Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (10 milliseconds)
English
Persian
crystal ball
انتن رادار
crystal ball
گنبد انتن رادار انتن صفحه تصویر رادار
Search result with all words
crystal ball stopper
گلوله بلوری شیشه لیموناد
How was I supposed to know . After all I didnt have a crystal ball.
مگر کف دستم را بو کرده بودم.
Other Matches
crystal
شفاف
crystal
کریستال
crystal
بلور
crystal
قطعه کوچک از کریستال کوارتز که در فرکانس خاص به لرزش در می آید که به عنوان یک سیگنال ساعت خیلی دقیق برای کامپیوتر یا سایر برنامههای کاربردی زمان بندی شده به کار می رود
crystal
صفحه چاپ شده که از یک چراغ قوی کنترل شده توسط کریستال مایع برای تولید تصویر در طبل حساس به عکس استفاده میشود
crystal
ماشین حسابها و صفحههای نمایش دیجیتال به کار می رود
crystal
کریستال مایع که در اثر اعمال ولتاژ سیاه می شوند که در ساعتهای مچی
crystal
بلور کوارتز
crystal
زلال بلوری کردن
crystal plane
سطح کریستالی
crystal pickup
پیک اپ کریستالی
crystal pickup
پیکاپ بلورین
crystal pendant
اویز
crystal oscillator
نوسان ساز کریستالی
crystal mixer
ترکیب کننده دیودی
crystal microphone
میکروفون بلوری
as clear as crystal
<idiom>
مثل اشک چشم
[زلال]
crystal lattice
شبکه بلور
crystal lattice
شبکه کریستالی
crystal plane
سطح بلوری
crystal transducer
کریستالی
crystal transducer
مبدل
crystal system
دستگاه بلور
crystal structure
ساختار بلور
crystal set
گیرنده اشکارساز
crystal set
اشکارساز کریستالی
crystal rectifier
دو قطبی بلورین
crystal rectifier
دیود
crystal pulling
بلور پردازی
crystal plane
صفحه بلور
crystal water
اب تبلور
crystal lattice
شبکه بلوری
crystal diode
دیود
crystal diode
دیود بلوری
colored crystal
بلور سنگین
covalent crystal
بلور کووالانسی
valence crystal
بلور کووالانسی
crystal allotropy
چند شکلی بلور
crystal axis
محور کریستال
crystal control
تنظیم با بلور
crystal defect
نقص بلور
I cant do any crystal – gazing .
علم غیب که ندارم
crystal lattice
شبکه بلورین
crystal clear
واضح-مبرهن
crystal lattic
شبکه کریستالی
crystal growth
رشد بلور
crystal grain
دانه بلوری
crystal glass
بلور
crystal gazing
بلور بینی
crystal gazer
ساحر یا جادوگر
crystal filter
صافی بلورین
crystal energy
انرژی بلور
crystal detector
اشکارساز بلورین
rock crystal
سنگ بلور
host crystal
بلور میزبان
iceland crystal
بلور ایسلند
ideal crystal
کریستال ایده ال
liquid crystal
کریستال مایع
molecular crystal
بلور مولکولی
ionic crystal
بلور یونی
crystal balls
گنبد انتن رادار انتن صفحه تصویر رادار
crystal balls
انتن رادار
quasi crystal
شبه بلور
metal crystal
بلور فلز
mixed crystal
کریستال مخلوط
mixed crystal
کریستال امیخته
monovalent crystal
بلور تک والانسی
pizoelectric crystal
کریستال پیزوالکتریک
single crystal
تک بلور
host crystal
بلور زمینه
filter crystal
کریستال صافی
detecting crystal
بلور اشکارساز
distorted crystal
بلور واپیچیده
atomic crystal
بلور اتمی
crystal set
رادیوی ترانزیستوری
quartz crystal
بلور کوارتز
crystal drop
اشککریستالی
cast crystal
بلور ریخته
crystal button
ریسهکریستالی
x cut crystal
کریستالی که عمود بر محورایکس و بموازات محور سوم بریده شده است
crystal field theory
نظریه میدان بلور
liquid-crystal display
نمایشکریستالمایع
liquid crystal displays
کریستال مایع که در اثر اعمال ولتاژ سیاه میشود و در ساعتها و صفحه نمایش ماشین حسابها به کار می رود
hexagonal crystal system
سیستم کریستال شش گوش
liquid crystal display
کریستال مایع که در اثر اعمال ولتاژ سیاه میشود و در ساعتها و صفحه نمایش ماشین حسابها به کار می رود
frequency changer crystal
بلور تغییر دهنده بسامد
noble gas crystal
بلور گازهای بی اثر
interplanar crystal spacing
فاصله بین صفحهای
inert gas crystal
بلور گازهای بی اثر
liquid crystal displays
صفحه نمایش دو جداره شیشهای با محلول کریستال مایع
crystal video rectifier
یکسوکننده بلورین ویدئو
crystal growth affinity
رشد خواهی بلور
liquid crystal display
صفحه نمایش دو جداره شیشهای با محلول کریستال مایع
burnout of a crystal rectifier
سوختن یکسوکننده دیودی
crystal field stabilization energy
انرژی پایداری میدان بلور
electrostatic crystal field theory
نظریه الکتروستاتیکی میدان بلور
crystal frequency changer efficiency
بازده بلور تغییر دهنده بسامد
current sensitivity of a crystal rectifi
حساسیت یکسوکننده بلورین
liquid crystal display colour pigmented
صفحه نمایش با محلولهای کریستالی مایعی که رنگی به نظر میرسد
liquid crystal bar graph panel indicator
شاخص گراف- میله بااستفاده از قطعات کریستال مایع
four ball
مقایسه امتیازهای تیم دونفره در هر بخش باامتیازهای تیم حریف
into a ball
نخ راگلوله کنید
on the ball
<idiom>
باهوش
to a. the ball
توپ رانشان دادن
three ball
مسابقه گلف بین سه بازیگر باسه گوی
to a. the ball
اماده انداختن
to a. the ball
توشدن
ball
بقچه
[کاموا ]
ball
گرهک
ball
بیضه
ball
گلوله توپ
ball
ساچمه توپ
ball
توپ دور از دسترس توپزن
ball
ساچمه
ball
گلوله کردن
ball
مجلس رقص
ball
بال
[رقص]
ball
توپ
best ball
بازی یک نفر درمقابل 2 یا 3نفر برای کسب بهترین امتیاز
ball
توپ بازی مجلس رقص
have a ball
<idiom>
روزگارخوش داشتن
have something on the ball
<idiom>
باهوش ،زرنگ
ball
گوی
ball
رقص
ball
کانون
[کاموا]
ball
گلوله
ball
ایام خوش
no ball
اصطلاحیدرورزشچوگان
ball games
ورزش یا بازی با توپ
to muff a ball
از بی دست و پایی توپ رانگرفتن
ball game
گوبازی
ball games
مسابقه
to open the ball
اول رقصیدن
to open the ball
پیش قدم شدن
working ball
گوی با سرعت و چرخش کافی
ball game
مسابقه
ball game
هماورد
wash ball
صابون دستشویی
volley ball
والیبال
track ball
گوی پیگردی گوی شیار
ball game
ورزش یا بازی با توپ
ball game
شرایط وضعیت
track ball
گوی نشان
to play ball
توپ بازی کردن
to kick a ball
زدن
to kick a ball
توپی را
snow ball
با گلوله برف زدن
snow ball
گلوله برف
small ball
پرتاب بی حالت
sit on the ball
بازی تاخیری برای حفظ مساوی یابرد
sit on the ball
بازی محافظه کارانه
shadow ball
تمرین گوی اندازی
running with the ball
با توپ دویدن
racket ball
گوی کوچکی که ازپنبه وریسمان درست میکنند)
sour ball
کلوچه سخت ترش مزه
spot ball
گویی که از نقطه معین هدف ضربه با گوی اصلی بیلیاردقرار می گیرد
ball is in your court
<idiom>
[نوبت تو هست که قدم بعدی را برداری یا تصمیم بگیری]
to kick a ball
توپ زدن
to keep the ball rolling
رشته سخن رانگسیختن پشتش را امدن
to block a ball
نگهداشتن توپ در بازی
short ball
شوت کردن کوتاه توپ
[فوتبال]
long ball
[شوت کردن بلند توپ]
[فوتبال]
straight ball
پرتابی در بولینگ که گوی باچرخش مستقیما حرکت میکند
squat under the ball
توپگیری با شیرجه
square ball
پاس عرضی
ball games
گوبازی
She is a ball of fire.
دختر آتش پاره ای (زرنگ وپرتحرک )
Now that you're here, it's a whole new ball game.
حالا که اینجایی قضیه خیلی فرق می کند.
The ball was out of bounds.
توپ خارج
[از زمین بازی]
بود.
The ball is in your court.
<idiom>
حالا نوبت تو است.
The ball is in your court.
<idiom>
حالا نشان بده که چند مرد حلاجی!
low ball
شوت کردن پائین توپ
[فوتبال]
high ball
شوت کردن بالا توپ
[فوتبال]
to stay on the ball
<idiom>
تند ملتفت شدن و واکنش نشان دادن
to pass the ball to somebody
توپ را به کسی پاس دادن
a whole new ball game
<idiom>
یک ماجرای کاملا متفاوت
ball-flower
[ابزار تزئینی به سبک گوتیک ثانوی]
carry the ball
<idiom>
قسمت مهم وسخت را به عهده داشتن
get the ball rolling
<idiom>
شروع چیزی
keep one's eye on the ball
<idiom>
keep the ball rolling
<idiom>
اجازه فعالیت دادن
play ball with someone
<idiom>
شرکت منصفانه
ball pen
خودکار
[نوشت افزار]
ball pen
روان نویس
[نوشت افزار]
ball pens
خودکار ها
ball pens
روان نویس ها
That's the way the ball bounces.
<idiom>
موضوع اینطوری است.
[اصطلاح روزمره]
to keep the ball moving
توپ را به جایی غلت دادن
[فوتبال]
tennis ball
توپتنیس
cork ball
توپچوبپنبهای
brown ball
توپقهوهای
movement off-the-ball
بازی بدون توپ
[تمرین ورزش فوتبال]
bowling ball
توپبولینگ
blue ball
توپآبی
black ball
توپسیاه
ball winder
نخپیچ
ball stand
محلتوقفتوپ
ball peen
توپکنوکچکش
ball of clay
توپبرایساختسفال
ball assembly
توپمجمع
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com