Dictiornary-Farsi | family expenditure | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 151 (8 milliseconds)

English	Persian
family expenditure	هزینه خانواده
family expenditure	هزینه خانوار


Other Matches

expenditure	استعمال
expenditure	میزان مصرف
expenditure	پرداخت
expenditure	مصرف
expenditure	مخارج صرف
expenditure	خرج
expenditure	هزینه
expenditure	برامد
current expenditure	هزینهای که فایده ان منحصر به یک دوره مالی باشد
energy expenditure	هزینه انرژی
expenditure approach	روش هزینه
expenditure approach	روش مخارج
expenditure credit	اعتبار مصرف
current expenditure	هزینه جاری
cost expenditure	هزینه
certificate of expenditure	سند هزینه
certificate of expenditure	صورت حساب
certificate of expenditure	صورت هزینه
capital expenditure	هزینهای که برای بهبودسرمایه وافزایش ان بکارمیرود
capital expenditure	هزینهای که فایده اش محدود به یک دوره مالی نباشد
capital expenditure	هزینه سرمایهای
capital expenditure	هزینههای سرمایهای
capital expenditure	مخارج سرمایهای
expenditure credit	اعتبار هزینه
money for expenditure	خرجی
income and expenditure	درامد و هزینه
gross expenditure	هزینه ناخالص
profuse of expenditure	مسرف
flow of expenditure	گردش هزینه
flow of expenditure	جریان هزینه
household expenditure	هزینه خانوار
military expenditure	مخارج نظامی
money for expenditure	نفقه
per capita expenditure	هزینه سرانه
profuse of expenditure	ولخرج
income and expenditure approach	مطالعه جریان پول و اثاراقتصادی ان
gross national expenditure	هزینه ناخالص ملی
in the family way	ابستن
in a family way	ازادانه
in a family way	بی رودربایستی
family name	نام خانوادگی
family name	نام فامیلی
family	اهل
in a family way <idiom>	حامله بودن
family	تیره
family	زوجه
family	محدوده ماشین ها از یک تولید کننده که با سایر محصولات در همان خط از همان تولید کننده سازگارند
family	محدوده طرحهای مختلف یک حالت نوع
family	خانواده
family	عیال
family	خاندان
family	خانوار
family name	اسم خانوادگی
family	فامیلی
schizogenic family	خانواده اسکیزوفرنی زا
family of curves	دسته منحنی ها [ریاضی]
support a family	متکفل مخارج خانوادهای بودن
family farm	مزرعه خانوادگی
patronymic family	خانواده پدرنامی
of a noble family	نجیب
of a noble family	اصیل
occupational family	گروه شغلی
to maintain one's family	خانواده خود را
member of a family	عضو خانواده
matronymic family	خانواده مادرنامی
brass family	خانوادهسازهایبادی
to maintain one's family	نگهداری کردن
family men	مرد عیالوار
family men	زن و بچهدار
family men	مرد خانوادهدار
family men	عیالمند
family men	دارای نانخور
family men	مرد خانواده - دوست
family men	زن و بچه دوست
one-parent family	خانوادهایکهدرآنفرزندبافقط یکیازوالدینشزندگیکند
woodwind family	خانوادهسازهایبادی
violin family	انواعویلونها
He did it for the sake of his family .	محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
There seems to be a jinx on that family.	به نظر می رسد که این خانواده جادو شده است.
family man	زن و بچه دوست
to provide for one's family	خوارباربرای خانواده خودتهیه کردن
family man	مرد عیالوار
family man	زن و بچهدار
family man	مرد خانوادهدار
family man	عیالمند
family man	دارای نانخور
family man	مرد خانواده - دوست
family of curves	دسته توابع [ریاضی]
family tent	چادرخانوادگی
family doctors	پزشک خانواده
family planning	تنظیم خانواده
chip family	چند تراشه مربوط به هم
circuit family	خانواده مداری
computer family	خانواده کامپیوتر
conjugal family	خانواده زن و شوهری
consanguine family	خانواده هم خون
extended family	خانواده گسترده
family planning	برنامه ریزی خانواده
family names	نام خانوادگی
family tree	شجره
family tree	نسب نامه
family tree	شجره نامه
family trees	شجره
family trees	نسب نامه
family trees	شجره نامه
nuclear family	خانواده هستهای
family names	اسم خانوادگی
family names	نام فامیلی
family allowance	مدد معاش
family allowance	معاش اولاد حق اولاد
family allowances	مقرری خانوادگی
family neurosis	روان رنجوری خانوادگی
family of computers	خانواده کامپیوترها
family of the prophet	اهل بیت پیامبر
handicapped with a family	گرفتارخانواده
handicapped with a family	پابست عیال
family size	تعداد افراد خانواده
gas family	خانواده گاز
family structure	ساخت خانواده
font family	خانواده فونت
family law	حقوق خانواده
family industry	صنعت خانوادگی
he is a shame to his family	ننگ یامایه رسوایی خانواده خود میباشد
family allowances	کمک دولت به خانوارها
family asset	دارائی خانوادگی
happy family	دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند
family background	پیشینه خانوادگی
family budget	بودجه خانواده
family budget	بودجه خانوار
family check	کیش همگانی
family doctor	پزشک خانواده
family therapy	خانواده درمانی
habit family hierarchy	سلسله مراتب عادتهای هم خانواده
Family prayer rug	فرش محرابی صف گونه [اینگونه بافت ها دارای چندین محراب قرینه بوده و بیشتر بصورت گلیم بافته می شود.]
to return to the fold [family]	به خانواده خود برگشتن
wear the pants in a family <idiom>	رئیس خانواده بودن
run in the family/blood <idiom>	دریک سطح بودن
extended family system	نظام فامیلی گسترده
descendanbts of the family or tribe	بنی
motorola 000 family	خانواده موتورولا
family planning programs	برنامههای تنظیم خانواده
Generosity runs in the family.	سخاوت دراین خانواده ارثی است
He cant be tied down to family life.	پای بند زندگی خانوادگی نیست
He left his family in Europe .	خانواده اش را دراروپ؟ گذاشت
A curse has been laid on the family .	خانواده لعنت شده یی است
I am the bread winner of the family .	نان آور خانه ( خانواده ) هستم
A single bereavement is enough to affect a whole family. <proverb>	یک داغ دل بس است براى قبیله اى .
He has a family of six to. support . he has six mouths to feed.	شش سر نانخور دارد ( تحت تکلف )
Our grandmother wears the trousers ( breeches , pants ) in our family .	مادر بزرگمان مرد خانواده است