Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
diamond point
لوزیشکل
Other Matches
diamond
الماس
diamond
مربع بزرگ زمین بیس بال
diamond
زمین بیس بال
diamond
خال خشتی
diamond
لوزی
diamond structure
ساختارالماسی
diamond formation
ارایش لوزی شکل گسترش لوزی
diamond formation
ارایش لوزی
diamond design
طرح قاب لوزی
[که بیشتر در فرش های هندسی باف قشقایی، ایلیایی و نواحی غرب ایران بکار می رود.]
diamond-fret
ابزار لوزی
diamond-faced
روستایی سازی
diamond dust
خرده یاسوده الماس
diamond antenna
انتن لوزی شکل
diamond charge
خرج مربع شکل
diamond drill
مته الماسی
diamond cut
دارای تراش الماس
diamond cutter
الماس تراش
black diamond
الماس سیاه
diamond knurl
اج دار کردن
diamond polishing
پرداخت الماسی
diamond pass
رخده الماسی
diamond pass
کالیبر الماسی
diamond jubilee
شصتمینسالگرد
rose diamond
الماس فلامک
diamond charge
خرج چهارگوش
diamond structure
ساختار الماس
diamond knurl
مخطط کردن
diamond wedding
شصتمین یا هفتادوپنجمین سال عروسی
diamond weddings
شصتمین یا هفتادوپنجمین سال عروسی
imitation diamond
الماس بدل
diamond knurled nut
مهره اج دار
diamond cutting tool
الماس شیشه بری
vicker's diamond hardness tester
دستگاه ازمایش تعیین سختی فلزات
point to point line
خط نقطه به نقطه
point to point network
شبکه نقطه به نقطه
point-to-point connection
اتصال نقطه به نقطه
0.42
[zero point four two]
[zero point forty-two]
[forty-two hundreths]
صفر ممیز چهار دو
[ریاضی]
point
محل
point
دماغه
point
پوینت
point
نقطه نوک
point
نقطه گذاری کردن
the point is
اصل مطلب این است
point
حد
point
جهت مرحله
point
مرکز راس حد
point
محل یا موقعیت
point
که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
point
نقط ه
point
نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
point
نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
point
درصد
point
محل مرکز
point
نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
point
نشان میدهد
point to point
1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
point out
<idiom>
توضیح دادن
come to the point
<idiom>
به نکتهاصلی رسیدن
zero point
نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
zero point
نقطه صفر
three point
فن 3 امتیازی کشتی
in point
مناسب
in point
در خور
way point
ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
to come to a point
بنوک رسیدن
to come to a point
باریک شدن
to the point
مربوط بموضوع
to the point
بجا
point four
رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
point four
چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
point to point
را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
beside the point
<idiom>
مسائل حاشیهای
point to point
پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
let point
امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
point to point
نقطه به نقطه
The point is that…
چیزی که هست
off the point
بدون اینکه وابستگی داشته باشد
off the point
بطور نامربوط
off the point
بطور بی ربط
in point
بجا
point four
اصل چهار
try for point
تلاش برای کسب امتیاز
point
مقصود
near point
نقطه نزدیک
point
نقطه
point
نکته
point
ماده اصل
point
جهت
Now he gets the point!
<idiom>
دوزاریش حالا افتاد!
[اصطلاح]
point
درجه امتیاز بازی
point
نوک
point
نمره درس پوان
point
هدف
point
مسیر
point
مرحله قله
point
پایان
point
تیزکردن
point
گوشه دارکردن
point
سر
not to the point
خارج از موضوع
to let it get to that point
اجازه دادن که به آنجا
[موقعیتی]
برسد
far point
برد بینایی
not to point
پرت بیجا
One point for you.
یک درجه امتیاز
[ بازی]
برای تو.
not to point
بیرون از موضوع
off to a point
باریک شده نوک پیدامیکند
to point to something
به چیزی متوجه کردن
to point to something
به چیزی اشاره کردن
on the point of going
در شرف رفتن
point
ممیز
[در کسر اعشاری]
[ریاضی]
point
نوکدار کردن
point
اصل
point
امتیاز
point
راس
point
رسد نوک
point
هدف گیری کردن
point
نشانه روی کردن
point
به سمت متوجه کردن
point
قطبهای باطری یاپلاتین
point
باریک کردن
point
سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point
اشاره کردن
point
محل شروع چیزی
point
نشان دادن
point
موضوع
point
متوجه ساختن
point
نقطه گذاری کردن ممیز
point
خاطر نشان کردن
point
نوک گذاشتن
point of tow
نقطه یدک ناو یا قایق
release point
نقطه رهایی
point of weld
نقطه جوش
point operation
عمل نقطهای
point particle
ذره نقطهای
reference point
نقطه برگشت نقطه نشانی نقطه مبدا دهانه بندر
point of regard
نقطه دید
point of presence
شماره دستیابی تلفن برای تامین کننده سرویس که برای اتصال به اینترنت از طریق مودم به کار می رود
symmetry point
نقطه تقارن
reference point
نقطه مبنا
point of support
نقطه اتکا
point of symmetry
نقطه تقارن
point of sight
نقطه دید
reentry point
نقطه بازگشت
point of sale
محل ای در مغازه برای پرداخت قیمتهای کالاها
point of support
تکیه گاه
point of sale
سیستمی که از ترمینال کامپیوتر در نقط ه فروش سایت برای ارسال الکترونیکی یا کنترل ارسال مشابه قیمت گذاری محصول و.. استفاده میشود
point of loading
نقطه بارگیری
point of no return
نقطه حداکثر شعاع عمل هواپیما اخرین حد شعاع عمل هواپیما
rear point
اخرین قسمت عقب دار
reentry point
نقطه باز گذشت
point plotting
رسم نقطه
point size
اینچ
point size
برای اندازه گیری نوع یا متن
point spread
امتیاز قابل انتظار
point style
شیوه معماری که نشان برجسته ان طاقهای نوک تیزاست
point system
شرط بندی براساس امتیاز
point target
هدف کوچک
potatoes and point
سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
pour point
نقطه جاری شدن
pour point
نقطه ریزش
pour point
نقطه سیلان
preequivalence point
پیش از نقطه هم ارزی
principle point
مبداء اصلی
point target
اماج نقطهای
projection of a point
خطی که نقطه تصویرشده را بنقطه مقابل ان می پیوند د
point protector
سرمداد
rear point
قسمت نوک عقب دار
point protector
چیزی که نوک مدادراپوشانده ازشکستن حفظ میکند
point race
مسابقه دوچرخه سواری طولانی چند مرحلهای
point scale
مقیاس امتیازی
radix point
نقطه ممیز
radix point
نقطه مبنا
radix point
ممیز
quiescent point
نقطه استراحت
pull up point
نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
projection of a point
خط مصور
projection of a point
تصویر نقطه
point bland
بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
pivot point
نقطه مفصلی
pin point
نقطهای
pin point
اتی
pin point
تعیین دقیق نقاط
pin point
تعیین محل کردن
pin point
پیدا کردن
pin point
کشف کردن
picture point
نقطه نشانی یا نقطه بازرسی موجود در روی عکس هوایی
pivot point
لولائی
pivot point
نقطه چرخش ناو
point bland
تیراندازی بدون نشانه روی
point bland
نزدیک به دهانه لوله
point bland
از دهانه لوله
point after touchdown
[یک امتیاز با گذراندن توپ بر فراز دروازه با ضربه پا پس از کسب شش امتیاز با رسیدن به پشت خط پایان]
plumb point
نقطه شاغولی دوربین هواپیمادر لحظه عکس برداری
plate point
نقطه پلیت
pivot point
مرکز چرخش
pivot point
نقطه نشانه
pickup point
نقطه سوار شدن یا سوارکردن
percentile point
نقطه صدکی
penetration point
درجه نفوذ
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com