Dictiornary-Farsi | enter into quarrel with some one | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 63 (5 milliseconds)

English	Persian
enter into quarrel with some one	با کسی طرف شدن


Other Matches

quarrel	پرخاش
quarrel	نزاع
quarrel	دعوی
quarrel	دعوا ستیزه
quarrel	اختلاف
quarrel	گله
quarrel	نزاع کردن
quarrel	دعوی کردن
quarrel	ستیزه کردن
quarrel	مرافعه
to quarrel with somebody <idiom>	با کسی دعوا کردن
quarrel	دعوی کردن منازعه
sham quarrel	جنگ زرگری
He often picks a quarrel.	او [مرد] آدم دعواجویی است.
picked quarrel	نزاعی که با بهانه یا عمداراه انداخته باشند
pick a quarrel <idiom>	باکسی جنگ ودعوا راه انداختن
In a quarrel they do not distribute sweetmeat. <proverb>	توى دعوا یلوا پخش نمى کنند.
When brothers quarrel, only fools believe. <proverb>	برادران جنگ کنند ابلهان باور کنند.
it will give rise to a quarrel	مایه ستیزه خواهد شد
it will give rise to a quarrel	باعث دعواخواهد شد
it will give rise to a quarrel	نزاعی تولید خواهد کرد
to enter into p with another	باکسی شرکت کردن
to enter	ضبط کردن تصرف کردن
to enter	دردست گرفتن
enter	ثبت کردن
enter	داخل شدن
enter	وارد یا ثبت کردن
enter	نام نویسی
enter	نام نویسی کردن
enter	داخل عضویت شدن
enter	بدست اوردن قدم نهادن در
enter	اجازه دخول دادن
enter	تورفتن
enter	واردشدن توامدن
enter	درامدن
enter	وارد شدن
enter	کلیدی که بیان کننده انتهای یک ورودی یا یک خط از متن
enter	داخل کردن
enter	وارد کردن اطلاع در یک ترمینال یا صفحه کلید
enter into a contract	منعقد کردن عقد
To enter the field .	وارد معرکه شدن
To enter the arena .	وارد میدان کسی شدن
to enter into force as from	قابل اجرا [قانونی] شدن از زمان
enter into partnership with someone	شرکت کردن شراکت کردن
enter into partnership with someone	با کسی شریک شدن
to enter [into a mine]	وارد معدنی شدن [مثال با آسانسور]
enter into an agreement	قراردادی را منعقد کردن
Enter it in the books .	آنرا دردفاتر وارد کنید
To enter politics .	وارد سیاست شدن
enter/return	کلید Return یا Enter
enter to someone's credit	به بستانکار حساب کسی گذاشتن
enter key	کلید ورودی
enter into a contract	عقد بستن
to enter an appearance	حاضرشدن
to enter into an agreement	پیمان یا قراردادی منعقد کردن
to enter into an enquiry	وارد باز جویی شدن
enter the game	وارد بازی شدن
to enter the military	داخل نظام شدن
to enter a protest	اعتراض کردن
to give an enter tainment	مهمانی دادن یا کردن
To enter the arena of bloody politics.	وارد صحنه سیاست شدن
Few reporters dared to enter the war zone.	چندی از خبرنگاران جرأت کردند وارد منطقه جنگی بشوند.