Dictiornary-Farsi | cultivated land | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (9 milliseconds)

English	Persian
cultivated land	زمین محیات
cultivated land	اراضی محیات


Other Matches

cultivated	محیات
cultivated mushroom	قارچزارعی
cultivated areas	مناطق مزروعی
land vi	بخشکی امدن
never-never land	رویایی
land n	خطه
never-never land	تخیلی
never-never land	غیر واقعی
land vi	پائین امدن
land vi	بزمین رسیدن
land n	خشکی
land n	خاک
land n	سرزمین
land n	دیار
land n	کشور
land n	قوم مردم
land n	ملت
land n	ملک
land vi	فرود امدن
land vi	پیاده شدن رسیدن
land n	زمین
land	ارض
land	پشت
land	به گل نشستن کشتی
land	به زمین نشستن
land	فرودامدن
land	زمین پیاده شدن برجستگی بین خانها
land	سرزمین
land	بزمین نشستن
land	رسیدن
land	به خشکی امدن پیاده شدن
land	سرزمین دیار
land	خاک
land	خشکی
land	زمین
land	سطح
land	فرود
land	ملک
land	سرزمین عرصه
land	سطح کوچک صاف
land	سطح داخلی لوله بین خانهای تفنگ
land	درست به هدف
native land	وطن
mother land	سرزمین مادری
mother land	میهن
mother land	وطن
marsh land	زمین ماندابی
marsh land	زمین شوره زار
margin land	حالتی که بازده زمین فقط جبران پرداخت هزینه ها واستهلاکات را بکند
margin land	حد نهایی بازده زمین
low land	پستی زمین
low land	زمین پست
level land	زمین مسطح
native land	میهن
land's end	دماغهای که در دورترین قسمت باختر انگلستان واقع است
land sturm	نام نویسی همگانی
land surveying	نقشه برداری
land surveying	برداشت
land surveyor	نقشه بردار
land swell	خیزاب یا غلت اب نزدیک کرانه
land tag	مجلس قانون گذاری پروس لاندتاک
land tail	باقیمانده زمینی یکان
land tail	بنه زمینی
land tax	مالیات زمین
land tax	مالیات ارضی
land tax	خراج
land tax	مالیات بر زمین
land tenure	اجاره داری زمین
land tie	تیر یا جرزی که قسمتی ازدیوار را بزمین اتصال میدهد
land slip	ریزش سنگ از کوه
no man's land	زمین بلاصاحب و غیر مسکون باریکه زمین حد فاصل بین نیروی متخاصم و نیروی خودی
fluted land	سطحمسطحمته
land masses	خشکسار
land masses	کشخر
land masses	قاره
land masses	اقلیم
land masses	سرزمین بزرگ
land mass	خشکسار
land mass	کشخر
common land	مکانعمومی
dry land	خشکی
land registry	دفترنگهداریاطلاعاتمخصوصبهیکمنطقه
to cultivate land	زمین را کشت کردن
to work the land	زمین را زراعت کردن
land on one's feet <idiom>	با موفقیت برشرایط سخت پیروزشدن
Who owns this land ?	این زمین مال کیست ؟
To be in the land of the living .	درقید حیات بودن
I'll need a plot of land .	یک قطعه زمین لازم دارم
Land-Rover	وسیلهنقلیهمورداستفادهدرزمینهایزبر
land mass	قاره
land mass	اقلیم
land mass	سرزمین بزرگ
table land	زمین هموار
switzer land	سویس
survey land	نقشه برداری زمین
submarginal land	زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
scrub land	زمین بایر
registered land	زمین ثبت شده
plough land	مقداری زمین که با هشت گاومیتوانستند در یک سال شخم بزنند
no man's land	سرزمین میان دو کشور که متعلق به هیچ یک از ان دو نباشد
tenementary land	زمین اجاری
the lie of the land	وضع یا کیفیت طبیعی زمین وضع
the lie of the land	چگونگی اوضاع مهثب
wild land	صحرا بیابان
wild land	زمین بایر و لم یزرع
waste land	زمین موات
waste land	اراضی موات
unutilized land	اراضی موات
to sight land	دیدن منظره
to clear land	زمین راصاف کردن
the promised land	ارض موعود
no man's land	سرزمین بی صاحب
barren land	زمین لم یزرع
immeasureable land	سرزمین بیکران
land agent	دلال معاملات ملکی
land reform	اصلاحات ارضی
crash land	سقوط کردن هواپیما
land alide	لغزش زمین
land bank	بانکی که زمین را در برابر پول گرو بر میدارد
land breeze	باد خشکی
land breeze	باد ساحلی
land capacity	کاراوری زمین
land carriage	بار کشی زمینی
land carriage	حمل و نقل خشکی
land combat	نبرد زمینی
land combat	نبرد در ساحل
hour land	عقربه ساعت شمار
land crab n	خرچنگی که در زمین زندگی میکند ولی در دریا تخم می ریزد
land development	احیای اراضی
land distribution	توزیع اراضی
high land	زمین کوهستانی
head land	پرتگاه
border land	زمین مرزی
center land	خط میانی
certificate of land	قباله زمین
cloud land	عالم خیال یافرض
collctive land	زمین مشاع
collective land	زمین مشاع
no-man's land	منطقه بین خط سرویس و خط پایانی
conservation of land	حفظ اراضی
crown land	خالصه
land reforms	اصلاحات ارضی
dream land	عالم خواب و رویا
f.soil or land	خاک یازمین حاصلخیز
fertile land	سرزمین بارور
fertile land	سرزمین حاصلخیز
head land	دماغه
land force n	نیروی زمینی
land sick	کند رونده بواسطه نزدیکی بخشکی
land scaping	محوطه سازی و ایجاد فضای سبز
land mine	مین
land of promise	زمین موعود
crash-land	سقوط کردن هواپیما
land office	اداره املاک وثبت اراضی
land plaster	گج
land plaster	صخره گچی فریفی که بعنوان کود برای اصلاح خاک بکار میرود
land policy	سیاست اقتصادی مربوط به زمین
land poor	دارای اراضی بی حاصل وکم فایده
land poor	زمین دار بی پول
land reclamation	ابادانی زمین
land reclamation	عمران زمین
land register	ثبت املاک
land restoration	بازسازی زمین
land service	خدمت نظام در نیروی زمینی
land shark	غارتگرکرانه
land shark	کسیکه ملوانان رادردریاغارت میکندیابمال انها انگل میشود
land measurer	مساح
land measurer	زمین پیما
land map	نقشه جغرافیایی
land grave	کنت قدیم المانی
land grant	اعطای اراضی
land grant	زمین اعطایی دولت
land improvements	عمران و ابادانی زمین
land grading	تسطیح زمین
land girl n	دختری که کارهای صحرایی میکرد
land forming	شکل دادن زمین
land forces	نیروی زمینی
land hunger	از برای بدست اوردن یاملک حرص ملاکی
land forces	قوای بری
land lady	زن میزبان
land lady	زن صاحب ملک
land lubber	ادم خشکی مانده
land lubber	ادم دریا ندیده
land mine	مین زمینی
land lubber	ادم کشتی ندیده
(live off the) fat of the land <idiom>	بهترین از هرچیز را داشتند
a land of milk and honey <idiom>	جای سعادت و خوشی
a land of milk and honey <idiom>	بهشت
My capital is locked up in land.	سرمایه ام در معاملات زمین گیراست
cloud-cuckoo-land	سرزمین اوهام
land arm mode	سیستم کامپیوتری کنترل دستی و خودکار فرود هواپیما
cloud-cuckoo-land	کشور پریون
cloud-cuckoo-land	سرزمین خواب و خیال
land control operation	عملیات تصرف اماجهای زمینی
land control operation	عملیات کنترل زمین عملیات
cultivationg waste land	احیاء موات
cultivation of waste land	احیا اراضی موات
land of the rising sun	کشور ژاپن
covenant runing with land	شرط منضم به مالکیت زمین تعهد یا شرطی است مربوط به زمین که جزء لازم ولایتجزای ان محسوب میشودو بنابراین به تنهائی قابل انتقال نیست
land office business	کار وسیع وبسیط وسریع کارپر سود یا پر موفقیت