English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
distributing point نقطه توزیع
Other Matches
self distributing توزیع شونده بطور خود کار
distributing سیستم پایگاه داده ها که داده آن در کامپیوترهای مختلف ذخیره شده است ولی جستجو در آن مشابه جستجو در یک محل انجام میشود
distributing عمل بدست آوردن اطلاع از داده هایی که در محلهای مختلف قرار دارند
distributing شبکهای که در آن هر گره به عنوان سرور ذخیره سازی فایل ها یا چاپگر به کار می رود
distributing سیستم پردازش یک سازمان بزرگ با بسیاری کامپیوترهای کوچک در ایستگاههای کاری مختلف به جای یک کامپیوتر مرکزی
distributing سیستم کامپیوتری که از بیش از یک پردازنده در محلهای مختلف استفاده میکند و همه به کامپیوتر متصل اند
distributing سیسم نا متمرکز که در آن چندین کامپیوتر مختلف شیارهای ثابتی دارند
distributing ارسال داده یا اطلاع به کاربران در شبکه یا سیستم
distributing چ کردن بستههای شبکه توسط جابجایی اطلاعات بین گره ها
distributing سیستمی که از فایل هایی که در بیش از یک محل ذخیره شده اند استفاده میکند که یک در نقط ه مرکزی پردازش می شوند
distributing تقسیم کردن
distributing توزیع کردن
distributing تقسیم کردن تعمیم دادن
distributing پخش کردن
distributing mains شبکه تقسیم اصلی
distributing force نیروی تکان دهنده
distributing tee سه راهی توزیع کننده
distributing box جعبه تقسیم
distributing mains شبکه پخش
bell type distributing gear زنگ کوره بلند
point to point line خط نقطه به نقطه
point to point network شبکه نقطه به نقطه
point-to-point connection اتصال نقطه به نقطه
0.42 [zero point four two] [zero point forty-two] [forty-two hundreths] صفر ممیز چهار دو [ریاضی]
point درصد
point محل شروع چیزی
point نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
point نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
point نقط ه
point که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
point نشان میدهد
point محل یا موقعیت
point نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
point نشانه روی کردن
point به سمت متوجه کردن
point قطبهای باطری یاپلاتین
point باریک کردن
point سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point اصل
point مقصود
point محل مرکز
point حد
point نقطه گذاری کردن
point نقطه نوک
point دماغه
point مرکز راس حد
point هدف گیری کردن
point پوینت
point four اصل چهار
point four چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
point four رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
zero point نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
zero point نقطه صفر
to the point مربوط بموضوع
in point مناسب
in point بجا
in point در خور
to the point بجا
way point ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
to come to a point باریک شدن
three point فن 3 امتیازی کشتی
point to point 1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
point out <idiom> توضیح دادن
come to the point <idiom> به نکتهاصلی رسیدن
let point امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
beside the point <idiom> مسائل حاشیهای
point to point را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
point to point پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
point to point نقطه به نقطه
The point is that… چیزی که هست
off the point بدون اینکه وابستگی داشته باشد
off the point بطور نامربوط
off the point بطور بی ربط
to come to a point بنوک رسیدن
try for point تلاش برای کسب امتیاز
not to point پرت بیجا
to point to something به چیزی اشاره کردن
off to a point باریک شده نوک پیدامیکند
point جهت مرحله
on the point of going در شرف رفتن
point محل
the point is اصل مطلب این است
point نوک
point سر
point نقطه
to point to something به چیزی متوجه کردن
far point برد بینایی
not to the point خارج از موضوع
Now he gets the point! <idiom> دوزاریش حالا افتاد! [اصطلاح]
not to point بیرون از موضوع
near point نقطه نزدیک
One point for you. یک درجه امتیاز [ بازی] برای تو.
to let it get to that point اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد
point ممیز [در کسر اعشاری] [ریاضی]
point نکته
point ماده اصل
point گوشه دارکردن
point نوکدار کردن
point نوک گذاشتن
point موضوع
point خاطر نشان کردن
point نشان دادن
point اشاره کردن
point متوجه ساختن
point نقطه گذاری کردن ممیز
point امتیاز
point راس
point تیزکردن
point رسد نوک
point درجه امتیاز بازی
point نمره درس پوان
point هدف
point مسیر
point مرحله قله
point پایان
point جهت
point of inflexion نقطه عطف
radix point نقطه ممیز
rear point قسمت نوک عقب دار
point of sight نقطه دید
point of intersection نقطه بهم رسید
point of support نقطه اتکا
point of support تکیه گاه
point of symmetry نقطه تقارن
symmetry point نقطه تقارن
rear point اخرین قسمت عقب دار
release point نقطه رهایی
point of no return نقطه حداکثر شعاع عمل هواپیما اخرین حد شعاع عمل هواپیما
reference point نقطه مبنا
point of intersection نقطه تلاقی
reference point نقطه برگشت نقطه نشانی نقطه مبدا دهانه بندر
point of intersection نقطه تقاطع
point of presence شماره دستیابی تلفن برای تامین کننده سرویس که برای اتصال به اینترنت از طریق مودم به کار می رود
point of regard نقطه دید
point of sale سیستمی که از ترمینال کامپیوتر در نقط ه فروش سایت برای ارسال الکترونیکی یا کنترل ارسال مشابه قیمت گذاری محصول و.. استفاده میشود
point of sale محل ای در مغازه برای پرداخت قیمتهای کالاها
reentry point نقطه باز گذشت
point of inflection نقطه عطف
reentry point نقطه بازگشت
point of tow نقطه یدک ناو یا قایق
radix point نقطه مبنا
radix point ممیز
point of loading نقطه بارگیری
quiescent point نقطه استراحت
pull up point نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
projection of a point خط مصور
potatoes and point سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
pour point نقطه جاری شدن
pour point نقطه ریزش
pour point نقطه سیلان
preequivalence point پیش از نقطه هم ارزی
projection of a point خطی که نقطه تصویرشده را بنقطه مقابل ان می پیوند د
projection of a point تصویر نقطه
point target اماج نقطهای
point target هدف کوچک
point of weld نقطه جوش
point operation عمل نقطهای
point particle ذره نقطهای
point plotting رسم نقطه
point protector سرمداد
point protector چیزی که نوک مدادراپوشانده ازشکستن حفظ میکند
point race مسابقه دوچرخه سواری طولانی چند مرحلهای
point scale مقیاس امتیازی
point size اینچ
point size برای اندازه گیری نوع یا متن
point spread امتیاز قابل انتظار
point style شیوه معماری که نشان برجسته ان طاقهای نوک تیزاست
point system شرط بندی براساس امتیاز
principle point مبداء اصلی
orbit point نقطه لولای چرخش هواپیمادر هوا
penetration point درجه نفوذ
percentile point نقطه صدکی
pickup point نقطه سوار شدن یا سوارکردن
picture point نقطه نشانی یا نقطه بازرسی موجود در روی عکس هوایی
pin point کشف کردن
pin point پیدا کردن
pin point تعیین محل کردن
pin point تعیین دقیق نقاط
pin point اتی
pin point نقطهای
pivot point نقطه مفصلی
pivot point لولائی
pivot point نقطه چرخش ناو
pivot point نقطه نشانه
pivot point مرکز چرخش
plate point نقطه پلیت
optimum point نقطه ایده ال
optimum point نقطه مطلوب
neutral point نقطه صفر
neutral point نقطه نول
nodal point نقطه اغاز
nodal point نقطه ایست
nodal point صفحه گرهی
nodal point نقطه گرهی
norm point نقطه احتمالی فرود در پرش
null point نقطه صفر
object point سمت مورد توجه
object point مقصد
objective point سمت مورد توجه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com