Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 157 (8 milliseconds)
English	Persian
dress making	زنانه دوزی
Other Matches
Don't let making a living prevent you from making a life.	اجازه ندهید تلاش برای پول درآوردن مانع زندگی شما شود.
Full dress. Formal dress.	لباس رسمی
making	عایدی
making	ترکیب
making	مایه کامیابی
making	ساختمان
making	ساخت
making up	تاوان
making up	جبران
making a will	ایصاء
making a will	وصیت کردن
gas making	تولید گاز
epoch-making	بینهایتمهم
non-profit-making	غیرانتفاعی
die making	حدیده سازی
mischief making	دوبهم زن
mischief making	منافق
making void	ابطال
money making	پول گرد کن
book making	شرطبندی
She is always making excuses.	دائما" عذروبهانه می آورد
gas making	گازسازی
profit-making	درآمدزائیکردن
decision making	تصمیم گیری
making good	پرداخت
making haste	تبادر
He is making a habit of it .	بد عادت شده است
policy-making	سیاست گذاری
policy making	سیاست گذاری
to be making [with sb.] [American E]	بوسیدن و نوازش کردن [با کسی]
merry-making	عیش خوش
merry-making	شادمانی
merry-making	خوشی
merry making	عیش خوش
merry making	شادمانی
merry making	خوشی
love making	عشقبازی
to be making [with sb.] [American E]	بوسیدن وعشقبازی کردن [با کسی]
tool making	ابزارسازی
love-making	عشقبازی
mixture making	ترکیبسازی
money making	پول بهم زدن پول جمع کنی
money making	پول بهم زنی
pattern making	نمونه سازی
pattern making	مدل سازی
saltpetre making	شوره پزی
road making	راه سازی
shoe making	کفشدوزی
road making material	مصالح راه
road making material	مصالح راهسازی
tile making machine	ماشین خشت زنی
Making fast progress.	سریع ترقی کردن
decision making unit	واحد تصمیم گیرنده
decision making policy	سیاست تصمیم گیری
die and mold making	حدیده و قالب سازی
She is always making trouble for her friends.	همیشه برای دوستانش درد سر بوده
mold making equipment	تجهیزات قالب سازی
We finally succeed in making a radio contact.	عاقبت توانستیم یک تماس رادیویی برقرار کنیم
dress	اهار زدن مستقیم کردن
dress	مزین کردن
dress	درست کردن لباس
dress	لباس مخصوص فرمان بایست در مشق صف جمع
dress	پوشاندن
to dress down	سرزنش کردن
dress	ترتیب دادن
dress	پیراستن
dress	لباس درست کردن موی سر پانسمان کردن
she is too p about her dress	زیاد درلباس دقت می گیرد
dress	جامه بتن کردن
to dress down	تادیب کردن
to dress out or up	بالباس اراستن
to dress up	خودرا اراستن
to dress up	لباس پوشیدن
dress	لباس پوشیدن
dress	بستن
in the f. of her dress	لای لباسش
dress up <idiom>	بهترین لباس خود را پوشیدن
dress down	ملامت سخت
dress down	سخت ملامت کردن
to [get] dress [ed]	جامه پوشیدن
types of dress	انواعپیراهن
tunic dress	بلوزبلندودامن
wrapover dress	پیراهنیقهچپ
She looks pathetic in that dress .	این لباس به تنش گریه می کند
trapeze dress	پیراهنازبالاکلوش
morning dress	جامهی رسمی صبحگاهی
to dress [food]	آماده کردن [پختن] [غذا یا دسرت]
wrapover dress	راست
This dress suits me .	این لباس به من میاید.
window dress	بنمایش گذاشتن
window dress	پشت ویترین گذاشتن
to fit a dress on somebody	جامه ای را برای کسی اندازه کردن
coat dress	روپوش
T-shirt dress	تیشرت
to dress [salad]	چاشنی زدن [آرایش دادن ] [سالاد]
shirtwaist dress	پیراهنکمردار
sheath dress	پیراهنیکسره
princess dress	پیراهنپرنسسی
polo dress	پیراهنیقهمردانه
house dress	لباسخانه
dress with panniers	لباستوری
dress with crinoline	لباسپفی
dress with bustle	لباسپرچین
This dress is quite the thing.	این لباس چیز حسابی است
top dress	ازرو کود دادن
dress rehearsal	اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
dress shirts	پیراهن لباس رسمی
battle dress	نیم تنه جنگی
battle dress	جلیقه جنگی
canonical dress	لباس رسمی روحانیون
dress coat	جامه جلوبازمردانه که دامن ان درپشت است ودرمهمانیهای شب انرا
dress goods	قماشهای زنانه
battle dress	لباس ضدگلوله
dress guard	اسبابی که دردوچرخه جامه را ازاسیب چرخ نگه میدارد جامه پناه
dress improver	لایی که درپشت دامن زنانه میگذارند
dress shirts	پیراهن عصر مردانه
dress shirts	پیراهن سفید مردانه
dress shirt	پیراهن لباس رسمی
dress rehearsals	اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
full dress	بالباس تمام رسمی
full dress	لباس سلام
fancy dress	لباس بالماسکه
fancy dress	بالماسکه
dress circle	صندلیهای ردیف جلوتماشاخانه
dress shirt	پیراهن سفید مردانه
dress shirt	پیراهن عصر مردانه
dress left	از چپ نظام یا از راست نظام
dress ship	پرچم جشن را افراشتن
night dress	جامه خواب پیراهن خواب خواب جامه
plain dress	لباس غیر نظامی
print dress	جامه چیت
print dress	لباس چیتی
proper dress	جامه شایسته
proper dress	جامه زیبا
rational dress	نیم شلواری که زن بجای دامن بپوشد
dress uniform	لباس رسمی نظامی
to panel a dress	جامه زنانه را با تیکهای ازرنگ دیگر اراستن
monkhood dress	جامه
monkhood dress	راهبان
evening dress	لباس ویژه شام یامهمانی شب
head dress	روسری
fatigue dress	جامه بیگاری
evining dress	لباس شب
head dress	پوشاک سر
head dress	لچک ارایش سر یا مو
dress uniform	انیفرم رسمی
hog dress	بریدن گلوی شکار
dress suit	لباس رسمی شب
to dress a salad with mayonnaise	مزین کردن [ترتیب دادن ] سالاد با مایونز
to top dress the eart	کود روی خاک پاشیدن
You really look like a million bucks in that dress.	در این لباس واقعا محشر به نظر می آیی.
Plain food (dress).	غذا ( لباس ) ساده
drop waist dress	پیراهنازکمرکلوش
The tailor ruined my suit ( jacket , dress ) .	خیاط لباسم راخراب کرد
Clinging clothes. Tight-fitting dress.	لباس چسب تن
to dress [put on your clothes or particular clothes]	لباس پوشیدن [لباس مهمانی یا لباس ویژه] [اصطلاح رسمی]

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com