English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
cross word puzzle جدول معمایی
Other Matches
cross word جدول معمائی
cross word جدول لغز
it is a puzzle to me برای من معما است
puzzle گیچ کردن
puzzle چیستان جدول معما
puzzle معما
puzzle لغز
puzzle متحیرشدن
puzzle اشفته کردن
Chinese puzzle معما
jigsaw puzzle نوعی بازی معمایی که بازیکنان باید قطعات متلاشی و مختلف یک شکل یا نقشه رابا هم جفت کرده و شکل مخصوص با ان بسازند
puzzle box جعبه معما
puzzle head که دارای افکارمغشوش و خیالات درهم برهم است
puzzle lock قفل رمزی
Chinese puzzle مسئلهی غامض
crossword puzzle جدول معمایی
crossword puzzle جدول کلمات متقاطع
Chinese puzzle معمای چینی
His word is his bond. HE is a man of his word. حرفش حرف است
He is a man of his word . He is as good as his word . قولش قول است
cross way=cross road چهارراه
get a word in <idiom> یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
last word بیان یا رفتار قاطع
word for word طابق النعل بالنعل
word for word تحت اللفظی
word for word کلمه به کلمه
upon my word به شرافتم قسم
at his word بحرف او
at his word بفرمان او
in a word <idiom> به طور خلاصه
last word <idiom> نظر نهایی
keep one's word <idiom> سرقول خود بودن
have a word with <idiom> بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
All you have to do is to say the word. کافی است لب تر کنی
I want to have a word with you . I want you . کارت دارم
Could I have a word with you ? عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم )
May I have a word with you? ممکن است دو کلمه حرف با شما بزنم ؟
Take somebody at his word. حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
to word up کم کم برانگیختن خردخردکوک کردن
to word up کم کم درست کردن کم کم رسانیدن
say a word سخن گفتن
not a word of it was right یک کلمه انهم درست بود
last word اتمام حجت
last word حرف اخر
keep to one's word سر قول خود بودن
in one word خلاصه اینکه مختصرا
in one word خلاصه
in a word خلاصه اینکه مختصرا
in a word خلاصه
say a word حرف زدن
to say a word سخن گفتن
to say a word حرف زدن
to keep to one's word درست پیمان بودن
to keep to one's word درپیمان خوداستواربودن
to keep to one's word سرقول خودایستادن
the last word حرف اخر
the last word سخن قطعی
the last word ک لام اخر
the last word سخن اخر
that is not the word for it لغتش این نیست
take my word for it قول مراسندبدانید
i came across a word بکلمه ای برخوردم
word تعداد کلمات در فایل یا متن
word بخشهای داده مختلف در کامپیوتر به شکل گروهی از بیت ها که در یک محل حافظه قرار دارند
word کلمات داده ارسالی در امتداد باس موازی یکی پس از دیگری
word نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
word for word <adv.> کلمه به کلمه
word زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
word بالغات بیان کردن
word for word <adv.> نکته به نکته
a word or two چند تا کلمه [برای گفتن]
word موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
word for word <adv.> مو به مو
word تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود
word طول کلمه کامپیوتری که به صورت تعداد بیتها شمرده میشود
word اطلاع
word مشابه 10721
word لغات رابکار بردن
word روش اندازه گیری سرعت چاپگر
word سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word فرمان
word عهد
word قول
word حرف
word واژه
word واژه سخن
word گفتار
say the word <idiom> علامت دادن
word عبارت
word کلمه
word لغت
word لفظ
word پیغام خبر
to pawn one's word قول دادن
to p an element to a word جزئی از سر واژهای دراوردن
to pass one's word for another از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
the root of a word ریشه واژه
to pass one's word قول دادن
to forfeit ones word بدقولی کردن
to forfeit ones word پیمان پکستن بدقول درامدن
to get in a word edgeways سخنی درمیان حرف ادم پرگوپراندان
the word is sanctioned by use کثرت استعمال این واژه راجزواژههای درست دراورده است
to impawn one's word قول دادن
the root of a word اصل کلمه
word-perfect یک کلمه پرداز سریع که درچندین نسخه ارائه شده و به کامپیوتر مورد نظر بستگی دارد
to pause upon a word روی واژهای ایست کردن درادای واژهای معطل شدن
to pawn one's word عهد کردن
to get a word in edgewise طرفی را میان صحبت شخص پرچانه دیگر انداختن
word count واژه شماری
word deafness واژه کری
word fluency سیالی واژگانی
word length درازای کلمه
word frequency بسامد واژگانی
word hoard لغت نامه
word length طول کلمه
word mark نشان کلمه
word mark علامت کلمه
word book کتاب لغت
word and deed گفتاروکردار قول وفعل
to pawn one's word پیمان بستن
to pledge one's word قول یا پیمان دادن
to plight one's word قول دادن
to plight one's word عهد کردن
to plight one's word متعهدشدن
to rime one word with another یک کلمه رابا کلمه دیگر قافیه اوردن
to send word پیغام دادن
to send word خبردادن
to stick to one's word سر قول خود ایستادن
He feels he must have the last word. او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
word addressable نشانی پذیری کلمه
word of command فرمان نظامی
data word کلمه داده
introductory word کلمهای که در اغازجملهای بکاربرده شودو معنی ویژهای نداشته باشد
say a good word for دفاع کردن
key word مفتاح
word square جدول کلمات متقاطع
double word کلمه مضاعف
loan word واژهای که از زبان دیگری گرفته باشد
loan word لغت اقتباسی
machine word کلمه ماشین
instruction word کلمه دستورالعمل
in word and deed درگفتارو عمل
in the p sense of the word بمعنی واقعی کلمه
full word تمام کلمه
full word کلمه کامل
function word کلمه دستوری
ghost word لغت غیر مستعمل
ghost word کلمه غیرمصطلح
half word نیم کلمه
he is a man of his word گفتاروکردارش یکی است قولش درست است
head word کلمه یاجملهای که در سراغاز فصل یا بخش کتاب نوشته میشود
his bare word قول خشک وخالی او
memory word کلمه حافظه
microsoft word یک برنامه پردازش کلمه که توسط شرکت microsoft به وجود امده است مایکروسافت ورد
send word خبر دادن
send word for him پیغام برای او بفرستید
smear word عنوان یا لقب اهانت امیز تهمت
speak a word سخنی بگویید
speak a word چیزی بگویید حرفی بزنید
status word کلمه وضعیت نما
stimulus word واژه محرک
that word is obsolescent ان واژه کم کم دارد مهجور
that word is obsolescent میشود
send word پیغام دادن
score out that word روی ان واژه خط بکشید
score out that word ان واژه را خط بزنید
mum's the word این سخن فاش کردنی نیست این حرف را باید پنهان داشت
nonce word واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
numeric word کلمه عددی
one word sentence جمله تک واژهای
procedure word کلماتی که قبل از شروع مکالمه مخابره می شوند
relying on his word باستناد سخن وی
repetition of a word باز گوئی یاتکرارسخن
reserved word کلمه محفوظ
say a good word for تعریف کردن
word perfect یک کلمه پرداز سریع که درچندین نسخه ارائه شده و به کامپیوتر مورد نظر بستگی دارد
as good as one's word خوش قول
written word کلماتنوشتاری
to weigh one's word سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
We just received word that . . . هم اکنون اطلاع رسید که …
word processing پردازش کلمه
word-blindness واژه کوری
word blindness واژه کوری
code word کلمات رمزی
code word کلمه رمز
word-play جناس تجنیس جنگ لغتی لغت بازی
word play جناس تجنیس جنگ لغتی لغت بازی
I always stick to my word. من همیشه سر حرفم می ایستم
word-blind کسیکهبدلیلعقلیدرخواندنبامشکلروبروست
word class ردهایازلغاتمثلاسم صفت فعل و...
word correction اصلاحکلمه
swear-word فحش
alphabetic word کلمه الفبایی
swear-word ناسزا
swear-word کفر
abide by one's word بر قول خود استوار بودن
abide by one's word سر قول خود ایستادن
word of mouth صدای کلمه شفاهی
word of mouth کلمات مصطلح
He didnt say a word. یک کلام هم حرف نزد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com