Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 184 (10 milliseconds)
English	Persian
dailgy food allowance	جیره غذایی روزانه
dailgy food allowance	جیره روزانه
Other Matches
I havent had a morself of food since Monday. I havent touched food since Monday .	از دوشنبه لب به غذانزده ام
allowance	فوق العاده و هزینهء سفر
allowance	اعطاء
allowance	پاداش
allowance	تخفیف مقرری
allowance	تخفیف وزن بار اسب
allowance	فوق العاده
allowance	اختلاف یا لقی عمدی بین ابعادو اجزاء جفت شونده
allowance	اجازه دادن
allowance	جیره حق معاش
allowance	میزان مجاز
allowance	سهمیه
allowance	مزایا
allowance	مقرری مستمری
allowance	جیره دادن فوق العاده دادن
allowance	کمک هزینه
allowance	مددمعاش
seam allowance	اختلافدرز
to make allowance	منظور کردن
weekly allowance	هفتگی
ration allowance	پول جیره
fitting allowance	فوق العاده مناسب
fitting allowance	کاملا" اندازه
field allowance	فوق العاده ماموریت رزمی فوق العاده جنگی
family allowance	معاش اولاد حق اولاد
family allowance	مدد معاش
delay allowance	زمان تقسیم
mobility allowance	پولیکهدولتبهافرادمعلولمیدهد
machining allowance	تراش خور
monthly allowance	ماهیانه
monthly allowance	مقر ری ماهیانه
travel allowance	خرج سفر
travel allowance	فوق العاده سفر هزینه سفر
victualling allowance	جیره روزانه
yearly allowance	مقرری سالیانه
table of allowance	جدول سهمیه مجاز
subsistence allowance	معاش
subsistence allowance	مد د
serverance allowance	حق پوشاک برای سختی هوا
serverance allowance	حق بدی هوا
ration allowance	حق معاش
ration allowance	حق جیره
quantity allowance	تخفیفی که به خرید عمده تعلق میگیرد
quantity allowance	تخفیف کلی
to make allowance	در نظر گرفتن
bend allowance	فاصله خطی اضافی روی ورقه ها برای ایجاد خم هایی با شعاع معین
allowance for anticipated	سهمیه مجاز تلفات پیش بینی شده اماد
allowance for depreciation	ذخیره استهلاک
allowance method	روش ایجاد ذخیره
authorized allowance	سهمیه مجاز
authorized allowance	حق
authorized allowance	مزایا مزایای قانونی
quarters allowance	حق مسکن
basic allowance	شارژ انبار
basic allowance	سهمیه اولیه ضریب حقوقی معاش
allowance for anticipated	losses stock
bat allowance	فوق العاده افسران بابت حمل ونقل بنه سفر
cashier's allowance	کسر صندوق
basic allowance for subsistence	جیره نقدی
basic allowance for quarters	حق مسکن
current operating allowance	سهمیه موجود عملیاتی سهمیه عملیاتی فعلی
consolidated table of allowance	جدول سهمیه عمومی
authorized allowance supplies	سهمیه مجاز اماد
common table of allowance	جداول سهمیه عمومی
authorized allowance supplies	سهمیه اماد مجاز
capital consumption allowance	کسر مصرف سرمایه مترادف با استهلاک سرمایه
consolidated table of allowance	جدول سهمیه مشترک
basic allowance for subsistence	حق معاش
food	خوراک
food	طعام
Have you had enough (food)	سیر شدی ؟
food	قوت
food	غذا
Please help yourself ( with the food ) .	لطفا" برای خودتان غذا بکشید
Do you want some more food ?	بازهم غذا می خواهی ؟
health food	غذای سالم
to burn the food	بگذارند غذا ته بگیرد
The food is cold.	غذا سرد است.
food shop	خواربار فروشی
First food , then talk . <proverb>	اول طعام آخر کلام .
convenience food	خوراک پیش پخته
burnt food	ته دیگ [برنج]
food shop	بقالی
to wolf one's food <idiom>	مثل گاو خوردن
to spit out food	تف کردن غذا
to spit out food	بیرون دادن غذا
restorative food	غذای مقوی
to dress [food]	آماده کردن [پختن] [غذا یا دسرت]
to toy with one's food	با غذای خود بازی کردن
convenience food	غذایی که پختن یا کشیدن آن آسان باشد
fast food	تند خوراک تندکار
food processor	اجزایمخلوطکن
To kI'll animals for food .	جانوران را برای غذا کشتن
food mixer	ماشینهمزنبرقی
To pick at ones food .	از روی سیری خوردن
To cook food.	غذا پختن
To assimilate food.	غذا را جذب کردن
Please heat up my food.	لطفا" غذایم را داغ کنید
junk food	هله هوله
junk food	گنده خوراک
food stamp	تمبر خوراک
food for thought <idiom>	درمورد چیز باارزش فکر کردن
This food is very nourshing .	این غذا خیلی قوت دارد
food stamps	تمبر خوراک
food aid	کمکغذائی
health food	خوراک بهداشتی
To heat up the food.	غذا را گرم کردن
junk food	غذای ناسالم
When it comes to me there is no more food (left).	به من که می رسد غذا تمام شده
food poisoning	مسمویت غذایی
food gathering	خوراک اوری
food industries	صنایع غذایی
food packet	بسته غذایی
food packet	جیره بسته بندی شده
food perference	رجحان غذایی
food preference	پسند غذایی
food production	تولید غذا
food program	برنامه غذایی
food program	رژیم تغذیه
food pyramid	هرم غذایی
food freezer	یخچال فریزر
food freezer	فریزر
food chain	زنجیره غذایی
food chains	زنجیره غذایی
articles of food	موادغذایی یا خوراکی
different kinds of food	غذاهای جوربه جور
food chemistry	شیمی غذا
food container	فرف غذا
food container	فرف غذای قابل حمل
food deprivation	محرومیت غذایی
food for powder	تیر خوردنی
food for powder	کشته شدنی
food rationing	جیره بندی مواد غذائی
food science	علم غذا
the food was smoked	خوراک بوی دود میداد خوراک بوی دود گرفته بود
preparation of food	تهیه خوراک
food web	شبکه غذایی
frugal food	خوراک ساده
staple food	مواد غذائی ضروری
frugal food	حاضری
plant food	غذای گیاهی
plant food	غذای گیاه
the garden provides food	باغ خوراک تهیه میکند
food tide	سیل
food tide	طغیان اب
to be food for worms	مردن
the garden provides food	باغ غذا
the garden provides food	میدهد
to be food for fishes	غرق شدن
food dtufe stuff	ماده غذایی
Frozen meat ( food ) .	گوشت ( غذای ) یخ زده
food and agricultural organization	از موسسات وابسته به سازمان ملل متحدکه به سال 5491 تاسیس وهدفش بررسی وضع تولیدمحصولات کشاورزی و سایراغذیه است
food dtufe stuff	خوار و بار
their principal food is rice	خوراک عمده انها برنج است
I musn't eat food containing ...	من نباید غذایی را که دارای ... هستند بخورم.
food dtufe stuff	خوردنی
annual food plan	برنامه غذایی سالیانه
food and agricultural organization	سازمان خواروبار وکشاورزی
table of food equivalents	جدول ارزش جیره غذایی
it is highly valued as food	برای خوراک بسیارمطلوب است
food stamp program	برنامه کمک مواد غذائی ازطرف دولت به نیازمندان
pollution of food on and in the ground	آلودگیغذاییودرزمین
pollution of food in water	آلودگیحاصلازموادغذاییدرآب
Our food supply is getting low.	ذخیره غذایمان دارد ته می کشد
The food was not fit to eat.	غذای ناجوری بود ( قابل خوردن نبود )
Oily skin (food).	پوست ( غذای ) چرب
basic source of food	منابعاولیهغذا
Be carefull not to spI'll the food .	مواظب باش غذاهارانریزی زمین
Plain food (dress).	غذا ( لباس ) ساده
Good wholesome food .	غذای سالم وکامل
Dont stint the food .	سر غذااینقدر گه ابازی درنیاور
grazing food chain	زنجیره غذایی چرندگان
There isnt much food in the house.	زیاد غذاتوی خانه نداریم ( نیست )
Rice is a wholesome food .	برنج غذای کاملی است
The food has a salty taste .	غذا شور مزه است
The smell of food permeated through the flat .	بوی غذا تمام آپارتمان را فراگرفته بود
Mexican food is hot 9spicy).	غذاهای مکزیکی تند است
food regarded as cooked by a specified person	دست پخت
a copious choice of food and drink	غذا و نوشیدنی فراوان
central food preparation facility	کارخانجات مرکزی تهیه موادغذایی
The way he eats his food disgusts [revolts] [repulses] me.	به نحوه ای که او [مرد] غذا می خورد حال من را بهم می زند.
In the long run fatty food makes your arteries clog up.	در دراز مدت مواد غذایی پر چربی باعث گرفتگی رگها می شوند .

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com