکانات مخابراتی را جهت عموم تهیه میکند حامل مشترک
common carrier موسسه حمل و نقل عمومی
common sense قضاوت صحیح حس عام
common law حقوق غیرمدون
common law حقوق عرفی
common fraction مخرج مشترک
common denominators مخرج مشترک
common denominator مخرج مشترک
Common Market فرانسه لوکزامبورگ و هلند
Common Market بازار مشترک جامعه اقتصادی اروپا سازمان متشکل ازکشورهای المان غربی ایتالیا
Common Market جامعه اقتصادی اروپا
common law عرف common
common-law حقوق عرفی
common sense عقل سلیم
common colds زکام
common colds گریپ نزله
common colds سرماخوردگی
common cold زکام
common cold گریپ نزله
common cold سرماخوردگی
common-law عرف common
common-law حقوق غیرمدون
Common Market بازار مشترک
common nuisance اضرار عمومی
common progarm برنامه مشترک
common sensibility حس کلی بدنی
common statement حکم اشتراک
common stock سهام معمولی شرکت
common language زبان عمومی
common labour کارگر عمومی
common items اقلام تدارکاتی عمومی اقلام مشترک
common items قطعات عمومی
common stock سهام عادی
common stocks سهام عادی
common language زبان مشترک
common parts قطعات عمومی
common nuisance منظور عملی است که باعث اضرار جامعه به طور کلی شود و تاثیر ان متوجه فرد خاص نباشد
common of fishery حق ماهی گیری درابهای دیگر
common of pasturage حق چرادرزمین دیگری
common low سیستم حقوقی انگلستان که ازحقوق مدنی و حقوق کلیسایی متمایز است زیرا این قسمت از حقوق انگلستان از پارلمان ناشی نشده عرف و عادت حقوق عرفی
common of piscary حق ماهی گیری درابهای دیگری
common logarithm لگاریتم اعشاری
common link حلقه معمولی
common parlance عرف
common library کتابخانه اشتراکی
common parts قطعات یدکی عمومی
common storage حافظه مشترک
common touch استعدادایجاد حس همدردی وتعاون در اشخاص
common trait ویژگی مشترک
common fronties مرز مشترک
common multiple مضرب مشترک
common gender جنس مشترک
common good خیر عمومی یا صلاح همگانی
common goods کالای مورد نیاز عموم
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com