English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 175 (9 milliseconds)
English Persian
family background پیشینه خانوادگی
Other Matches
We know very little about his background. ازسوابق او اطلاع کمی در دست است
background کار با حق تقدم پایین
background اختلال موجود در سیگنال در خواست شده
background تصویر نمایش داده شده به عنوان صفحه پشتی در برنامه یا ویندوز GUI. این تصویر حرکت نمیکند و اختلافی در برنامه ایجاد نمیکند
background رنگ صفحه تصویرکامپیوتر.
background نور منعکس شده از یک ورقه کاغذی توسط کاغذ خوان نوری خوانده خواهد شد
background سیستمی در کامپیوتر که کارهای با حق تقدم پایین در فاصل زمانهای معین که کارهای بزرگ انجام نمیشوند قابل انجامند
background اصلی است
background تجربه
background پس زمینه
background که به عنوان کاری با تقدم پایین برخود میشود
background فعالیت ارتباط دادهای
background چاپ گرفتن از کامپیوتر وقتی مشغول به کار دیگری است
background زمینه
background نهانگاه
background سابقه
background دورنما
background معلومات قبلی
background برنامه کامپیوتری با حق تقدم پایین
background امکانی که به کاربر داده میشود تا داده جدید را در حسن محاسبه مجدد عبارت وارد کند
background فرآیند با حق تقدم پایین که تا وقتی منبع فرآیند بزرگ فراهم شود پردازش میشود
background فرآیندی که در هر زمانی و بدون توجه به کاربر اجرا میشود
background دورنمای عقب
background noise اختلال پس زمینه
background noise صدای پس زمینه
background noise در پیمایش نوری این مسئله نوعی تداخل الکتریکی است که توسط لکههای جوهر و یاذرههای مرکب چاپ بر روی زمینه تصویر فاهر میشود
background noise پارازیت
background noise اصوات مزاحم
background noise همهمه
background level الودگی متن الودگی زمینه
background level تراز زمینه
background job program background
background current جریان زمینه
background count عکس العمل تشعشع
background communication ارتباط پس زمینه
background reflection بازتاب زمینهای
background music موسیقی متن
background printing چاپ پس زمینه
background process فرایندهای پس زمینه
background processing پردازش زمینهای
plaster background مایه گچ کاری سفیدکاری ساختمان
display background زمینه نمایش
background recalculation محاسبه مجدد پس زمینه
background radiation تابش زمینه
background radiation تشعشعات هستهای محیطی تشعشعات محیطی
background program برنامه پس زمینهای
background program برنامهای که به هنگام عدم نیازمندیهای برنامههای باتقدم بالا به امکانات سیستم کامپیوتری چند برنامهای قابل اجرا میباشد
background program برنامه زمینهای
background processing کار با حق تقدم پایین که وقتی اجرا میشود که دیگر کاری با حق تقدم از آن بیشتر موجود نباشد
background processing فرآیندی که از تواناییهای -on line سیستم استفاده نمیکند
plaster background دورنمای گچ کاری
background sound موسیقی پس زمینه
background music موسیقی پس زمینه
background sound موزیک متن
background music موزیک متن
background sound موسیقی متن
continuous background radiation تابش زمینهای پیوسته
This painting has a green background. زمینه این تابلو سبز است
signal background plate صفحهپشتعلامت
cosmic microwave radiation background زمینه تشعشعی میکرو موجی کیهانی
I have to go back a little bit. [This requires a little background {explanation} ] . این نیاز به کمی پیش زمینه [توضیح بیشتر] دارد.
family خاندان
in a family way <idiom> حامله بودن
family فامیلی
family خانوار
in a family way ازادانه
in a family way بی رودربایستی
family خانواده
in the family way ابستن
family عیال
family اهل
family name نام خانوادگی
family name نام فامیلی
family name اسم خانوادگی
family محدوده طرحهای مختلف یک حالت نوع
family محدوده ماشین ها از یک تولید کننده که با سایر محصولات در همان خط از همان تولید کننده سازگارند
family تیره
family زوجه
schizogenic family خانواده اسکیزوفرنی زا
support a family متکفل مخارج خانوادهای بودن
to maintain one's family خانواده خود را
to maintain one's family نگهداری کردن
to provide for one's family خوارباربرای خانواده خودتهیه کردن
family man مرد عیالوار
family man زن و بچهدار
patronymic family خانواده پدرنامی
family tent چادرخانوادگی
There seems to be a jinx on that family. به نظر می رسد که این خانواده جادو شده است.
matronymic family خانواده مادرنامی
member of a family عضو خانواده
occupational family گروه شغلی
of a noble family اصیل
of a noble family نجیب
family man مرد خانوادهدار
family man عیالمند
family man دارای نانخور
family of curves دسته منحنی ها [ریاضی]
one-parent family خانوادهایکهدرآنفرزندبافقط یکیازوالدینشزندگیکند
woodwind family خانوادهسازهایبادی
family of curves دسته توابع [ریاضی]
violin family انواعویلونها
brass family خانوادهسازهایبادی
family men زن و بچه دوست
family men مرد خانواده - دوست
family men دارای نانخور
family men عیالمند
family men مرد خانوادهدار
family men زن و بچهدار
family men مرد عیالوار
family man زن و بچه دوست
family man مرد خانواده - دوست
He did it for the sake of his family . محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
family doctors پزشک خانواده
family planning برنامه ریزی خانواده
family planning تنظیم خانواده
chip family چند تراشه مربوط به هم
circuit family خانواده مداری
conjugal family خانواده زن و شوهری
computer family خانواده کامپیوتر
consanguine family خانواده هم خون
extended family خانواده گسترده
family names نام خانوادگی
family tree شجره
family tree نسب نامه
family tree شجره نامه
family trees شجره
family doctor پزشک خانواده
family trees نسب نامه
family trees شجره نامه
nuclear family خانواده هستهای
family names اسم خانوادگی
family names نام فامیلی
family allowance مدد معاش
family allowance معاش اولاد حق اولاد
he is a shame to his family ننگ یامایه رسوایی خانواده خود میباشد
family farm مزرعه خانوادگی
handicapped with a family پابست عیال
family industry صنعت خانوادگی
family law حقوق خانواده
family neurosis روان رنجوری خانوادگی
family of computers خانواده کامپیوترها
family size تعداد افراد خانواده
family structure ساخت خانواده
family therapy خانواده درمانی
font family خانواده فونت
gas family خانواده گاز
handicapped with a family گرفتارخانواده
happy family دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند
family of the prophet اهل بیت پیامبر
family budget بودجه خانوار
family check کیش همگانی
family asset دارائی خانوادگی
family expenditure هزینه خانواده
family expenditure هزینه خانوار
family budget بودجه خانواده
family allowances کمک دولت به خانوارها
family allowances مقرری خانوادگی
descendanbts of the family or tribe بنی
extended family system نظام فامیلی گسترده
habit family hierarchy سلسله مراتب عادتهای هم خانواده
motorola 000 family خانواده موتورولا
Family prayer rug فرش محرابی صف گونه [اینگونه بافت ها دارای چندین محراب قرینه بوده و بیشتر بصورت گلیم بافته می شود.]
Generosity runs in the family. سخاوت دراین خانواده ارثی است
I am the bread winner of the family . نان آور خانه ( خانواده ) هستم
run in the family/blood <idiom> دریک سطح بودن
wear the pants in a family <idiom> رئیس خانواده بودن
A curse has been laid on the family . خانواده لعنت شده یی است
He left his family in Europe . خانواده اش را دراروپ؟ گذاشت
He cant be tied down to family life. پای بند زندگی خانوادگی نیست
family planning programs برنامههای تنظیم خانواده
to return to the fold [family] به خانواده خود برگشتن
He has a family of six to. support . he has six mouths to feed. شش سر نانخور دارد ( تحت تکلف )
A single bereavement is enough to affect a whole family. <proverb> یک داغ دل بس است براى قبیله اى .
Our grandmother wears the trousers ( breeches , pants ) in our family . مادر بزرگمان مرد خانواده است
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com