Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
compensation point
نقطه موازنه
Other Matches
compensation
جبران
compensation
حقوق و مزد
compensation
جبران تهاتر
compensation
تصحیح
compensation
تعادل کمپنزاسیون
compensation
تلافی
compensation
پاداش
compensation
غرامت تاوان
compensation
جبران کردن
compensation
خنثی کردن
compensation
جبران خسارت
compensation
غرامت
compensation
غرامت عوض دادن
compass compensation
تنظیم قطب نما از نظر اثر نیروی مغناطیسی فلزات مجاور
compensation for defect
ارش عیب
compensation level
تراز موازنه
compass compensation
تصحیح قطب نما
compensation of compass
تصحیح قطبنما
compensation of error
سرشکن کردن خطا
unemployment compensation
پرداختی در زمان بیکاری پرداخت کمکی در زمان بیکاری
compensation trading
معاملهای که در ان فروشنده ماشین الات کارخانه متعهد میگردد تامحصول ان ماشین الات راخریداری نماید
compensation trading
داد و ستد متقابل
compensation pendulum
فندول متکافی
current compensation
جبران جریان
current compensation
کمپنزاسیون جریان تعدیل جریان
attenuation compensation
تعادل میرایی
voltage compensation
تعادل ولتاژ
claim of compensation
ادعای خسارت
attenuation compensation
جبران میرایی
frequency compensation
تقویت بسامد
attenuation compensation
تصحیح اعوجاج
bass compensation
بمرسان
automatic bass compensation
بمرسان خودکار
low frequency compensation
تقویت بسامد کم
workmen's compensation insurance
بیمهء ایام کار
workmen's compensation insurance
بیمهء کار
high frequency compensation
تقویت بسامد زیاد
dependency and indemnity compensation
حق معیشت
dependency and indemnity compensation
مستمری
line charge compensation reactor
پیچک جبرانگر
line charge compensation reactor
پیچک متعادل کننده
point-to-point connection
اتصال نقطه به نقطه
point to point network
شبکه نقطه به نقطه
point to point line
خط نقطه به نقطه
0.42
[zero point four two]
[zero point forty-two]
[forty-two hundreths]
صفر ممیز چهار دو
[ریاضی]
point
نشان میدهد
point
که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
point
محل یا موقعیت
point
پوینت
point out
<idiom>
توضیح دادن
come to the point
<idiom>
به نکتهاصلی رسیدن
point
نقط ه
point
نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
point
نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
point
مقصود
point
محل مرکز
point
جهت مرحله
point
حد
point
نقطه گذاری کردن
point
دماغه
point
محل
point
مرکز راس حد
point
نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
point
درصد
point
محل شروع چیزی
beside the point
<idiom>
مسائل حاشیهای
let point
امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
The point is that…
چیزی که هست
zero point
نقطه صفر
point four
رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
point to point
نقطه به نقطه
to the point
بجا
in point
مناسب
in point
بجا
way point
ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
in point
در خور
three point
فن 3 امتیازی کشتی
to come to a point
بنوک رسیدن
to come to a point
باریک شدن
point to point
پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
point four
چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
far point
برد بینایی
try for point
تلاش برای کسب امتیاز
point to point
1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
off the point
بدون اینکه وابستگی داشته باشد
off the point
بطور نامربوط
off the point
بطور بی ربط
point to point
را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
point four
اصل چهار
zero point
نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
to the point
مربوط بموضوع
point
نوک
point
نمره درس پوان
point
نقطه نوک
to point to something
به چیزی اشاره کردن
point
هدف
point
مسیر
point
مرحله قله
point
پایان
not to the point
خارج از موضوع
near point
نقطه نزدیک
point
تیزکردن
point
گوشه دارکردن
point
نوکدار کردن
off to a point
باریک شده نوک پیدامیکند
point
درجه امتیاز بازی
point
جهت
point
سر
point
نقطه
point
نکته
point
ممیز
[در کسر اعشاری]
[ریاضی]
the point is
اصل مطلب این است
to point to something
به چیزی متوجه کردن
not to point
بیرون از موضوع
Now he gets the point!
<idiom>
دوزاریش حالا افتاد!
[اصطلاح]
point
ماده اصل
point
موضوع
not to point
پرت بیجا
on the point of going
در شرف رفتن
point
نوک گذاشتن
point
اصل
point
رسد نوک
point
راس
point
امتیاز
point
نشانه روی کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point
سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
point
باریک کردن
point
قطبهای باطری یاپلاتین
point
به سمت متوجه کردن
point
اشاره کردن
point
هدف گیری کردن
point
متوجه ساختن
point
نشان دادن
point
نقطه گذاری کردن ممیز
point
خاطر نشان کردن
to let it get to that point
اجازه دادن که به آنجا
[موقعیتی]
برسد
One point for you.
یک درجه امتیاز
[ بازی]
برای تو.
point of weld
نقطه جوش
point of tow
نقطه یدک ناو یا قایق
nodal point
نقطه گرهی
point of intersection
نقطه بهم رسید
point particle
ذره نقطهای
null point
نقطه صفر
point of presence
شماره دستیابی تلفن برای تامین کننده سرویس که برای اتصال به اینترنت از طریق مودم به کار می رود
symmetry point
نقطه تقارن
point of regard
نقطه دید
point of intersection
نقطه تقاطع
point of support
نقطه اتکا
point of intersection
نقطه تلاقی
point of loading
نقطه بارگیری
point of sale
محل ای در مغازه برای پرداخت قیمتهای کالاها
point of sale
سیستمی که از ترمینال کامپیوتر در نقط ه فروش سایت برای ارسال الکترونیکی یا کنترل ارسال مشابه قیمت گذاری محصول و.. استفاده میشود
point of no return
نقطه حداکثر شعاع عمل هواپیما اخرین حد شعاع عمل هواپیما
point of symmetry
نقطه تقارن
point of sight
نقطه دید
point of support
تکیه گاه
norm point
نقطه احتمالی فرود در پرش
point operation
عمل نقطهای
point plotting
رسم نقطه
preequivalence point
پیش از نقطه هم ارزی
principle point
مبداء اصلی
projection of a point
تصویر نقطه
projection of a point
خطی که نقطه تصویرشده را بنقطه مقابل ان می پیوند د
projection of a point
خط مصور
pull up point
نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
quiescent point
نقطه استراحت
radix point
ممیز
radix point
نقطه مبنا
neutral point
نقطه نول
radix point
نقطه ممیز
rear point
قسمت نوک عقب دار
rear point
اخرین قسمت عقب دار
reentry point
نقطه باز گذشت
reentry point
نقطه بازگشت
pour point
نقطه سیلان
pour point
نقطه ریزش
point protector
سرمداد
point protector
چیزی که نوک مدادراپوشانده ازشکستن حفظ میکند
point race
مسابقه دوچرخه سواری طولانی چند مرحلهای
point scale
مقیاس امتیازی
point size
اینچ
point size
برای اندازه گیری نوع یا متن
point spread
امتیاز قابل انتظار
point style
شیوه معماری که نشان برجسته ان طاقهای نوک تیزاست
point system
شرط بندی براساس امتیاز
point target
هدف کوچک
point target
اماج نقطهای
nodal point
صفحه گرهی
nodal point
نقطه ایست
nodal point
نقطه اغاز
potatoes and point
سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
pour point
نقطه جاری شدن
reference point
نقطه مبنا
orbit point
نقطه لولای چرخش هواپیمادر هوا
point bland
نزدیک به دهانه لوله
point bland
تیراندازی بدون نشانه روی
point bland
بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
point break
موجهاییکه با زاویه به ساحل نزدیک می شوند
point charge
بار نقطهای
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com