English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
English Persian
face hold گرفتن غیرمجاز دهان و چشم و بینی
Other Matches
to hold somebody in respect [to hold somebody in high regard ] کسی را محترم داشتن [احترام گذاشتن به کسی]
To bring two persons face to face . دونفر رابا هم روبروکردن
Her face wreathed in smile . Her face broke into a radiant smile . گل از گلش شکفت
hold-up قفه
hold-up توقیف
hold out for something <idiom> رد کردن ،تسیم شدن
hold-out <idiom> باموقعیت وفق ندادن
hold out <idiom> حاصل شدن ،تقدیر کردن
hold on to <idiom> محکم نگه داشتن
hold down <idiom> تحت کنترل قرار داشتن
hold off <idiom> بازور دورنگه داشتن
hold off <idiom> تاخیر کردن
hold forth <idiom> صحبت کردن درمورد
hold forth <idiom> تقدیم کردن
hold on <idiom> متوقف شدن
hold-up مانع شدن
hold-up با اسلحه سرقت کردن
hold گیره مکث بین کشیدن زه و رهاکردن ان
hold تسلط
hold منعقد کردن
hold متصرف بودن جلوگیری کردن از
hold دریافت کردن گرفتن توقف
hold out on <idiom> رد چیزی از کسی
hold بخشی از برنامه که تکرار میشود تا توسط عمل قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هستیم از صفحه کلید یا وسیله
hold زمان سپری شده توسط مدار ارتباطی حین تماس
hold بخشی از برنامه که تکراری میشود تا توسط عملی قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هسیم از صفحه کلید یا وسیله
hold پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
hold up با اسلحه سرقت کردن
hold up مانع شدن
hold up قفه
hold up توقیف
get hold of (someone) <idiom> (برای صحبت)به گیر انداختن شخص
get hold of (something) <idiom> به مالکیت رسیدن
hold on صبرکردن
hold on نگهداشتن
hold on ادامه دادن
hold in خودداری کردن
hold in جلوگیری کردن
hold forth مطرح کردن سخنرانی کردن
hold forth پیشنهاد کردن انتظار داشتن
hold forth ارائه دادن
hold down نصرف به عنوان مالکیت تصرف مالکانه
hold down برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
hold down مطیع نگاه داشتن
hold by پسندیدن
hold by به چیزی چسبیدن
hold one's own ایستادگی کردن
hold one's own موقعیت خودرا حفظ کردن
hold out بسط یافتن
hold with خوش داشتن در
to hold in d. درتصرف شخصی داشتن
to hold an a دیوان منعقد کردن
to hold an a باردادن
hold one's own پایداری
in the hold در انبار کشتی
hold with پسندیدن
hold over تمدید
hold over برای اینده نگاه داشتن
hold over باقی ماندن
hold over به تصرف ملک ادامه دادن ادامه دادن
hold out حاکی بودن از خودداری کردن از
get hold of گیر اوردن
hold گرفتن غیرمجاز توپ
to get [hold of] something گرفتن چیزی
get hold of yourself گیرتون آوردم
to hold [to have] نگه [داشتن]
hold ایست نگهداری
hold-up <idiom>
hold up <idiom> اثبات حقیقت
hold up <idiom> خوب باقی ماندن
to hold داشتن
to get [hold of] something گیر آوردن چیزی
to get [hold of] something فراهم کردن چیزی
to get [hold of] something آوردن چیزی
to hold مالک بودن
to get [hold of] something بدست آوردن چیزی
to hold دارا بودن
hold up <idiom> باجرات باقی ماندن
hold up <idiom> مورد هدف
hold گرفتن غیرمجاز حریف ضربه به گوی اصلی بیلیاردکه مسیر معمولی را طی نکند
hold چسبیدن نگاهداری
hold انبار کشتی
hold نگهداشتن پناهگاه گرفتن
hold تصرف کردن
hold گیر
hold دژ
hold ایست
hold گیره اتصالی نگهدارنده
hold پایه مقر
hold جلوگیری کردن
hold انبار کالا
hold جا گرفتن تصرف کردن
hold گرفتن
hold نگهداشتن
hold دردست داشتن
hold up <idiom> تاخیرکردن
hold up <idiom> حمل کردن
hold نگاه داشتن
hold up <idiom> برافراشتن
hold over <idiom> طولانی نگهداشتن
hold still <idiom> بی حرکت
face وجح [ریاضی]
face value بهای اسمی
to face any one down کسی رانهیب دادن
at face value <adv.> بر حسب ظاهر
at face value <adv.> به ظاهر امر
at face value <adv.> به صورت ظاهر
Get out of my face! <idiom> از جلوی چشمم دور شو!
face [نمای خارج ساختمان]
at face value <adv.> تظاهرا
in the face of علی رغم
face سطح فرش
face طرف [ریاضی]
new face چهرهجدید فردتازهوارد
I cannot look him in the face again. دیگر نمی توانم تو رویش نگاه کنم.
face down <idiom> به مبارزه طلبیدن
face up to <idiom> پذیرفتن چیزی پذیرفتنش آن ساده نیست
face value <idiom> بنظر با ارزش رسیدن
to face somebody [something] چهره خود را بطرف کسی [چیزی] گرداندن
face روی فرش
to have the g.in one's face بدقیافه
in the face of روبروی
face value <idiom> عکس چاپی روی پول ،تمبر،...
on the face of it تظاهرامی
right face به راست راست
to face any one down کسیرا ازروبردن
to face any one down بکسی تشرزدن
to face it out جسورانه
to face it out مقاومت کردن
to have the g.in one's face قیافه شوم داشتن
in one's face <idiom> غیر منتظرانه
face value مبلغ اسمی مبلغی که روی سکه اسکناس و یا سهام نوشته شده است
face to face بالمواجه
face نمای خارجی
face جبهه
face سینه کار
face سطح
face چهره
face قسمت جلو شی ء رویه راکت قسمتی از چوب هاکی که با گوی تماس داردشیب صاف جلو موج
face پیشانی جنگی گلنگدن
face صفحه تلویزیون
face روکش کردن
face to face رو در رو
face سمت
face وجه
face فاهر منظر
face off رویارویی دو حریف در اغاز رویارویی دو حریف در اغازبازی لاکراس اغاز بازی باپرتاب توپ واترپولو
face روبروایستادن مواجه شدن
face رویاروی شدن پوشاندن سطح
face تراشیدن صاف کردن
face سطح رنگین هدف
face شکم کمان
face پیشانی
about face فرمان عقب گرد
about face عقب گرد
about-face سوی دیگر
about-face جهت دیگر
about-face عدول کردن
about-face فرمان عقب گرد
about-face عقب گرد
about face عدول کردن
about face جهت دیگر
about face سوی دیگر
face فاهر
face about عقب گرد فرمان عقب گرد
face about عقب گرد کردن
face نما
face رخ
face up بطور طاق باز
face نما روبه
face صورت
face مواجه شدن
face value ارزش اسمی
face رو
face رخسار
face value ارزش صوری
face چهره طرف
face up ورق روبه بالا
face up خوابیده به پشت
to leave hold of ول کردن
four quarter hold ایپون
to hold the scales even عادلانه داوری کردن
to hold responsible مسئول قراردادن
to hold responsible مسئول کردن
to hold one's tongue ساکت ماندن زبان خودرانگاه داشتن
four quarter hold ضربه فنی
to hold the scales even بی طرفانه قضاوت کردن
to hold somebody in esteem برای کسی احترام قائل شدن
to hold water ضد آب بودن
to quit hold of ول کردن
to loose hold ول کردن
to lay hold on گرفتار کردن
to lay hold on استفاده ازضعف کسی کردن
to leave hold of رها کردن
to hold one's tongue خاموش شدن
to hold in trust بطورامانت نگاه داشتن
to hold in contempt سبک داشتن
to hold cheap ناچیزشمردن
to hold fast نگاهداشتن
to hold fast محکم
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com