English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 139 (7 milliseconds)
English Persian
fair damages [Law] جبران خسارت عادلانه
Other Matches
damages خسارات
i must answer for the damages ازعهده خسارت ان باید برایم
swingeing damages خسارات زیاد
liquidated damages خسارت عدم انجام تعهد مقطوع که بین متعاهدین مورد توافق قرارگیرد
to recover damages خسارت گرفتن
to recover damages خسارت خودرا جبران کردن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
unliquidated damages خسارتهایی که نحوه محاسبه و پرداخت انها در قرارداد ذکرنشده است
unliquidated damages خسارات غیرقابل براورد به پول
vindictive damages مقدار غرامتی که دادگاه علاوه بر خسارت واقعی وارد برخواهان از خوانده به منظورتنبیه او وصول میکند
award of damages جبران خسارت
consequential damages خسارت غیرمستقیم
consequential damages خسارت تبعی
sue somebody for damages کسی را به خاطر زیانی تحت تعقیب قراردادن
sounding in damages دعوی خسارت صحیح و محکم
liability for damages مسئولیت در برابر خسارت
liable for damages مسئول خسارات
liquidated damages پرداختن جریمه جهت فسخ قرارداد
liquidated damages خسارت نقدی
liquidated damages خسارتی که نحوه محاسبه و پرداخت ان در قرارداد ذکر گردیده است
liquidated damages وجه التزام
unliquidated damages خسارات معنوی
punitive damages خسارت ناشی از مجازات خسارت حاصله از اجرای مجازات
sounding in damages دعوی خسارت مستدل
late payment damages خسارت تاخیر تادیه
reparations for war damages غرامات جنگی
that is not fair این انصاف نیست
fair value قیمت عادله
It is not fair that . . . آخر انصاف نیست که …
fair نمایشگاه
this is not fair این انصاف نیست
You are not being fair . کم لطفی می فرمایید
fair منصفانه
fair <adj.> منظم
fair بیطرفانه
fair منصف
fair بازار مکاره هفته بازار عادلانه
fair نمایشگاه کالا
fair بی طرفانه
fair بازارمکاره
fair بدون ابر منصف
fair بور
fair نسبتا خوب متوسط
fair لطیف
fair <adj.> مرتب
fair زیبا
play fair مردانه معامله کردن
fair sex جنس لطیف
He shed his fair. ترسش ریخت
fair copies نسخه درست
a fair comment نظر بی طرفانه
fair and square <idiom> راست وبی پرده
fair game <idiom> موضوع تهاجم
fair shake <idiom> رفتار درست
fair play <idiom> عدالت ،مساوی ،عمل درست
play fair مردانه بازی کردن
fair game مسخره کردنی
fair game دست انداختنی
fair sex زنان
to play fair مردانه و سر راست معامله کردن یا بازی کردن
to bid fair اختمال یا امیدواری دادن
the fair sex جنس لطیف یعنی زن
as fair as a rose <idiom> مثل ماه
fair game شکار مجاز
fair game شکار قانونی
the fair sex از مابهتران
fair game آماج روا
fair game طعمهی حاضر و آماده
fancy fair بازارکالای تجملی
trade fair نمایشگاه بازرگانی
fair deal سیاست منصفانه
fair deal روش منصفانه
fair drawing تصویر مناسب
fair drawing طرح مناسب برای چاپ و تکثیر
fair faced خوبرو
fair faced حق به جانب
fair haired موبور
fair maid یکجورشاه ماهی یاساردین
fair market هفته بازار
fair market بازار مکاره
fair minded خالی از اغراض
fair mindedness انصاف
fair competition رقابت منصفانه
fair competition رقابت عادلانه
fair catch بل گرفتن توپ لگدزده یا بلندشده از زمین یا پرتاب شده
trade fair نمایشگاه تجاری
fair-weather خوب هنگام هوای صاف
fair-weather بی وفا
fair-weather نیم راه
fair-weather درخورهوای صاف
fair play رازی
fair play شرایط برابر
fair play انصاف
county fair بازار مکاره
county fair بازار روز
fair copy نسخه درست
fair arbitration حکومت عدل
fair mindedness بیطرفی
fair mindedness ازادگی ازتعصب
fair price قیمت مناسب
fair territory محدوده خطا
fair trade تجارت منصفانه
fair weather نیم راه
fair tide جریان اب موافق
fair trade تجارت مشروع
fair weather بی وفا
fair trade کسب منصفانه
fair weather مناسب برای
fair weather دارای هوای صاف
fair trade کسب حلال
fair spoken ملایم
fair trade تجارت عادلانه
fair price قیمت منصفانه
fair price قیمت عادلانه
fair spoken مودب
fair wind باد موافق
fair price قیمت بیطرفانه
fair return بازده عادلانه
fair return بازده منصفانه
fair spoken خوش بیان
fair-weather friend رفیق نیمه راهه
fair-weather friend <idiom> شخصی که تنها دوست است
fair wear and tear خسارت در حد معمولی فرسودگی در حد معمول
fair-weather friend آدم بی وفا
fair trade laws قوانین تجارت منصفانه قرارداد بین تولیدکننده وفروشنده برای تثبیت یا تعیین حداقل قیمت
Please be unbiased(fair,objective). تعصب بخرج ندهید
the weather inclines to fair هوا میخواهد باز شود هوادارد باز میشود
fair or clean copy پاکنویس
fair equivalent remuneration اجرت المثل
tradition of fair authority حدیث حسن
There was no end of visitors at the fair. تا دلت بخواهد در نمایشگاه آدم بود
fair average quality کیفیت متوسط مناسب
culture fair tests ازمونهای فرهنگ- نابسته
overseas trade fair نمایشگاه بین المللی بازرگانی
reasonable of average wage fair اجرت المثل
fair words butter no parsnips به حلواحلوا گفتن دهن شیرین نمیشود
A fair face may hide a foul heart. <proverb> از ظاهر کسی نمی شود به باطنش پی پرد. [ضرب المثل]
The fair sex The female sex. جنس لطیف ( مؤنث )
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com