| Total search result: 201 (10 milliseconds) |
|
|
|
| English |
Persian |
| dedicated word processor |
کلمه پرداز اختصاصی |
|
|
|
|
| Other Matches |
|
| word processor |
کلمه پرداز |
| communicating word processor |
پردازنده کلمه یا ایستگاه کاری که قادر به ارسال و دریافت داده است |
| processor dtate word |
کمله وضعیت پردازشگر |
| stand alone word processor |
کلمه پرداز خودکفا |
| He is a man of his word . He is as good as his word . |
قولش قول است |
| His word is his bond. HE is a man of his word. |
حرفش حرف است |
| dedicated |
کامپیوتری در شبکه که به چاپگر متصل است و وفیفه مدیریت کارهای چاپ و صنعت چاپ کاربران در شبکه را بر عهده دارد |
| dedicated |
وقف شده |
| dedicated |
اختصاصی |
| dedicated |
کامپیوتری که فقط برای مقصود خاصی است |
| dedicated |
خط ارتباطی برای کار خاص |
| dedicated |
برنامه یا تابع یا سیستمی که برای استفاده خاصی است |
| dedicated |
تابع منط قی که رد طراحی سخت افزار پیاده سازی شده است . معمولاگ یک کار یا مدار |
| dedicated |
کامپیوتری که فقط مخصوص پردازش لغات است و برنامه دیگری روی آن قابل اجرا نیست |
| non dedicated server |
کامپیوتری که سیستم عامل شبکه را در پس زمینه اجرا میکند و نیز برای اجرای برنامههای کاربردی نرمال در همان زمان قابل استفاده است |
| dedicated assets |
دارایی وقف شده |
| dedicated device |
دستگاه اختصاصی |
| dedicated lines |
خطوط اختصاصی |
| dedicated system |
سیستم اختصاصی |
| a dedicated line |
یک خط [سیم] اختصاصی |
| dedicated computer |
کامپیوتر اختصاصی |
| a dedicated server |
[رایانه] خدمتگذار اختصاصی |
| a dedicated wiring circuit |
یک مدار الکتریکی اختصاصی |
| dedicated file server |
خدمتگذار فایل اختصاصی |
| processor |
وسیله سخت افزاری یا نرم افزاری که قادر به تغییر داده طبق دستورات است |
| processor |
عمل اورنده |
| processor |
پردازنده مخصوص مثل پردازنده آرایهای یا عددی که میتواند برای بهبود کارایی با پردازنده اصلی کار کند |
| processor |
پردازنده جانبی مخصوص |
| processor |
استفاده از چندین کامپیوتر کوچک در ایستگاههای کاری مختلف به جای یک کامپیوتر مرکزی |
| processor |
پردازندهای که ارتباطات دادهای از قبیل DAM و توابع کنترل خطا را کنترل میکند |
| i/o processor |
پردازنده ورودی و خروجی |
| processor |
ریزپردازنده جدا در سیستم که حاوی توابع خاصی تحت کنترل پردازنده مرکزی است |
| processor |
عمل کننده |
| processor |
تکمیل کننده |
| processor |
تمام کننده |
| processor |
پردازشگر |
| processor |
پردازندهای که بین منبع ورودی و کامپیوتر مرکزی است , کار آن پردازش داده دریافتن برای کاهش بار کاری کامپیوتر اصلی است |
| processor |
برنامه که از یک زبان به کد ماشین ترجمه میکند. |
| processor |
کامپیوتری که میتواند روی چندین آرایه داده برای عملیات ریاضی خیلی سریع |
| processor |
به صورت همزمان همزمان کار کند |
| processor |
پردازنده |
| processor |
پردازندهای که از حافظه جانبی استفاده میکند |
| processor |
کلمهای که حاوی تعدادی بیت وضعیت مثل پرچم رقم نقلی , صفر و سرریز است |
| processor |
ساخت CPU با اندازه کلمه بزرگ با وصل کردن پلاکهای با اندازه کلمه کوچکتر به هم |
| processor |
تقسیم کننده سیگنال که توسط ریز پردازندهای در شبکه کنترل میشود |
| processor |
سیستم کامپیوتری با دو پردازندهه برای اجرای سریع تر برنامه |
| processor |
پردازندهای که عملیات ریاضی و منط قی را کد گشایی و اجرا میکند طبق کد برنامه |
| processor |
وارد کردن داده توسط اپراتور که توسط کامپیوتر اجرا میشود |
| processor |
کامپیوتر کوچک برای کار کردن با لغات , تولید متن , گزارش , نامه و... |
| processor |
ارسال سیگنال ورودی به پردازنده , بررسی درخواست توجه که باعث توقف آنچه در حال اجرا است میشود و به رسانه فراخوان پاسخ میدهد |
| processor |
که طبق سرعت پردازنده و نه رسانه جانبی تنظیم شده است |
| processor |
سیستم کامپیوتری یا الکترونیکی برای پردازش تصویر |
| post processor |
پس پردارنده |
| data processor |
پردازنده داده ها |
| data processor |
داده پرداز |
| satellite processor |
پردازشگر پیرو |
| continuous processor |
دستگاه چاپ متوالی عکس چاپ کننده مداوم عکس |
| post processor |
پس پرداز |
| peripheral processor |
پردازشگر جنبی |
| parallel processor |
پردازنده موازی |
| parallel processor |
موازی پرداز |
| vector processor |
پردازنده برداری |
| macro processor |
پردازشگرماکرو |
| macro processor |
درشت پردازشگر |
| language processor |
زبان پرداز |
| language processor |
پردازشگر زبان |
| food processor |
اجزایمخلوطکن |
| communications processor |
پردازشگرارتباطات |
| processor bound |
اشاره به فرایندهایی میکندکه به محض استفاده از واحدپردازش مرکزی جهت اجرای پردازش یا محاسبه حقیقی سرعتش کم میشود |
| centarl processor |
unit processing central |
| central processor |
پردازنده مرکزی |
| central processor |
پردازشگر مرکزی |
| attached processor |
پردازنده الصاقی |
| attached processor |
ریز پردازنده جدا در سیستم که تحت کنترل واحد پردازش مرکزی توابع خاصی را انجام میدهد |
| down line processor |
پردازندهای که در ترمینال یک شبکه ارتباطات قرار دارد وانتقال داده را اسان میکند |
| command processor |
سیستم عامل فرمانی |
| array processor |
پردازشگر ارایه |
| communications processor |
پردازنده مخابراتی |
| associative processor |
پردازنده انجمنی |
| raster image processor |
پردازشگر تصویر شبکهای |
| bit slice processor |
پردازشگر قطعه بیتی |
| back end processor |
پردازنده کمکی تک منظوره |
| front end processor |
پردازشگر جلو و انتها پردازشگر نهایی |
| data communications processor |
پردازنده ارتباطات داده ها |
| sound digitizing processor |
گزارهصدایکامپیوتری |
| input output processor |
پردازنده ورودی- خروجی پردازشگر ورودی- خروجی |
| bit slice processor |
روش معماری ریزپردازنده ها |
| Could I have a word with you ? |
عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم ) |
| upon my word |
به شرافتم قسم |
| Take somebody at his word. |
حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن ) |
| May I have a word with you? |
ممکن است دو کلمه حرف با شما بزنم ؟ |
| to word up |
کم کم برانگیختن خردخردکوک کردن |
| I want to have a word with you . I want you . |
کارت دارم |
| last word |
بیان یا رفتار قاطع |
| last word |
اتمام حجت |
| last word |
حرف اخر |
| to word up |
کم کم درست کردن کم کم رسانیدن |
| not a word of it was right |
یک کلمه انهم درست بود |
| to keep to one's word |
سرقول خودایستادن |
| say a word |
حرف زدن |
| to say a word |
حرف زدن |
| the last word |
حرف اخر |
| take my word for it |
قول مراسندبدانید |
| that is not the word for it |
لغتش این نیست |
| the last word |
سخن اخر |
| the last word |
ک لام اخر |
| the last word |
سخن قطعی |
| to keep to one's word |
درپیمان خوداستواربودن |
| to keep to one's word |
درست پیمان بودن |
| word for word |
طابق النعل بالنعل |
| word for word |
تحت اللفظی |
| word for word |
کلمه به کلمه |
| to say a word |
سخن گفتن |
| say a word |
سخن گفتن |
| All you have to do is to say the word. |
کافی است لب تر کنی |
word |
زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری |
word |
نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر |
word |
کلمات داده ارسالی در امتداد باس موازی یکی پس از دیگری |
word |
واژه |
word |
بخشهای داده مختلف در کامپیوتر به شکل گروهی از بیت ها که در یک محل حافظه قرار دارند |
word |
موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است |
word |
فرمان |
word |
عهد |
word |
طول کلمه کامپیوتری که به صورت تعداد بیتها شمرده میشود |
| word for word <adv.> |
نکته به نکته |
| at his word |
بحرف او |
word |
بالغات بیان کردن |
word |
لغات رابکار بردن |
word |
قول |
word |
کلمه |
| word for word <adv.> |
مو به مو |
word |
اطلاع |
| a word or two |
چند تا کلمه [برای گفتن] |
| word for word <adv.> |
کلمه به کلمه |
| at his word |
بفرمان او |
word |
سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد |
word |
پیغام خبر |
word |
عبارت |
i came across a word |
بکلمه ای برخوردم |
| in a word |
خلاصه |
| in a word |
خلاصه اینکه مختصرا |
word |
واژه سخن |
| in one word |
خلاصه |
| in one word |
خلاصه اینکه مختصرا |
word |
گفتار |
| get a word in <idiom> |
یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند |
word |
لفظ |
word |
لغت |
| keep to one's word |
سر قول خود بودن |
word |
مشابه 10721 |
| have a word with <idiom> |
بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن |
word |
حرف |
| in a word <idiom> |
به طور خلاصه |
word |
روش اندازه گیری سرعت چاپگر |
word |
تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود |
word |
تعداد کلمات در فایل یا متن |
| say the word <idiom> |
علامت دادن |
| last word <idiom> |
نظر نهایی |
| keep one's word <idiom> |
سرقول خود بودن |
| word square |
جدول کلمات متقاطع |
| word star |
یک برنامه پردازش کلمه مشهور که شامل هجی کردن کلمات و ویژگی ادغام پستی استacrostic |
| word time |
زمان کلمه |
| word square |
acrostic |
| word warp |
فرمت بندی مجدد پس از حذف ها و اصلاحات ویژگی که درصورت جانگرفتن یک کلمه درخط اصلی ان را به ابتدای خط بعدی می برد سطر بندی |
| word wrap |
حرکت نشانه گر روی صفحه تصویر کامپیوتر از انتهای یک خط به شروع خط بعدی |
| word salad |
سالاد کلمات |
| word class |
ردهایازلغاتمثلاسم صفت فعل و... |
| word hoard |
لغت نامه |
| word salad |
اشفته گویی |
| word frequency |
بسامد واژگانی |
| word fluency |
سیالی واژگانی |
| word deafness |
واژه کری |
| word count |
واژه شماری |
| word book |
کتاب لغت |
| word and deed |
گفتاروکردار قول وفعل |
| word addressable |
نشانی پذیری کلمه |
| word length |
طول کلمه |
| word length |
درازای کلمه |
| word process |
ویرایش , ذخیره و تغییر متن با کامپیوتر |
| word picture |
بیان یا شرح روشن |
| word order |
ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله |
| word order |
ترتیب واژه ها |
| word of honour |
قول شرف |
| word of command |
فرمان انتصاب |
| word of command |
فرمان نظامی |
| word mark |
علامت کلمه |
| word mark |
نشان کلمه |
| to weigh one's word |
سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن |
| word wrap |
سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد |
| Is that your final word ? |
همین ؟( درمقام اتمام حجت یا تهدید ) |
| written word |
کلماتنوشتاری |
| A word is enough to the wise . <proverb> |
براى عاقل یک یرف بس است . |
| Do not say a word until you know it is exactly rig. <proverb> |
تا ندانى که سخن عیب صواب است مگو . |
| A mans word is one . <proverb> |
یرف مرد یکى است . |
| word-blind |
کسیکهبدلیلعقلیدرخواندنبامشکلروبروست |
| word choice |
جمله بندی |
| word choice |
کلمه بندی |
| word choice |
بیان |
| mum's the word <idiom> |
دهان قرص |
| word of mouth <idiom> |
از منبع موثق |