Dictiornary-Farsi | effective wind | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (10 milliseconds)

English	Persian
effective wind	باد سمتی
effective wind	مولفه باد موثر


Other Matches

measurement of wind direction: wind vane	اندازهگیریمقداربارشبرف
effective	سرباز اماده به خدمت
effective	مفید
effective	اثر بخش
effective value	جریان موثر
effective	دستور نتیجهای که پس از تغییر در دستور اصلی اجرا میشود
effective	آدرسی که از تغییر در یک آدرس بدست می آید
effective	نرخ یافتن یک بخش مشخص از اطلاع از یک رسانه ذخیره سازی
effective	خروجی میانگین پردازنده
the effective cause	علت
effective	قابل اجرا
effective	عامل موثر
effective	کاری
effective	کارگر
effective	آنچه برای تولید یک نتیجه مشخص قابل استفاده است
effective	موثر
effective demand	تقاضای موثر
effective demand	تقاضای موثرعبارت است از مقدار کالائی که خریداران در قیمتهای موجود مایل و قادر به خریدان هستند
effective diameter	قطر موثر
effective throat	گلوگاه موثر
effective faith	ایمان توام باعمل
effective field	میدان موثر
effective force	نیروی موثر
effective input	فرفیت موثر ورودی
effective output	دبی موثر
effective date	تاریخ اجرا
effective damage	ضایعات موثر
effective time	مدت موثر
effective capacity	گنجایش مفید
effective capacity	فرفیت موثر
effective charge	بار موثر
effective collision	برخورد موثر
effective current	جریان موثر
effective date	تاریخ شروداجرای دستورالعمل
effective damage	خسارت موثر
effective range	برد موثر
effective through put	توان عملیاتی موثر
effective output	بازداده موثر
effective output	خروجی موثر
effective stress	تنش موثر
effective strength	استعدادرزمی موجود
effective strength	استعداد رزمی موثر
effective span	دهانه موثر
effective size	اندازه موثر
effective shear	برش موثر
effective time	زمان موثر
effective range	برد موثر جنگ افزار
mean effective pressure	فشار موثر متوسط
effective temperature	دمای موثر
effective rainfall	بارندگی موثر
effective pattern	منطقه اصابت موثر
effective pattern	منطقه اثر موثر
effective pitch	گام موثر
effective porosity	تخلخل موثر
effective power	قدرت موثر
effective power	توان موثر
effective pressure	فشار موثر
effective radius	شعاع موثر
effective radius of a well	شعاع موثر چاه
effective stimulus	محرک موثر
effective area	سطح موثر
effective storage	گنجایش مفید
cost-effective	کارآمد هزینه
effective resistance	مقدار مقاومت موثر
effective depth	ارتفاع مفید
cost-effective	سودآور
cost-effective	مقرون به صرفه
cost-effective	هزینه کاه
effective width	عرض موثر
effective treatment	تسویه موثر
effective address	آدرس موثر
effective address	نشانی موثر
effective treatment	تسویه کارا
effective unit weight	وزن مخصوص موثر
effective length of strut	بلندی کمانش
effective length of strut	ارتفاع کمانش
effective magnetic field	میدان مغناطیسی موثر
effective magnetic moment	گشتاور مغناطیسی موثر
effective nuclear charge	بار موثر هسته
effective beaten zone	منطقهای که 28 درصد گلوله ها دران فرود می اید
effective beaten zone	منطقه ضربت موثر
effective electromotive force	نیروی برق رانی موثر
effective output admittance	گذرایی موثر خروجی
effective output impedance	ناگذرایی موثر خروجی
effective band width	پهنای موثر نوار
effective interest rate	نرخ بهره موثر
effective input impedance	ناگذرایی موثر ورودی
effective reaction potential	حد موثر نیرومندی واکنش
effective thickness of a wall	ضخامت موثر دیوار
brake mean effective pressure	مقدار محاسبه شده متوسط فشار در سیلندر در مرحله قدرت
effective tax system	نظام موثر مالیاتی
effective snow melt	برف ذوب شده موثر در جریان رودخانه
effective size of grain	اندازه موثرذرات
effective atomic number	عدد اتمی موثر
effective size of grain	قطر موثر ذرات
effective grain diameter	قطر موثر دانه
effective habit strength	حد موثر نیرومندی عادت
effective input admittance	گذرایی موثر ورودی
effective tax rate	نرخ موثر مالیاتی
theory of effective demand determination	نظریه تقاضای موثر اصطلاح کینز برای تقاضای کل
effective collision cross section	سطح مقطع برخورد موثر
total effective collision cross section	سطح مقطع موثر کل
to wind off	واتابیدن
down wind	بادبسمتپائین
on the wind	درجهتباد
get wind of <idiom>	بادخبرآورده
to wind off	باز کردن
wind up <idiom>	به پایان رساندن ،تسویه کردن
wind up <idiom>	سفت کردن فنر ماشین
get wind of something	پی بچیزی بردن
wind up <idiom>	خیلی هیجان زده شدن
get the wind up	ترسیدن
in the wind <idiom>	بزودی اتفاق افتادن
get wind of something	از چیزی بوبردن
it goes before the wind	بادانرامیبرد
to wind up	کوک کردن اماده کردن گلوله
to wind up	خاتمه دادن بپایان رساندن
wind off	باز کردن از پیچ
wind up	پایان یافتن
wind up	منتج به نتیجه شدن
to get wind of	بو بردن از
wind up	پایان دادن
wind up	منحل کردن
to get the wind up	بیم داشتن
there is something in the wind	کاسهای زیر نیم کاسه است
second wind	سازگاری ثانوی
second wind <idiom>	تجدید قوا کردن
wind	: باد
wind	قدرت تنفس کامل
wind	باد
wind	چرخاندن
wind	حلقه زدن
second wind	نفس دوم
wind	سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
second wind	بازیابی وضع عادی تنفس
wind	انحنایافتن
wind	پیچ دان کوک کردن
wind	انحناء
wind	پیچیدن
wind	نفخ بادخورده کردن
wind	درمعرض بادگذاردن
wind	ازنفس انداختن نفس
wind	خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
wind	:پیچاندن
wind pipe	لوله هوا
wind load	سربار ناشی از اثرات باد
wind pipe	لوله هواکش
wind load	بار باد
wind instruments	الات موسیقی بادی
wind instrument	الات موسیقی بادی
wind pollinated	گرده افشانی شده بوسیله باد
wind shadow	منطقه اب نسبتا راکد در سمت پناهگاه قایق از باد
wind screen	شیشه جلوی اتومبیل
wind scoop	هواکش
wind rose	شقایق اگرمون
wind rose	نمودار وضع هوا ومیزان وزش بادها وجهت انها
wind rocked out	نارسایی تنفسی
wind rocked out	وقفه تنفسی
wind pump	پمپی که با باد کار میکند
wind pressure	فشار باد
wind indicator	بادنما
wind generator	مولد بادی
wind component	مولفه مربوط به باد
wind component	شاخه سمتی باد
wind catcher	بادگیر
wind broken	خسته
wind broken	ریوی شده
wind broken	دچار پربادی
wind bound	دچار باد مخالف
wind borne	باد اورده
wind correction	تصحیح مربوط به باد تصحیح گلوله از نظر باد
wind corrosion	ساییدگی بادی
wind gauge	دستگاهی که سرعت باد را اندازه می گیرد
wind gauge	بادسنج
wind gap	شکاف قله کوه
wind gall	دمل تپق گاه اسب
wind flower	شقایق نعمان
wind erosion	فرسایش بادی
wind current	جریان بادی
wind beam	تیری که در برابر مقاومت فشار باد طرح ریزی میشود
wind shake	تکان سخت درختان جنگل در اثر طوفان
wind shear	تغییرات سمتی باد
wind chest	جعبهباد
wind arrow	پیکانباد
wind abeam	جهتعرضی
ill wind	آنچهدرفاهرتلخولینتیجهخوبیداشتهباشد
action of wind	حرکتجریانباد
wind pipe	نای
words are but wind	هواست
words are but wind	حرف جزو
wind deflector	بادگیر
wind direction	جهتوزشباد
three sheets to the wind <idiom>	مست کردن
straw in the wind <idiom>	نشانه کوچک قبل از وقوع حادثه
An inclement wind .	باد مخالف(نامساعد )
wind trunk	خرطوم باد
wind supply	ذخیرهباد
wind sock	علامتوزشباد
wind guard	محافظباد
wind duct	مجرایباد