Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
expected time
زمان تحمل
Other Matches
expected value
ارزش منتظره
expected
انتظارداشتن
expected
پیش بینی کردن
expected
حامله بودن
expected
انتظار داشتن منتظر بودن
expected value
مقدار امید ریاضی
expected
چشم داشتن
expected value
امیدریاضی
expected value
مقدار نظری
expected
<adj.>
برآورد شده
We expected as much .
انتظارش راهم داشتیم
expected value
ارزش مورد انتظار
expected
<adj.>
تخمین زده شده
expected
<adj.>
انتظار می رود
expected
<adj.>
پیش بینی شده
expected price
قیمت پیش بینی شده
expected price
قیمت مورد انتظار
I am not expected to tell you every thing , am I ?
مگرتمام چیزها رابایدبه تو گفت
expected frequency
فراوانی مورد انتظار
to have arrived
[expected moment]
رسیدن
[به زمان انتظار رفته]
errors and omissions expected
باستثنای اشتباهات وچیزهایکه از قلم افتاده این عبارت روی صورت حسابهانوشته میشود و یعنی مسئولیت اشتباهات بعهده شرکت نمیباشد
expected rate of net profits
نرخ سود خالص پیش بینی شده
He is expected to arrive in acople of days.
فردا پ؟ فردا قرار است بیاید
expected rate of net profits
نرخ سود خالص موردانتظار
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .
وقتش که شد خبر میکنم
Our time is up .
وقت تمام است
one-time
قبلی
There is still time before I go.
هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
down time
مدت از کار افتادگی
down time
زمان تلفن شده
down time
وقفه
down time
زمان بیکاری
down time
زمان توقف
What time is it?What time do you have?
ساعت چند است
down time
زمان تلف
down time
مرگ
Once upon a time .
یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
One by one . One at a time .
یک یک ( یکی یکی )
even time
دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
At the same time .
درعین حال
about time
<idiom>
زودتراز اینها
all the time
<idiom>
به طور مکرر
There is yet time.
هنوز وقت هست.
at this time
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
take your time
عجله نکن
time will tell
در آینده معلوم می شود
It's time
وقتش رسیده که
behind time
بی موقع
behind time
دیر
at the same time
در عین حال
at the same time
در ان واحد
at the same time
ضمنا"
at a specified time
در وقت معین یا معلوم
against time
رکوردگیری
at another time
در زمان دیگری
do time
<idiom>
مدتی درزندان بودن
for the time being
<idiom>
برای مدتی
from time to time
<idiom>
گاهگاهی
have a time
<idiom>
به مشکل بر خوردن
have a time
<idiom>
زمان خوبی داشتن
keep time
<idiom>
زمان صحیح رانشان دادن
keep time
<idiom>
نگهداری میزان و وزن
on time
<idiom>
سرساعت
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
time after time
<idiom>
مکررا
time out
<idiom>
پایان وقت
while away the time
<idiom>
زمان خوشی را گذراندن
in no time
<idiom>
سریعا ،بزودی
in time
<idiom>
قبل از ساعت مقرر
some other time
دفعه دیگر
[وقت دیگر]
against time
تایم گیری
some time
یک وقتی
once upon a time
روزی
on time
مدت دار
old time
قدیمی
off time
مرخصی
off time
وقت ازاد
mean time
ساعت متوسط
mean time
زمان متوسط
many a time
بارها
many a time
چندین بار
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
to keep time
موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
to know the time of d
هوشیاربودن
to know the time of d
اگاه بودن
once upon a time
روزگاری
once upon a time
یکی بودیکی نبود
one at a time
یکی یکی
some time
مدتی
some time or other
یک وقتی
some time or other
یک روزی
she is near her time
وقت زاییدنش نزدیک است
specified time
وقت معین
there is a time for everything
هرکاری وقتی
there is a time for everything
دارد
time and again
چندین بار
time and again
بکرات
time in
ادامه بازی پس از توقف
time is up
وقت گذشت
out of time
بیجا
out of time
بیموقع
just in time
روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
just in time
درست بموقع
one-time
سابق
from time to time
هرچندوقت یکبار
from time to time
گاه گاهی
from this time forth
ازاین ببعد
from this time forth
زین سپس
from this time forth
ازاین پس
for the time being
عجالت
four-four time
چهارهچهارم
three-four time
نت
two-two time
نتدودوم
f. time
روزهای تعطیل دادگاه
since that time. thereafter.
ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
two time
دو حرکت ساده
one-time
پیشین
all-time
بالا یا پایینترین حد
all-time
بیسابقه
it is time i was going
وقت رفتن من رسیده است
in time
بجا
in time
بموقع
in the time to come
اینده
in the time to come
در
in the mean time
ضمنا
in no time
خیلی زود
up time
زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
i time
time Instruction
what time is it?
چه ساعتی است
what is the time?
چه ساعتی است
what is the time?
وقت چیست
all-time
همیشگی
out of time
بیگاه
time out
ساعت غیبت کارگر
time
مرورزمان را ثبت کردن
time
زمانی موقعی
time
ساعتی
time
تایم
time
1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time
متقارن ساختن
time
وقت معین کردن
time
مدت
at any time
<adv.>
درهمه اوقات
any time
<adv.>
درهمه اوقات
time
روزگار
What have you been up to this time?
حالا دیگر چه کار کردی ؟
[کاری خطا یا فضولی]
for the first
[last]
time
برای اولین
[آخرین]
بار
time
فرصت
time
مدروز
time
عهد
time
وقت قرار دادن برای
time
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time
تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time
روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time
زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time
سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time
خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time
ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time
سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time
TIفرمان E
time
اندازه گیری زمان یک عملیات
time
زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time
زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time
زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time
آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time
زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time
انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time
فرصت موقع
time
ثیر قرار میدهد
time out
وقفه فاصله
time out
ایست
time
گاه
time
[s]
<adv.>
دفعه
time
[s]
<adv.>
بار
time
وقت
any time
<adv.>
هر بار
time
دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time out
مهلت
any time
<adv.>
همیشه
time
زمان
time out
معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
at any time
<adv.>
هر بار
at any time
<adv.>
همیشه
time
زمانه
time
هنگام
time
فرصت مجال
time out
تایم
time
ایام
time trouble
ضیق وقت
time study
بررسی زمانی
spring time
هنگام بهار
time slicing
برش زمانی زدن
standard time
وقت بین المللی
time trial
رکوردگیری در تمرین رکوردگیری
time table
جدول زمانی
time table
جدول زمان بندی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com