Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
dual labor market
بازار کار دوگانه
Other Matches
labor market
بازار کار
dual
دو واحدی
dual
دوگانه
dual
دوتائی
dual
در یک سیستم FDDI ایستگاهی که حاوی دو حلقه شبکه است و برنامه تحمل خطا به کار می روند
dual
دومسیر جداگانه ضبط صوت که در وسایل استریو دیده میشود
dual
دادههای ترکیبی هر مجموعهای از داده در پاس یا لبه ساعت مختلف آماده و معتبر است
dual
دو لیست موازی جدا از اطلاعات
dual
سیستم مرتب کردن قط عات RAM روی دو طرف کابلها به طوری که در صورت بروز خطا دو مسیر جداگانه بین سرور ها باشد
dual
حافظه با دو مجموعه از داده و خط وط حافظه که ارتباطات بین CPU ها را ممکن می سازد
dual
صفحه LCD رنگی که تصویر را در دو مرحله بهنگام میکند
dual
دو سیستم کامپیوتری که به طور موازی روی داده یکسان کار می کنند با دستورات مشابه برای اطمینان از صمت بالا
dual
استاندار بستههای مدار مجتمع با استفاده از دو ردیف موازی از سوزنهای متصل در امتداد لبه
dual
استفاده ازیک جفت
dual
دوجنبهای همزاد
dual
دولا
dual
دوتایی
dual
سیستم کامپیوتری با دو پردازنده برای اجرای سریع تر برنامه
dual impression
برداشت دوگانه
dual indicator
نشاندهنده دوتایی
dual intensity
تاکید علائم خاص
dual lane
راه دو طرفه
dual lane
راه دو خطه
dual magneto
مگنت دو برقی
dual magneto
مگنتوی دوتایی
dual meet
مسابقههای تیمی
dual morality
دوگانگی اخلاقی
dual nationality
تابعیت مضاعف
dual ignition
احتراق دو برقی
dual granulation
باروت دو حبهای
dual density
تراکم مضاعف
dual carriage way
شاهراه دو طرفه
dual carriageway
راه ارابه رو دو خطی
dual compressor
کمپرسور دوتایی
dual carriageway
شوسه دوگانه
dual capacitor
خازن دوبل
dual carriageways
راه ارابه رو دو خطی
dual carriageways
شوسه دوگانه
dual crank
میل لنگ دوبل
dual capable
جنگ افزار یا وسیله دو کاره وسیله یا جنگ افزاری که دونوع ماموریت انجام میدهد
dual agent
عامل اطلاعاتی دو جانبه
dual agent
عامل دو جانبه
dual operation
عمل همزاد
dual personality
شخصیت دوگانه
the dual number
تثنیه
dual seat
زینموتور
dual processors
پردازندههای دوگانه
dual tire
لاستیک دوبل
dual sensation
احساس دوگانه
dual ignition system
سیستم احتراق دوتایی
dual y axis graph
نمودار با دو محور y
dual disk drive
گرداننده دیسک دوگانه
dual channel controller
کنترل کننده دو کاناله
dual carriageway road
راه بادو جاده
dual carriageway road
راه با دو شوسه جدا
dual swivel mirror
آینهبازشو
dual in line package
بسته درون برنامهای دوواحدی نوعی پایه متداول که روی ان یک تراشه نصب میشود
dual purpose gun
توپ دو کاره
dual port ram
حافظه تسهیم شده
dual price system
نظام دو قیمتی
dual sex therapy
درمان دو جنسیتی
dual tone horn
بوق با دو صدا
dual channel sound system
کانال صوتی دوگانه
dual sided disk drives
گردانندههای دیسک دو طرفه
dual channel television sound system
کانال صوتی دوگانه
labor
کوشش کردن
labor
نیروی کارگری
labor
تقلاکردن
labor
زحمت کشیدن
labor
کارگر عمله
labor
درد زایمان
labor
زحمت کوشش
labor
حزب کارگر
labor
رنج
labor
کار
labor
نیروی انسانی
labor using
کاربر
out flow of labor
خروج نیروی کار
labor agreement
موافقتنامه کار
quantity of labor
مقدار کار
supply of labor
عرضه کار
underutilization of labor
کم بهره گیری از کارگر
unskilled labor
نیروی کار ساده
unskilled labor
نیروی کارغیر ماهر غیر متخصص
unskilled labor
کارگر غیرماهر
nonproductive labor
کار بی حاصل
nonproductive labor
کار غیر مولد
labor union
سندیکای کارگری
labor unions
اتحادیه کارگری
labor unions
سندیکای کارگری
labor union
اتحادیه کارگران
labor union
اتحادیه کارگری
labor intensive
کارطلب
embodied labor
کار مجسم
labor intensive
کاربر
labor contract
قرارداد کار
cheap labor
نیروی کار ارزان قیمت
labor boycott
دست از کارکشیدن
labor boycott
تحریم کار
hard labor
اعمال شاقه
labor augmenting
کارافزا
hours of labor
ساعات کار
labor agreement
قرارداد کار
inflow of labor
جریان ورود کارگر
labor cost
هزینه کار
labor economics
اقتصاد کار
labor intensity
کارطلبی
exploitation of labor
استثمار کارگر
exploitation of labor
بهره کشی کارگر
labor intensity
کاربری
labor income
درامدهای کار
forced labor
کار اجباری
forced labor
بیگاری
labor force
نیروی کار
labor of love
<idiom>
انجام کار برای خشنودی شخص نه برای پول
labor unions
اتحادیه کارگران
labor service
اداره کار
labor service
اتحادیه کارگران
labor mobility
تحرک نیروی کار
labor service
سازمان کار
mobility of labor
تحرک نیروی کار
labor movement
جنبش کارگری
labor movement
نهضت کارگری
labor theory of value
تئوری ارزش کار
labor organization
سازمان کارگری
labor pain
درد زایمان
labor saving
کاراندوز
labor party
حزب کارگر
labor power
توان نیروی کار
labor relations
روابط کارگر و کارفرما روابط کارگری
cheap labor
کار ارزان
labor productivity
بهره دهی نیروی کار قدرت تولیدنیروی کار
labor shortage
کمبود نیروی کار
labor laws
قوانین کار
labor productivity
بازدهی نیروی کار
labor theory of value
براساس این نظریه قیمتهای نسبی کالاها به مقادیر نسبی کارکه در تولید ان کالاهابکاررفته بستگی دارد بخش عمدهای از اقتصاد مارکس برپایه نظریه ارزش کارقرار دارد
labor camp
اردوگاه کار
labor turnover
نقل و انتقال کارگری
division of labor
تقسیم کار
labor theory of value
نظریه ارزش کار
labor slowdown
کندی کار
labor saving techinque
فن کاراندوز
horizontal labor mobility
تحرک افقی کارگر
labor rich country
کشور با نیروی کار فراوان
international division of labor
تقسیم کار بین المللی
to labor
[American English]
در کار رنج بردن
[زحمت کشیدن ]
agricultural labor productivity
بهره دهی کارگر کشاورزی
labor capital ratio
نسبت کار به سرمایه
ratio of capital to labor
نسبت سرمایه به کار
labor saving devices
ابزارهای کاراندوز
capital labor ratio
نسبت سرمایه به کار
women labor force
نیروی کار زنان
marginal disutility of labor
عدم رضایت نهائی کار نارضامندی نهائی کار
labor intensive goods
کالاهای کاربر
labor intensive production
تولید کاربر
rural labor force
نیروی کار روستائی
active labor force
نیروی کار فعال
total labor force
کل نیروی کار
unit cost of labor
هزینه واحد کار
value of marginal product of labor
ارزش تولید نهائی کار
child labor laws
قوانین کار کودکان
labor participation rate
نرخ مشارکت نیروی کار
Department of labor
[American English]
اداره کار
marginal physical product of labor
محصول فیزیکی نهائی کار
Ministry of Labor and Social Affairs .
وزارت کار ؟ امور اجتماعی
labor augmenting tednological progress
پیشرفت تکنولوژی کارافزا
off-market
<adj.>
خارج از بورس
[فروخته شده ]
market value
قیمت مناسب برای خریداروفروشنده
outside market
بازرگانی اوراق بهادار در خارج از بورس
market
بازار فروش
[اقتصاد]
in the market for
<idiom>
خواستن یا آماده خرید چیزی شدن
market value
در بازار قیمت بازار
market value
ارزش بازاری
market value
قیمت بازار
down-market
رجوع شود به downscale
market value
ارزش
market
به بازار عرضه کردن
market
مرکزتجارت
market
درمعرض فروش قرار دادن
market
در بازار دادوستد کردن
market
فروختن
market
محل داد وستد
market
بازار
spot market
بازار معاملات نقدی
target market
بازاری که سخت افزار یا نرم افزار مخصوصا برای ان طراحی شود
spot market
بازار نقدی
the market is dull
بازار راکد است
the market is dull
بازار کساداست
widening of market
گسترش بازار
to make a market of
معامله کردن
to rig the market
با احتکارویکجاخریدن کالاافزایش وکاهش مصنوعی دربهای کالافراهم کردن
to make a market of
با کالای دیگرمعاوضه کردن
market research
بررسی بازار
wage market
بازار دستمزد
soft market
بازار با تقاضای خوب
sharing the market
تقسیم بازار
seller's market
بازاری که در ان اختیار معامله وتصمیم گیری در دست فروشنده است
flea market
سمساری
flea market
بازار مخصوص فروش اشیاء ارزان قیمت یادست دوم
stock market
بورس سهام وارز
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com