English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English Persian
endurance time سرعت حداکثر مداوم
endurance time سرعت مداوم
Other Matches
endurance تحمل
endurance پایداری 0
endurance استقامت
endurance دیرپایی
endurance حداکثر
endurance برد عملیاتی
endurance حداکثرتوان پرواز یا حرکت
endurance دوام
endurance limit حد دوام مصالح
fuel endurance قدرت پایداری سوخت
endurance race مسابقه اتومبیلرانی استقامت
endurance race مسابقه استقامت
endurance loading بارگیری با حداکثر فرفیت بارگیری کامل
power endurance توان استقامت
abdominal endurance ورزشهای تقویت عضلههای شکم
muscular endurance استقامت عضلانی
fuel endurance میزان تکافوی سوخت
Power of resistance(endurance). تاب مقاومت
prudent limit of endurance حداکثر زمان پرواز مطمئن هواپیما از نظر سوخت
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
for the time being <idiom> برای مدتی
against time تایم گیری
against time رکوردگیری
at a specified time در وقت معین یا معلوم
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
time after time <idiom> مکررا
time out <idiom> پایان وقت
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
off time وقت ازاد
There is still time before I go. هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
from time to time <idiom> گاهگاهی
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
time out تایم
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
on time <idiom> سرساعت
time out ایست
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
time out مهلت
time out معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
It's time وقتش رسیده که
off time مرخصی
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
at another time در زمان دیگری
out of time بیموقع
time will tell در آینده معلوم می شود
out of time بیجا
There is yet time. هنوز وقت هست.
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
one at a time یکی یکی
once upon a time یکی بودیکی نبود
once upon a time روزگاری
old time قدیمی
out of time بیگاه
at the same time ضمنا"
at the same time در ان واحد
at the same time در عین حال
time in ادامه بازی پس از توقف
behind time دیر
behind time بی موقع
on time مدت دار
once upon a time روزی
time is up وقت گذشت
take your time عجله نکن
in time بجا
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
what time is it? چه ساعتی است
what is the time? چه ساعتی است
what is the time? وقت چیست
all-time همیشگی
all-time بیسابقه
all-time بالا یا پایینترین حد
from time to time هرچندوقت یکبار
from time to time گاه گاهی
one-time پیشین
from this time forth ازاین ببعد
from this time forth زین سپس
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
in time بموقع
in the time to come اینده
in the time to come در
in the mean time ضمنا
in no time خیلی زود
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
just in time درست بموقع
two time دو حرکت ساده
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
to know the time of d اگاه بودن
to know the time of d هوشیاربودن
i time time Instruction
from this time forth ازاین پس
for the time being عجالت
down time زمان بیکاری
down time وقفه
down time زمان تلفن شده
down time مدت از کار افتادگی
mean time زمان متوسط
mean time ساعت متوسط
Our time is up . وقت تمام است
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
about time <idiom> زودتراز اینها
all the time <idiom> به طور مکرر
down time زمان توقف
down time زمان تلف
one-time قبلی
one-time سابق
f. time روزهای تعطیل دادگاه
four-four time چهارهچهارم
three-four time نت
two-two time نتدودوم
many a time چندین بار
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
At the same time . درعین حال
down time مرگ
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
time out وقفه فاصله
time دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time مدت
time وقت معین کردن
some time or other یک وقتی
some time or other یک روزی
time and again بکرات
time متقارن ساختن
time and again چندین بار
time عهد
some time مدتی
for the first [last] time برای اولین [آخرین] بار
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
some time یک وقتی
time مدروز
many a time بارها
time سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time مرورزمان را ثبت کردن
there is a time for everything دارد
time فرصت موقع
specified time وقت معین
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time وقت قرار دادن برای
time فرصت
time تایم
there is a time for everything هرکاری وقتی
time زمانی موقعی
time TIفرمان E
time ساعتی
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time روزگار
time out ساعت غیبت کارگر
time 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time فرصت مجال
time آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
at any time <adv.> همیشه
time تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time [s] <adv.> بار
at any time <adv.> هر بار
any time <adv.> هر بار
time ثیر قرار میدهد
time سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time [s] <adv.> دفعه
any time <adv.> همیشه
time زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time گاه
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time هنگام
time زمانه
time زمان
time وقت
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time اندازه گیری زمان یک عملیات
time ایام
any time <adv.> درهمه اوقات
at any time <adv.> درهمه اوقات
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
What have you been up to this time? حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
time server ابن الوقت
time server بوجارلنجان
time preference ترجیح زمانی
time quantum ذره زمانی
time saver گاه اندوز
time series سریهای زمانی
time resolution جزییات زمان اجرای عملیات نشان دادن جزییات اجرای زمانی عملیات
time preference رجحان زمانی
time priority اولویت زمانی
time preference ارجحیت زمانی
time sense حس زمانی
time score نمره زمانی
time saver صرفه جویی کننده در وقت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com