English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English Persian
direct lighting روشن سازی غیرمستقیم
direct lighting روشنایی مستقیم
Other Matches
lighting سیستم روشنایی ماشین
lighting اشتعال نورافکنی
lighting سایه روشن
lighting چراغ بندی ماشین
lighting روشن سازی نورپردازی
lighting نور
lighting روشنایی
lighting تکنیک نور
lighting احتراق
lighting plant تاسیسات روشنایی
lighting point محل یا نقطه روشنایی
lighting engineering مهندسی روشنایی
lighting engineering تکنیک روشنایی
lighting transformer مبدل روشنایی
lighting scheme نمودارروشنایی
lighting outlet اتصال نور
lighting equipments الات و ادوات روشنایی
lighting outlet خروجی روشنایی
lighting feeder تهیه روشنایی
lighting filament رشته ملتهب
lighting hours زمان روشنایی یا سوختن
lighting line سیم روشنایی
lighting mains خط نور
lighting mains خط روشنایی اصلی
lighting set دستگاه روشنایی
lighting source منبع روشنایی
lighting switch کلید روشنایی
lighting technician تکنسینروشنایی
indirect lighting روشنایی غیرمستقیم
track lighting لامپشیار
indirect lighting نور منعکس شده
strip lighting نوعیسیستمروشنایی
indirect lighting نور غیر مستقیم
front lighting روشنایی جلو ساختمان
artificial lighting روشنائی مصنوعی
emergency lighting روشنایی اضطراری
electric lighting روشنایی
lighting control کنترل روشنایی
lighting grid مدارشبکهیروشنایی
lighting effect اثر روشنایی
lighting unit واحد روشنایی
lighting current جریان نور
reduced lighting حرکت با چراغ کم نور
reduced lighting حرکت با نور کم رانندگی با چراغ جنگی
room lighting روشنایی اطاق
lighting cable کابل نور روشنایی
street lighting روشنایی خیابان
lighting battery باطری نور
lighting board تختهروشنایی
lighting battery باتری روشنایی
lighting scheme ترتیب روشنایی
lighting board operator اپراتورتنظیمفشارنور
semi indirect lighting روشن سازی نیم مستقیم
train lighting battery باتری روشنایی ترن
lighting grid access مدخلمدارشبکهیروشنایی
outdoor lighting fixtures چراغهای روشنائی محوطه
lighting/camera control area سطحکنترلدوربینروشنایی
direct نظارت کردن
direct اداره کردن هدایت کردن
direct امرکردن
direct : دستور دادن
direct <adj.> بلافاصله
direct <adj.> بدون واسطه
direct <adj.> دست اول
direct : مستقیم معطوف داشتن
direct متوجه ساختن
direct مستقیم یابدون شریک سوم
direct مستقیم یا بدون پردازش یا حرکت مستقیم
direct مدیریت یا سازمان دهی
direct دستورات برنامه که به صورت کد مطلق نوشته شده اند
direct راسته
direct اداره کردن
direct مستقیم راست راهنمایی کردن
direct قراول رفتن
direct <adj.> مستقیم
direct رهبری کردن
direct هدایت کردن
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
direct damage ضرر مستقیم
direct dye رنگینه مستقیم
direct exchange تعویض باداغی
direct exchange تعویض مستقیم مبادله مستقیم قطعات
direct file فایل مستقیم
direct file پرونده مستقیم
direct fire هدایت کردن اتش روانه کردن اتش
direct fire اتش مستقیم
direct fire تیر مستقیم
direct coupling کوپلینگ مستقیم
direct coupling جفتگری مستقیم
direct admission مراجعه مستقیم به بهداری پذیرش یامراجعه مستقیم بیماران
direct aggression پرخاشگری مستقیم
direct analysis تحلیل رهنمودی
direct casting ریخته گری مستقیم
direct command فرماندهی مستقیم فرماندهی بلاواسطه تیراندازی به روش فرمان مستقیم
direct connected ماشینهای بهم پیوسته
direct control کنترل مستقیم
direct conversion تبدیل مستقیم
direct cost هزینه مستقیم
direct coupled مستقیما جفت شده
direct involvement offence an committing in مباشرت
direct involvement مباشرت در جرم
direct support کمک مستقیم
direct support پشتیبانی مستقیم کردن
direct therapy درمان رهنمودی
draw direct مستقیماگ روی صحنه ونه روی بافر حافظه
to direct traffic through ترافیک را از طریق...هدایت کردن
direct dyes رنگینه های مستقیم [که بدون نیاز به دندانه بصورت مستقیم با آب و الیاف پنبه، ابریشم و پشم ترکیب داده شده و رنگ های روشن و براقی را بوجود می آورد ولی در عین حال در برابر شستشو، پایداری خوبی ندارد.]
Is it a direct flight? آیا پرواز مستقیم است؟
direct rule حکومتایالتیومحلی
direct support پشتیبانی مستقیم
direct support تکیه گاه بی واسطه
direct killing قتل به مباشرت
direct labour دستمزد مستقیم
direct laying روانه کردن مستقیم
direct debit سفته-وجهالزمان
direct load بارگذاری مستقیم
direct loading مجموعه نیروهائیکه مستقیمابه ساختمان اثر میکند وشامل بارهای زنده و مرده میباشد
direct material مواد مستقیم
direct selection انتخاب مستقیم
direct selling فروش مستقیم
direct objects دادهای که تصویر یا صوت مشخص تولید میکند
direct measurement اندازه گیری مستقیم
direct hits گلولهای که مستقیم به هدف اصابت کند
direct hits اصابت مستقیم
direct hit گلولهای که مستقیم به هدف اصابت کند
direct hit اصابت مستقیم
direct object مفعول صریح
direct object مفعول بیواسطه
direct object مفعول مستقیم
direct action مکانیسم عمل مستقیم درماسوره ها
direct objects OPERAND
direct objects داده در یک عبارت که توسط اپراتور اجرا میشود. مراجعه شود به ARGUMENT
direct objects متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
direct objects ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
direct tax مالیات مستقیم
direct taxation مالیات مستقیم
direct taxes مالیاتهای مستقیم
direct current جریان دائم
direct current جریان یکسو
direct current جریان برق مستقیم
direct current جریان مستقیم
direct taxation اخذ مالیات بصورت مستقیم
direct objects نماش داده می شوند
direct objects که دودویی که مستقیما واحد پردازش مرکزی را عمل میکند.
direct objects سیستم کامپیوتری که برنامهای برای آن نوشته و کامپایل شده است
direct objects مورد
direct objects موضوع
direct objects شیئی
direct objects مخالفت کردن
direct objects کالا اعتراض کردن
direct objects مفعول
direct objects هدف
direct objects موضوع منظره
direct objects شی ء
direct objects مقصود
direct objects اعتراض داشتن
direct objects اعتراض کردن
direct objects فایلی که حاوی کد اصلی برای تابع یا برنامهای است
direct objects نرم افزاری که با استاندارد COBRA اشیا را بهم متصل میکند
direct objects زبان برنامه پس از ترجمه
direct objects برنامه کامپیوتری به صورت کد اصلی که توسط کامپایلر یا اسمبلر تولید شده است
direct objects امکانی در windows.x که امکان تبدیل داده از برنامهای که OLE را پشتیبانی نمیکند دارد به طوری که به صورت شی OLE در برنامه دیگری به کار می رود
direct objects پانج کارت که حاوی برنامه است
direct objects چیز ماده خارجی
direct objects دلیل اوردن
direct objects چیز
direct observation دیدبانی مستقیم
direct access دسترسی مستقیم به اطلاعات
direct pressure فشار مستقیم
direct pressure تعاقب کردن مستقیم دشمن
direct addressing ادرس دهی مستقیم
direct process فرایند مستقیم
direct processing پردازش مستقیم
direct psychotherapy روان درمانی رهنمودی
direct quenching سخت گردانی مستقیم
direct access دسترسی مستقیم
direct access دستیابی مسقیم
direct reading قرائت مستقیم
direct relationship ارتباط مستقیم
direct relationship وابستگی مستقیم
direct access دستیابی مستقیم
direct plotting تعیین عناصر تیربدون استفاده از طرح تیر یاوسایل هدایت اتش
direct address آدرس مستقیم
direct address نشانی مستقیم
direct addressing نشان دهی مستقیم
direct observation مستقیمامشاهده کردن
direct oration گفته یا قول مستقیم
direct outlet ابگیر مستقیم
direct plotting تعیین عناصر تیر به طورمستقیم
shot direct at goal شوت مستقیم به دروازه
direct current instrument سنجه جریان مستقیم
direct current magnet مغناطیس جریان مستقیم
direct absorption process فرایند جذب مستقیم
direct current generator مولد جریان مستقیم
direct arc furnace کوره قوس الکتریکی مستقیم
direct home reception پذیرشگرمستقیم
direct current converter تبدیل گر جریان مستقیم
direct chill casting ریخته گری مستقیم تبریدی
direct connect modem مدم اتصال مستقیم
direct access processing پردازش به روش دستیابی مستقیم
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com