Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (10 milliseconds)
English
Persian
fair play
رازی
fair play
شرایط برابر
fair play
انصاف
fair play
<idiom>
عدالت ،مساوی ،عمل درست
Search result with all words
play fair
مردانه معامله کردن
play fair
مردانه بازی کردن
to play fair
مردانه و سر راست معامله کردن یا بازی کردن
Other Matches
fair
نمایشگاه
fair
بدون ابر منصف
fair
بور
fair
نسبتا خوب متوسط
fair
زیبا
fair
بی طرفانه
fair
لطیف
fair
بازارمکاره
fair
نمایشگاه کالا
fair
بازار مکاره هفته بازار عادلانه
fair
منصفانه
fair
بیطرفانه
fair value
قیمت عادله
fair
<adj.>
مرتب
that is not fair
این انصاف نیست
You are not being fair .
کم لطفی می فرمایید
this is not fair
این انصاف نیست
It is not fair that . . .
آخر انصاف نیست که …
fair
منصف
fair
<adj.>
منظم
fair return
بازده عادلانه
fair return
بازده منصفانه
fair faced
حق به جانب
fair faced
خوبرو
fair maid
یکجورشاه ماهی یاساردین
fair drawing
طرح مناسب برای چاپ و تکثیر
fair haired
موبور
fair market
هفته بازار
fair market
بازار مکاره
fair price
قیمت عادلانه
fair price
قیمت مناسب
fair mindedness
ازادگی ازتعصب
fair price
قیمت منصفانه
fair mindedness
بیطرفی
fair mindedness
انصاف
fair price
قیمت بیطرفانه
fair minded
خالی از اغراض
fair spoken
خوش بیان
fair spoken
مودب
fancy fair
بازارکالای تجملی
fair and square
<idiom>
راست وبی پرده
to bid fair
اختمال یا امیدواری دادن
He shed his fair.
ترسش ریخت
the fair sex
از مابهتران
the fair sex
جنس لطیف یعنی زن
fair game
<idiom>
موضوع تهاجم
fair shake
<idiom>
رفتار درست
as fair as a rose
<idiom>
مثل ماه
fair wind
باد موافق
fair weather
نیم راه
fair weather
بی وفا
fair spoken
ملایم
fair territory
محدوده خطا
fair tide
جریان اب موافق
fair trade
تجارت مشروع
fair trade
کسب منصفانه
fair trade
کسب حلال
fair trade
تجارت عادلانه
fair trade
تجارت منصفانه
fair weather
دارای هوای صاف
fair weather
مناسب برای
a fair comment
نظر بی طرفانه
fair drawing
تصویر مناسب
fair game
شکار قانونی
fair game
آماج روا
fair game
طعمهی حاضر و آماده
fair-weather
درخورهوای صاف
fair-weather
نیم راه
fair game
دست انداختنی
fair-weather
خوب هنگام هوای صاف
fair game
مسخره کردنی
fair sex
زنان
trade fair
نمایشگاه تجاری
trade fair
نمایشگاه بازرگانی
fair sex
جنس لطیف
fair copies
نسخه درست
fair copy
نسخه درست
county fair
بازار مکاره
county fair
بازار روز
fair competition
رقابت عادلانه
fair arbitration
حکومت عدل
fair competition
رقابت منصفانه
fair deal
سیاست منصفانه
fair-weather
بی وفا
fair deal
روش منصفانه
fair game
شکار مجاز
fair catch
بل گرفتن توپ لگدزده یا بلندشده از زمین یا پرتاب شده
fair damages
[Law]
جبران خسارت عادلانه
There was no end of visitors at the fair.
تا دلت بخواهد در نمایشگاه آدم بود
the weather inclines to fair
هوا میخواهد باز شود هوادارد باز میشود
tradition of fair authority
حدیث حسن
overseas trade fair
نمایشگاه بین المللی بازرگانی
fair-weather friend
<idiom>
شخصی که تنها دوست است
Please be unbiased(fair,objective).
تعصب بخرج ندهید
fair-weather friend
آدم بی وفا
fair or clean copy
پاکنویس
fair equivalent remuneration
اجرت المثل
fair-weather friend
رفیق نیمه راهه
fair trade laws
قوانین تجارت منصفانه قرارداد بین تولیدکننده وفروشنده برای تثبیت یا تعیین حداقل قیمت
fair average quality
کیفیت متوسط مناسب
culture fair tests
ازمونهای فرهنگ- نابسته
fair wear and tear
خسارت در حد معمولی فرسودگی در حد معمول
fair words butter no parsnips
به حلواحلوا گفتن دهن شیرین نمیشود
reasonable of average wage fair
اجرت المثل
A fair face may hide a foul heart.
<proverb>
از ظاهر کسی نمی شود به باطنش پی پرد.
[ضرب المثل]
play out
بپایان رساندن
to play at
شرکت کردن در
play out
خسته کردن ماهی
play (someone) for something
<idiom>
به بازی گرفتن شخصی
play down
<idiom>
ارزش چیزی را پایین آوردن
to play with something
چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن
play through
رد شدن گلف باز یا گروه درزمین از بازیگر کند
play out
تا اخر بازی کردن
play on/upon (something)
<idiom>
نفوذ کردن
play off
<idiom>
ثابت ماندن بازی دوتیم
play off
<idiom>
رفتار مختلف با اشخاص
to play up
درست و حسابی بازی کردن
to play upon
گول زدن
play off
مسابقه را باتمام رساندن
play off
درمسابقه حذفی شرکت کردن وابسته به مسابقات حذفی مسابقه حدفی
play off
از سر خود واکردن
play on
سوء استفاده کردن از
play out
تا اخرایفا کردن
we used to play there
ما انجا بازی میکردیم
play up
اطمینان دادن به
to play first f.
پیش قدم بودن
to play at
خواهی نخواهی اقدام کردن
to play in or out
با نواختن ارغنون یا سازدیگرواردیا خارج کردن
to play upon
سو استفاده کردن از
to play it
با وسائل پست سو استفاده کردن از
to play one f.
بکسی ناروزدن
to play off
سنگ رویخ کردن
to play
با وسائل پست سو استفاده کردن
to play off
از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
to play first f.
ویولون اول
to play away
ببازی گذرانیدن درقمارباختن
to play at
داخل شدن در
play up
تاکید کردن
play up to
پشتیبانی کردن از
to play the d.
شیطنت کردن
we used to play there
.......
by-play
حرکات یا مکالمات فرعی
by-play
حرکات یا مکالمات کنار صحنه
by-play
کار یا نمایش ثانوی
to play at d.
تخته نرد بازی کردن
play up to someone
<idiom>
با چاپلوسی سودبدست آوردن
out of play
توپ مرده
play
بازی کردن حرکت ازاد داشتن
play
خلاصی داشتن
play
بازی کردن
play
شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
play
رقابت
let us play
بازی کنیم
play
ضربه به توپ
play
شرکت درمسابقه انفرادی
play
کیفیت یاسبک بازی
play
اداره مسابقه
to play itself out
رخ دادن
come into play
روی کار امدن
all play all
مسابقه دورهای
play
بازی
Let's play for keeps.
بیا جدی بازی کنیم.
[روی پول یا هر چیزی بها دار]
play
حرکت ازاد
play
خلاصی بازی
to play itself out
اتفاق افتادن
in play
به شوخی
in play
در شرف ضربه زدن به توپ
in play
بطور غیر جدی
play
رل بازی کردن
play
الت موسیقی نواختن
play by play
پخش رادیویی
play
تفریح بازی کردن
play by play
پخش رادیویی مسابقه
play up
<idiom>
پافشاری کردن
play
تفریح کردن ساز زدن
play
نواختن ساز و غیره سرگرمی مخصوص
play down
بازی در وقت اضافه
play
زدن
play away
به بازی گذراندن
play out
تا اخر ایستادگی کردن
play
نمایش نمایشنامه
play
روی صحنهء نمایش فاهرشدن
play away
باختن
play at
بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
play for one
حفظ توپ
play at
وانمود کردن
play-act
وانمود کردن
to play
[the]
harp
چنگ زدن
[موسیقی]
play-acted
نقش داشتن
play-acted
وانمود کردن
play-acted
تو بازی رفتن
play-acting
بازی کردن
play-acted
ادا در آوردن
Do you know how to play this game ?
این بازی رابلد هستید ؟
play-acting
نقش داشتن
play-acted
بازی کردن
play-act
ادا در آوردن
play-act
تو بازی رفتن
child's play
هر کار بسیار آسان
what instrument can you play?
کدام ساز را ...
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com