Dictiornary-Farsi | dust catcher | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 143 (7 milliseconds)

English	Persian
dust catcher	گردگیر کوره بلند


Other Matches

catcher	بدست اورنده
catcher	گیرنده
catcher	همنواگر جعبهای خروجی
catcher	توپگیر پشت سر توپزن
catcher	بوکسور ناشی کتک خور
catcher	فرفرههای گیرنده محصول
catcher space	فضای اوسیلاسیون زای
catcher's glove	دستکشگیرنده
cow catcher	سنگ پس زن
eye-catcher	سازه تزئینی
paper catcher	جایورق
oyster catcher	مرغ صدف گیر
catcher's side	سمت دریافت
catcher's side	سوی تحویل
catcher's box	محوطه مخصوص توپگیر
crab catcher	مرغ خرچنگ خور
fly catcher	مگس گیر
rat catcher	موش گیر [جانور]
rat catcher	موش گیر [شغل]
wind catcher	بادگیر
eye catcher	چیز چشم گیر جالب نظر
eye catcher	چیزجالب توجه
'The Catcher in the Rye' [by Salinger / work title]	! ناطور دشت ! یا ! ناتور دشت ! [نام رمانی اثر نویسنده آمریکایی سالینجر]
dust well	گرد چال
to let the saw dust out of	رسوا کردن
in the dust	زیر خاک
to let the saw dust out of	پوچی یا بی اساسی
saw dust	خاک اره
dust-up	شکر آب
dust-up	جنگ و دعوا
to f. away the dust	گردگیری کردن
in the dust	درخاک
dust-up	بگومگو
in the dust	مرده
dust	ارد
dust	تراب
dust	ریختن پاشیدن
dust	گردگیری کردن گردگرفتن از
dust	خاکه ذره
dust	غبار
dust	گرد وخاک
dust	خاک
dust	گرد گوگرد
to let the saw dust out of	را ثابت کردن
dust	گرد
to kiss the dust	باخاک یکسان شدن
to kiss the dust	به خواری وپستی تن دادن
stone dust	گرد سنگ
stone dust	خاک سنگ
to kiss the dust	کشته شدن
to kiss the dust	پست شدن
to bite the dust	افتادن
to kick up dust	خاک بلندکردن
to bite the dust	مردن
to dust one's jacket	کسیرازدن
to dust one;s jacket	کسیراچوب زدن
to dust one;s jacket	کسیراکتک زدن
to dust the coat of	کتک زدن
to kick up dust	خاک راه انداختن
to lick the dust	بزمین خوردن
dust-ups	بگومگو
gold dust	گرد طلا
gold dust	خاک طلادار
dust receiver	مخزنگردوخاک
When the dust settles.	وقتی که خوب آبها از آسیاب افتاد
bite the dust <idiom>	از پا درآوردن -کشتن ،شکست دادن
dust color	رنگ خاکی
to raise dust	گرد و خاک به پا کردن
dust-ups	شکر آب
dust-ups	جنگ و دعوا
to make a dust	گردو خاک بلند کردن
to make a dust	گردکردن
to make a dust	هایهوکردن
to raise a dust	گردوخاک بلندکردن
to raise a dust	شلوق کردن
to raise a dust	اب راگل الودکردن حقیقت راپنهان کردن
to shake off the dust	گردگیری گردن
to shake off the dust	گرد گرفتن
to shake off the dust	تکاندن
zinc dust	گرد روی
to blow up dust	گرد و خاک به پا کردن
saw dust concrete	بتن خاک اره
dust jacket	جلد کاغذی روی کتاب
dust bin	خاکدان
dust bin	خاکروبه دان
dust box	گردپاش
dust brand	دوده
dust brand	لکهای ازدوده
dust brand	سخن زشت
dust brush	گردپاک کن
dust brush	گردگیر
dust bowl	شن روان
dust coal	خاک ذغال
dust coat	لباس روبرای گرفتن گرد جامه گردگیر
dust arrester	گرد گیر
dust arrester	واحد گردگیری
dust-covers	کاغذی که با ان کتاب را جلدمیکنند
dust-covers	جلد کاغذی روی کتاب
dust-jacket	کاغذی که با ان کتاب را جلدمیکنند
dust-jacket	جلد کاغذی روی کتاب
dust-jackets	کاغذی که با ان کتاب را جلدمیکنند
dust jacket	کاغذی که با ان کتاب را جلدمیکنند
angel dust	گرد پریان
coal dust	خاکه زغال
dust-jackets	جلد کاغذی روی کتاب
cosmic dust	غبار کیهانی
diamond dust	خرده یاسوده الماس
dust collection	گردگیری
dust collection	غبارگیری
furnace dust	بخار کوره
dust respirator	ماسک ضد گردو غبار
dust separation	جداسازی گرد و غبار
dust tight	خاک بند
raise a dust	گرد و خاک بلند کردن
flue dust	بخار گاز
interstellar dust	غبار بین- ستارهای
humbled to the dust	باخاک برابر
glass dust	خرده شیشه
dust colour	خاکی
flying dust	گرد
dust respirator	ماسک تنفسی
dust removal	گرد گیری
dust removal	تخلیه گرد و خاک
dust collector	جمع کننده گرد و خاک
dust collector	گردگیر
dust cover	سرپوش غبارگیر
dust devil	تنوره دیو
dust exhaust	تخلیه گرد و خاک
dust laden	خاک گرفتگی
dust laden	تجمع گرد وغبار
dust mask	خاک گیر
raise a dust	داد و بیداد کردن
the dust panned out pootly	ان خاک زرد دادولی نه چندان زیاد
dust collection equipment	وسایل گردگیری
sandstorm or dust storm	طوفانخاکوشن
coal dust firing	اشتعال گردی
The dust was laid ( settled ) .	گرد وخاک نشست
Water lays the dust.	آب گرد وخاک رامی خواباند
To snake the dust off the carpet.	خاک قالی را تکان داد (تکاندن )
dust cloud theory	نظریه غباری
He that blows in the dust fills his eyes. <proverb>	کسى که شرم ندارد وجدان هم ندارد.
Dust has accumulated [settled] on the chairs.	روی صندلی ها خاک نشسته