English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 118 (2 milliseconds)
English Persian
consanguine family خانواده هم خون
Other Matches
consanguine صلبی
consanguine از یک صلب
consanguine هم خون
consanguine ابی
in a family way بی رودربایستی
family محدوده ماشین ها از یک تولید کننده که با سایر محصولات در همان خط از همان تولید کننده سازگارند
in a family way <idiom> حامله بودن
family name اسم خانوادگی
family name نام خانوادگی
family name نام فامیلی
in the family way ابستن
in a family way ازادانه
family تیره
family محدوده طرحهای مختلف یک حالت نوع
family اهل
family عیال
family خانوار
family فامیلی
family خانواده
family خاندان
family زوجه
patronymic family خانواده پدرنامی
schizogenic family خانواده اسکیزوفرنی زا
to maintain one's family خانواده خود را
to maintain one's family نگهداری کردن
to provide for one's family خوارباربرای خانواده خودتهیه کردن
family man مرد عیالوار
family man زن و بچهدار
family man مرد خانوادهدار
of a noble family نجیب
gas family خانواده گاز
handicapped with a family پابست عیال
handicapped with a family گرفتارخانواده
happy family دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند
he is a shame to his family ننگ یامایه رسوایی خانواده خود میباشد
of a noble family اصیل
support a family متکفل مخارج خانوادهای بودن
matronymic family خانواده مادرنامی
member of a family عضو خانواده
family man عیالمند
family man دارای نانخور
family man مرد خانواده - دوست
family men زن و بچه دوست
brass family خانوادهسازهایبادی
family tent چادرخانوادگی
violin family انواعویلونها
woodwind family خانوادهسازهایبادی
one-parent family خانوادهایکهدرآنفرزندبافقط یکیازوالدینشزندگیکند
There seems to be a jinx on that family. به نظر می رسد که این خانواده جادو شده است.
He did it for the sake of his family . محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
family men دارای نانخور
family men عیالمند
family man زن و بچه دوست
family men مرد خانواده - دوست
family of curves دسته منحنی ها [ریاضی]
family of curves دسته توابع [ریاضی]
family men مرد عیالوار
family men زن و بچهدار
family men مرد خانوادهدار
font family خانواده فونت
family doctors پزشک خانواده
family planning برنامه ریزی خانواده
family planning تنظیم خانواده
chip family چند تراشه مربوط به هم
circuit family خانواده مداری
computer family خانواده کامپیوتر
conjugal family خانواده زن و شوهری
extended family خانواده گسترده
family names نام خانوادگی
family doctor پزشک خانواده
family tree شجره
family tree نسب نامه
family tree شجره نامه
family trees شجره
family trees نسب نامه
family trees شجره نامه
nuclear family خانواده هستهای
family names اسم خانوادگی
family names نام فامیلی
family allowance مدد معاش
family neurosis روان رنجوری خانوادگی
family structure ساخت خانواده
family size تعداد افراد خانواده
family farm مزرعه خانوادگی
occupational family گروه شغلی
family of the prophet اهل بیت پیامبر
family industry صنعت خانوادگی
family law حقوق خانواده
family of computers خانواده کامپیوترها
family expenditure هزینه خانوار
family expenditure هزینه خانواده
family therapy خانواده درمانی
family allowances مقرری خانوادگی
family allowance معاش اولاد حق اولاد
family asset دارائی خانوادگی
family background پیشینه خانوادگی
family budget بودجه خانواده
family budget بودجه خانوار
family check کیش همگانی
family allowances کمک دولت به خانوارها
to return to the fold [family] به خانواده خود برگشتن
Family prayer rug فرش محرابی صف گونه [اینگونه بافت ها دارای چندین محراب قرینه بوده و بیشتر بصورت گلیم بافته می شود.]
habit family hierarchy سلسله مراتب عادتهای هم خانواده
wear the pants in a family <idiom> رئیس خانواده بودن
run in the family/blood <idiom> دریک سطح بودن
descendanbts of the family or tribe بنی
family planning programs برنامههای تنظیم خانواده
motorola 000 family خانواده موتورولا
extended family system نظام فامیلی گسترده
Generosity runs in the family. سخاوت دراین خانواده ارثی است
He cant be tied down to family life. پای بند زندگی خانوادگی نیست
He left his family in Europe . خانواده اش را دراروپ؟ گذاشت
A curse has been laid on the family . خانواده لعنت شده یی است
I am the bread winner of the family . نان آور خانه ( خانواده ) هستم
He has a family of six to. support . he has six mouths to feed. شش سر نانخور دارد ( تحت تکلف )
A single bereavement is enough to affect a whole family. <proverb> یک داغ دل بس است براى قبیله اى .
Our grandmother wears the trousers ( breeches , pants ) in our family . مادر بزرگمان مرد خانواده است
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com