English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (10 milliseconds)
English Persian
direct reading قرائت مستقیم
Search result with all words
direct reading dial درجه بندی برای قرائت مستقیم
direct reading galvanometer گالوانومتر بی تبدیل
direct reading instrument دستگاه مستقیم خوانی
direct-reading rain gauge اندازه مقدار بارش مستقیم
Other Matches
first reading طرح نخستین لایحه قانونی درمجلس
reading خواندن
reading قرائت
reading مطالعه
reading تفسیر
reading استنباط
reading نظریه شور
reading یادداشت مربوط به اعداد یا درجه ها , به ویژه درجههای یک اندازه
mind reading فکرخوانی
mirror reading وارونه خوانی
oral reading بلندخوانی
parallel reading خواندن موازی
reading age سن خواندن
lip-reading لب خوانی
reading disability ناتوانی در خواندن
mind reading کشف افکار دیگران
map reading نقشه خوانی کردن
map reading نقشه خوانی
reading desk بعدا پرسیده شود
hand reading کف بینی
first reading of a bill شوراول لایحه
sight-reading بدون مطالعه قبلی خواندن
sight-reading بدون امادگی قبلی اجراکردن
sight-reading فی البداهه خواندن یا اجرا کردن
lip reading لب خوانی
reading habit عادت خواندن
reading quotient بهر خواندن
reading mirror آینهمخصوصخواندن
reading speed سرعت خواندن
reading rooms خوانشگاه
reading rooms اتاق قرائت
reading room قرائت خانه
reading readiness امادگی خواندن
reading room خوانشگاه
reading station ایستگاه خواندن
reading wand دستگاهی که نشان ها و کدهارا به صورت نوری درک میکند
silent reading بیصدا خوانی
thought reading اندیشه خوانی
reading start شروعخواندن
reading span فراخنای خواندن
reading rate سرعت خواندن
when reading a book در حال خواندن کتابی
Proof – reading. غلط گیری (تصحیح مطا لب چاپی وغیره )
She was reading the book to herself. کتاب را آهسته ( پیش خودش) می خواند
reading rooms قرائت خانه
reading room اتاق قرائت
reading lamp چراغمطالعه
I stayed up reading until midnight. تا نصف شب بیدارماندم ومطالعه کردم
light-reading scale نورخواندنصفحه
mirror writing shadow reading کامپیوتر میزبان با دو دیسک فیزیکی برای بالا بردن سرعت دسترسی
monroe diagnostic reading test ازمون تشخیص خواندن مونرو
gray oral reading test ازمون بلند خوانی گری
direct <adj.> بدون واسطه
direct <adj.> مستقیم
direct <adj.> دست اول
direct راسته
direct <adj.> بلافاصله
direct مستقیم راست راهنمایی کردن
direct هدایت کردن
direct رهبری کردن
direct قراول رفتن
direct متوجه ساختن
direct : مستقیم معطوف داشتن
direct نظارت کردن
direct اداره کردن هدایت کردن
direct امرکردن
direct : دستور دادن
direct اداره کردن
direct مستقیم یابدون شریک سوم
direct مستقیم یا بدون پردازش یا حرکت مستقیم
direct مدیریت یا سازمان دهی
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
direct دستورات برنامه که به صورت کد مطلق نوشته شده اند
direct coupling کوپلینگ مستقیم
direct damage ضرر مستقیم
direct lighting روشن سازی غیرمستقیم
direct analysis تحلیل رهنمودی
direct dye رنگینه مستقیم
direct exchange تعویض باداغی
direct exchange تعویض مستقیم مبادله مستقیم قطعات
direct file فایل مستقیم
direct coupling جفتگری مستقیم
direct coupled مستقیما جفت شده
direct aggression پرخاشگری مستقیم
direct casting ریخته گری مستقیم
direct admission مراجعه مستقیم به بهداری پذیرش یامراجعه مستقیم بیماران
direct command فرماندهی مستقیم فرماندهی بلاواسطه تیراندازی به روش فرمان مستقیم
direct addressing ادرس دهی مستقیم
direct addressing نشان دهی مستقیم
direct connected ماشینهای بهم پیوسته
direct control کنترل مستقیم
direct conversion تبدیل مستقیم
direct cost هزینه مستقیم
direct file پرونده مستقیم
direct fire اتش مستقیم
direct selection انتخاب مستقیم
direct selling فروش مستقیم
direct dyes رنگینه های مستقیم [که بدون نیاز به دندانه بصورت مستقیم با آب و الیاف پنبه، ابریشم و پشم ترکیب داده شده و رنگ های روشن و براقی را بوجود می آورد ولی در عین حال در برابر شستشو، پایداری خوبی ندارد.]
Is it a direct flight? آیا پرواز مستقیم است؟
direct rule حکومتایالتیومحلی
direct debit سفته-وجهالزمان
direct support تکیه گاه بی واسطه
direct support پشتیبانی مستقیم
direct support کمک مستقیم
direct therapy درمان رهنمودی
direct material مواد مستقیم
direct loading مجموعه نیروهائیکه مستقیمابه ساختمان اثر میکند وشامل بارهای زنده و مرده میباشد
direct fire تیر مستقیم
direct fire هدایت کردن اتش روانه کردن اتش
direct involvement offence an committing in مباشرت
direct involvement مباشرت در جرم
direct killing قتل به مباشرت
direct labour دستمزد مستقیم
direct laying روانه کردن مستقیم
to direct traffic through ترافیک را از طریق...هدایت کردن
direct lighting روشنایی مستقیم
direct load بارگذاری مستقیم
draw direct مستقیماگ روی صحنه ونه روی بافر حافظه
direct object مفعول صریح
direct object مفعول بیواسطه
direct object مفعول مستقیم
direct action مکانیسم عمل مستقیم درماسوره ها
direct objects OPERAND
direct objects داده در یک عبارت که توسط اپراتور اجرا میشود. مراجعه شود به ARGUMENT
direct objects متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
direct objects دادهای که تصویر یا صوت مشخص تولید میکند
direct objects ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
direct objects نماش داده می شوند
direct objects که دودویی که مستقیما واحد پردازش مرکزی را عمل میکند.
direct hit گلولهای که مستقیم به هدف اصابت کند
direct hits اصابت مستقیم
direct hits گلولهای که مستقیم به هدف اصابت کند
direct current جریان دائم
direct hit اصابت مستقیم
direct current جریان یکسو
direct current جریان برق مستقیم
direct current جریان مستقیم
direct taxation اخذ مالیات بصورت مستقیم
direct taxation مالیات مستقیم
direct tax مالیات مستقیم
direct objects سیستم کامپیوتری که برنامهای برای آن نوشته و کامپایل شده است
direct objects فایلی که حاوی کد اصلی برای تابع یا برنامهای است
direct objects موضوع
direct objects شیئی
direct objects مخالفت کردن
direct objects کالا اعتراض کردن
direct objects مفعول
direct objects هدف
direct objects موضوع منظره
direct objects شی ء
direct objects مقصود
direct objects مورد
direct objects اعتراض داشتن
direct objects اعتراض کردن
direct objects نرم افزاری که با استاندارد COBRA اشیا را بهم متصل میکند
direct objects زبان برنامه پس از ترجمه
direct objects برنامه کامپیوتری به صورت کد اصلی که توسط کامپایلر یا اسمبلر تولید شده است
direct objects امکانی در windows.x که امکان تبدیل داده از برنامهای که OLE را پشتیبانی نمیکند دارد به طوری که به صورت شی OLE در برنامه دیگری به کار می رود
direct objects پانج کارت که حاوی برنامه است
direct objects چیز ماده خارجی
direct objects دلیل اوردن
direct objects چیز
direct plotting تعیین عناصر تیربدون استفاده از طرح تیر یاوسایل هدایت اتش
direct support پشتیبانی مستقیم کردن
direct access دسترسی مستقیم به اطلاعات
direct access دسترسی مستقیم
direct access دستیابی مسقیم
direct psychotherapy روان درمانی رهنمودی
direct pressure فشار مستقیم
direct pressure تعاقب کردن مستقیم دشمن
direct process فرایند مستقیم
direct processing پردازش مستقیم
direct quenching سخت گردانی مستقیم
direct relationship وابستگی مستقیم
direct relationship ارتباط مستقیم
direct plotting تعیین عناصر تیر به طورمستقیم
direct outlet ابگیر مستقیم
direct oration گفته یا قول مستقیم
direct taxes مالیاتهای مستقیم
direct address آدرس مستقیم
direct access دستیابی مستقیم
direct address نشانی مستقیم
direct measurement اندازه گیری مستقیم
direct observation مستقیمامشاهده کردن
direct observation دیدبانی مستقیم
shot direct at goal شوت مستقیم به دروازه
direct current generator مولد جریان مستقیم
direct current converter تبدیل گر جریان مستقیم
direct home reception پذیرشگرمستقیم
direct chill casting ریخته گری مستقیم تبریدی
direct access processing پردازش به روش دستیابی مستقیم
direct quota tion نقل قول مستقیم
direct quota tion نقل عین گقته
direct connect modem مدم اتصال مستقیم
direct access method روش دستیابی مستقیم
direct arc furnace کوره قوس الکتریکی مستقیم
direct current instrument سنجه جریان مستقیم
direct current magnet مغناطیس جریان مستقیم
direct materials costs هزینههای مواد اولیهای که مستقیما در کالا بکار برده میشود
direct memory access دستیابی مستقیم به حافظه
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com