English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English Persian
farm hand کارگر مزرعه
farm hand کشتیار
farm hand پالیزگر
Other Matches
farm اجاره دادن به
farm پرورشگاه حیوانات اهلی
farm زمین مزروعی
farm مزرعه
farm کشتزار
farm کاشتن زراعت کردن در
farm کشت زار
farm out <idiom> شخص دیگری برای انجام کار
farm باشگاه جوانان زیرنظر باشگاه اصلی
farm اجاره یا مقاطعه کردن اجاره دادن
farm out اجاره دادن زمین مزروعی
farm yard حیاط مزرعه
oyster farm پرورشگاه صدف
farm house خانه رعیتی
farm hands پالیزگر
farm hands کشتیار
tree farm محوطه درخت کاری جنگل
work farm اردوی کار اجباری زندانیان
farm hands کارگر مزرعه
tree farm خزانه درخت
baby farm محل نگهداری کودکان
farm labors کارگران مزارع
farm labors کارگران کشاورزی
farm surplus مازاد کشاورزی
farm technology روش فنی کشاورزی تکنولوژی کشاورزی
farm yard حیاط کشت زار
farm yields بازده مزرعه
farm yields بازده کشاورزی
fish farm پرورشگاه ماهی
farm-yard حیاط مزرعه
family farm مزرعه خانوادگی
dry farm دیم کاری
tank farm محوطه مخازن نفت وغیره
collective farm مزرعه اشتراکی
collective farm کلخوز
poor farm مزرعه اردوی کار
dairy farm مزرعه یا کارخانه لبنیات سازی
dry farm مزرعه دیم
ostrich farm پرورشگاه شتر مرغ
farm-house خانه رعیتی
farm price supports حمایت از قیمت کالاهای کشاورزی
to shuffle from hand to hand دست بدست کردن
pass from hand to hand ترتب ایادی
Hand to hand fighting جنگ تن به تن
to come to hand بدست امدن
right hand دست راست
have a hand in <idiom> مسئول کاری شدن
on hand <idiom> دردسترس
on hand <idiom> قابل دسترس
on hand <idiom> حاضر
out of hand غیر قابل جلوگیری
one hand گرفتن توپ با یک دست
take a hand at شرکت کردن در
in hand گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
in hand در جریان
hand-me-down <idiom> بدش به من
hand out <idiom> از چیزهایی مشابه به هم دادن
hand down به ارث گذاشتن
hand down بتواتر رساندن
hand down پشت درپشت چیزی رارساندن
hand-out <idiom> پاداش ،معمولا از طرف دولت
hand-out <idiom>
hand over <idiom>
in hand در دست اقدام
on the other hand <idiom> درمقابل
second hand <idiom> دست دوم
in hand <idiom> زیرنظر
on hand در دست
an old hand at something <idiom> کارکشته
off hand فی البداهه
on hand وسایل موجود درانبار
on hand موجود
off hand سر ضرب
be off hand with someone <idiom> سر سنگین بودن
try one's hand <idiom> بیتجربه بودن
off hand بی تهیه
off hand بی مطالعه
on the other hand ازطرف دیگر
on the other hand از سوی دیگر
on one hand ازیک طرف
on one hand ازطرفی
hand out حریف دریافت کننده سرویس
near at hand نزدیک
near at hand در دسترس
near at hand دم دست
on one hand ازیکسو
have a hand in something <idiom> در کاری دست داشتن
to take in hand دردست گرفتن
hand over تفویض کردن
hand over به قبض دادن
hand over فرستادن
hand over تحویل دادن
hand over تسلیم کردن
to hand down بارث گذاشتن
to hand down بدوره بعدانتقال دادن
out of hand فورا
to take in hand بعهده گرفتن
hand saw اره دستی
under hand درنهان به پنهانی
under the hand of به امضای
under the hand of hand به امضای .....
hand saw اره قد کن
to hand over واگذارکردن
to hand over تحویل دادن
to hand out از پنجره اویزان کردن
hand out خراب کردن سرویس اسکواش
hand out خطای سرویس
to hand دردسترس
She has become rather off hand. سایه اش سنگین شده
To be an old hand at something. درکاری سابقه وتجربه داشتن
hand in سمت زمین سرویس اسکواش
hand in سمت زمین سرویس
to come to hand رسیدن
from hand to hand <idiom> از یک شخص به یک شخص دیگری
get out of hand <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
hand down <idiom> وصیت کردن
hand in <idiom> به کسی چیزی دادن
hand in hand دست دردست یکدیگر
hand in hand دست بدست
hand on پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
hand on تسلیم کردن
hand off رد کردن توپ به یار
hand off کنار زدن حریف بوسیله توپدار
hand off رد کردن توپ
to get ones hand in تسلط پیداکردن در
off hand بدون آمادگی
He must have a hand in it. حتما" دراینکار دست دارد
to get ones hand in دست یافتن به
hand it to (someone) <idiom> به کسی اعتبار دادن
at first hand مستقیما
hand امضا
hand دستخط
hand سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
second hand مستعمل دست دوم
second hand کار کردن
second hand نیم دار
on the other hand <adv.> ازطرف دیگر
hand سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
right-hand واقع در دست راست
hand to hand دردسترس
hand بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
on the other hand <adv.> از سوی دیگر
first-hand اصلی
first-hand مستقیم
second hand عاریه
hand دست به دست کردن
hand خطای دست
hand میلههای تسخیرشده حریف در پایان
hand تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
hand وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
on the other hand <adv.> درمقابل
old hand ادم با سابقه و مجرب
on the other hand <adv.> طور دیگر
hand-to-hand دردسترس
hand-to-hand دست بدست یکدیگر مجاور
hand-to-hand نزدیک
hand to hand رزم نزدیک رزم تن به تن
second-hand مستعمل
second-hand ثانیه شمار
hand to hand دسته و پنجه نرم کردن
hand to hand دست به یقه
hand to hand دست بدست یکدیگر مجاور
hand to hand نزدیک
hand-to-hand دست به یقه
hand-to-hand دسته و پنجه نرم کردن
hand عقربه [ساعت ...]
on the other hand <adv.> به ترتیب دیگر
on the one hand <adv.> یکی انکه
second-hand نیمدار
hand-me-down ارزان
hand-me-down لباس ارزان ودوخته
hand me down ارزان
hand me down لباس ارزان ودوخته
hand-to-hand رزم نزدیک رزم تن به تن
off-hand پاس کوتاه روی سر
Do you need a hand? کمک میخوای؟
hand پیمان
to hand somebody something به کسی چیزی دادن
hand دادن
second-hand <adj.> کارکرده
on the one hand <adv.> در یک طرف
hand کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand نفر
Do you need a hand? میتونم کمکت کنم؟
better hand تقدم
first hand دست اول
for ones own hand به خاطر خود شخص
little hand عقربه کوچک [ساعت]
hand دست
hand عقربه
hand دسته دستخط
hand خط
hand شرکت
hand دخالت کمک
hand طرف
four in hand گردونه چهار اسبه که یک راننده داشته باشد
hand پهلو
for ones own hand بابت خود شخص
better hand پیشی
at the hand of بوسیله
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com