English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
direct lift control کنترل مستقیم برا
Other Matches
direct control کنترل مستقیم
lift control کنترل اسانسور
direct راسته
direct اداره کردن
direct دستورات برنامه که به صورت کد مطلق نوشته شده اند
direct مدیریت یا سازمان دهی
direct مستقیم یابدون شریک سوم
direct مستقیم یا بدون پردازش یا حرکت مستقیم
direct هدایت کردن
direct رهبری کردن
direct <adj.> مستقیم
direct قراول رفتن
direct متوجه ساختن
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
direct مستقیم راست راهنمایی کردن
direct اداره کردن هدایت کردن
direct امرکردن
direct : دستور دادن
direct <adj.> بلافاصله
direct <adj.> بدون واسطه
direct <adj.> دست اول
direct نظارت کردن
direct : مستقیم معطوف داشتن
useful lift اختلاف بین وزن ثابت ایروستات و وزن کل
lift بالا بردن
Where is the lift? آسانسور کجاست؟
lift آسانسور
lift بالارو
lift بلند کردن
lift سرقت کردن
lift ترفیع اسانسور
lift پیشرفت
lift سرقت ترقی
lift دزدی
lift یک وهله بلندکردن بار
lift بالابری
lift مرتفع بنظرامدن بلندی
lift بالارفتن
lift جر ثقیل بالا بر
lift وسیله اوج گرفتن هواپیمای بی موتور کندن وزنه از زمین
lift دزدیدن
lift بالابر
lift برداشتن
lift رفع کردن
to get a lift from somebody سواری گرفتن از کسی [در خودرو]
lift-off جدا شدن یک هواپیما یا هررسانگر دیگر از زمین یا ازرسانگر مادر
lift-off تخلیه کشتی توسط جرثقیل
lift سواری [گردشگری] [خودرو رانی]
lift از جاکندن
lift بالا بردن انگشت و رها کردن گوی بولینگ برای ایجاد پیچ
to get a lift with somebody سواری گرفتن از کسی [در خودرو]
lift اسانسور
lift حمل کردن
lift حمل و نقل هوایی
lift فرفیت
lift مقدورات هوایی
lift بار زدن
lift جرثقیل
lift بالابردن
lift بالا دادن
lift بالارو دامنه بالابری
lift برا
lift well چاه اسانسور
lift on بارگیری کشتی توسط جرثقیل
lift off جهش اولیه موشک یا گلوله هنگام شروع پرتاب جدا شدن از سکو
lift off بلند شدن هواپیما یا موشک
lift well چاه بالابر
lift بلند کردن شریک رقص اززمین
direct relationship ارتباط مستقیم
to direct traffic through ترافیک را از طریق...هدایت کردن
direct quenching سخت گردانی مستقیم
direct relationship وابستگی مستقیم
direct access دستیابی مسقیم
direct access دسترسی مستقیم
direct access دسترسی مستقیم به اطلاعات
direct access دستیابی مستقیم
direct address نشانی مستقیم
direct address آدرس مستقیم
direct addressing نشان دهی مستقیم
direct addressing ادرس دهی مستقیم
direct admission مراجعه مستقیم به بهداری پذیرش یامراجعه مستقیم بیماران
direct aggression پرخاشگری مستقیم
direct psychotherapy روان درمانی رهنمودی
direct processing پردازش مستقیم
direct process فرایند مستقیم
direct taxes مالیاتهای مستقیم
direct measurement اندازه گیری مستقیم
direct observation دیدبانی مستقیم
direct observation مستقیمامشاهده کردن
direct oration گفته یا قول مستقیم
direct outlet ابگیر مستقیم
direct plotting تعیین عناصر تیر به طورمستقیم
direct plotting تعیین عناصر تیربدون استفاده از طرح تیر یاوسایل هدایت اتش
direct pressure فشار مستقیم
direct pressure تعاقب کردن مستقیم دشمن
direct involvement offence an committing in مباشرت
direct current جریان دائم
direct analysis تحلیل رهنمودی
direct reading قرائت مستقیم
direct therapy درمان رهنمودی
direct support پشتیبانی مستقیم کردن
direct support کمک مستقیم
direct support پشتیبانی مستقیم
direct support تکیه گاه بی واسطه
direct selling فروش مستقیم
direct selection انتخاب مستقیم
direct material مواد مستقیم
direct loading مجموعه نیروهائیکه مستقیمابه ساختمان اثر میکند وشامل بارهای زنده و مرده میباشد
direct load بارگذاری مستقیم
direct lighting روشنایی مستقیم
direct lighting روشن سازی غیرمستقیم
direct fire اتش مستقیم
direct labour دستمزد مستقیم
direct fire تیر مستقیم
direct killing قتل به مباشرت
direct involvement مباشرت در جرم
draw direct مستقیماگ روی صحنه ونه روی بافر حافظه
direct laying روانه کردن مستقیم
direct debit سفته-وجهالزمان
direct casting ریخته گری مستقیم
direct command فرماندهی مستقیم فرماندهی بلاواسطه تیراندازی به روش فرمان مستقیم
direct connected ماشینهای بهم پیوسته
direct conversion تبدیل مستقیم
direct cost هزینه مستقیم
direct coupled مستقیما جفت شده
direct coupling جفتگری مستقیم
direct coupling کوپلینگ مستقیم
direct damage ضرر مستقیم
direct dye رنگینه مستقیم
direct exchange تعویض باداغی
direct dyes رنگینه های مستقیم [که بدون نیاز به دندانه بصورت مستقیم با آب و الیاف پنبه، ابریشم و پشم ترکیب داده شده و رنگ های روشن و براقی را بوجود می آورد ولی در عین حال در برابر شستشو، پایداری خوبی ندارد.]
direct exchange تعویض مستقیم مبادله مستقیم قطعات
Is it a direct flight? آیا پرواز مستقیم است؟
direct file فایل مستقیم
direct file پرونده مستقیم
direct rule حکومتایالتیومحلی
direct fire هدایت کردن اتش روانه کردن اتش
direct objects متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
direct action مکانیسم عمل مستقیم درماسوره ها
direct objects دلیل اوردن
direct objects اعتراض کردن
direct objects اعتراض داشتن
direct objects مورد
direct objects موضوع
direct objects مخالفت کردن
direct objects سیستم کامپیوتری که برنامهای برای آن نوشته و کامپایل شده است
direct objects کالا اعتراض کردن
direct objects مفعول
direct objects شیئی
direct object مفعول مستقیم
direct objects دادهای که تصویر یا صوت مشخص تولید میکند
direct objects ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
direct objects نماش داده می شوند
direct objects که دودویی که مستقیما واحد پردازش مرکزی را عمل میکند.
direct objects داده در یک عبارت که توسط اپراتور اجرا میشود. مراجعه شود به ARGUMENT
direct objects فایلی که حاوی کد اصلی برای تابع یا برنامهای است
direct objects نرم افزاری که با استاندارد COBRA اشیا را بهم متصل میکند
direct objects زبان برنامه پس از ترجمه
direct objects برنامه کامپیوتری به صورت کد اصلی که توسط کامپایلر یا اسمبلر تولید شده است
direct objects امکانی در windows.x که امکان تبدیل داده از برنامهای که OLE را پشتیبانی نمیکند دارد به طوری که به صورت شی OLE در برنامه دیگری به کار می رود
direct objects پانج کارت که حاوی برنامه است
direct objects OPERAND
direct objects چیز ماده خارجی
direct object مفعول بیواسطه
direct object مفعول صریح
direct objects هدف
direct taxation مالیات مستقیم
direct taxation اخذ مالیات بصورت مستقیم
direct objects موضوع منظره
direct objects مقصود
direct objects شی ء
direct hits گلولهای که مستقیم به هدف اصابت کند
direct objects چیز
direct hits اصابت مستقیم
direct current جریان یکسو
direct current جریان برق مستقیم
direct hit اصابت مستقیم
direct hit گلولهای که مستقیم به هدف اصابت کند
direct current جریان مستقیم
direct tax مالیات مستقیم
to lift up one's heel لگد زدن
to lift up one's horn مغرور بودن
top lift طبقه زیرین پاشنه پا
topping lift طناب وصل به دکل برای نگهداری تیر اصلی افقی
total lift برای کل
translational lift برای انتقالی
valve lift کل حرکت خطی سوپاپ لایهای
topping lift مهار بالایی
to lift up one's hand دست بدعا برداشتن
to lift one's hand دست به سوگند برداشتن
suction lift بلندی مکش
suction lift ارتفاع نظیر مکش در پمپ
suction lift ارتفاع مکش
to give somebody a lift کسی را سوار کردن
t bar lift تله اسکی دونفره یا کلنگی
to give somebody a lift به کسی سواری دادن
static lift برای استاتیک
ti lift one's head نیرو گرفتن
to give one a lift کسیرا پیش خود سوار کردن وقسمتی از راه بردن
to lift one's hand سوگند خوردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com