English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 135 (7 milliseconds)
English Persian
fatigue dress جامه بیگاری
Other Matches
Full dress. Formal dress. لباس رسمی
fatigue کار بیگاری لباس کار کار اجباری درسربازخانه
fatigue خسته کردن
fatigue خستگی فرسودگی
fatigue فرسودگی
fatigue فرسودن
fatigue خستگی کوفتگی
fatigue رنج
fatigue خسته شدن
fatigue خستگی
fatigue duty بیگاری
muscular fatigue خستگی عضلانی
corrosion fatigue استهلاک در اثر زنگ زدگی
magnetic fatigue خستگی مغناطیسی
metal fatigue فلزیکهکارائیخودراازدستدادهباشد
thermal fatigue خستگی حرارتی
fatigue duty کار بیگاری
fatigue duty کاراجباری در سربازخانه
fatigue limit حد خستگی
fatigue of material فرسودگی مواد
fatigue strength استحکام خستگی
fatigue test ازمایش خستگی
fatigue test ازمون خستگی
combat fatigue روان رنجوری جنگ
tensile fatigue test ازمایش کشش- خستگی
bending fatigue strength مقاومت تناوبی خمش استحکام استانه خمش
fatigue bending test ازمایش خمش دائمی
intrinsic fatigue strength استحکام فرسودگی ذاتی
limit fatigue stress حد دوام
low cycle fatigue خستگی ناشی از لرزشهایی بافرکانس کم ناشی از تغییرسرعت دوران دستگاه
fatigue bending machine دستگاه خمش دائمی
rated fatigue limit حد دوام نامی
fatigue testing machine دستگاه ازمایش کننده خستگی
torsional fatigue strength استحکام فرسودگی پیچشی
high cycle fatigue خستگی ناشی از لرزشهای بافرکانس زیاد
transverse fatigue test ازمایش خستگی عرضی
dress پیراستن
dress up <idiom> بهترین لباس خود را پوشیدن
dress ترتیب دادن
in the f. of her dress لای لباسش
dress لباس درست کردن موی سر پانسمان کردن
dress مزین کردن
dress جامه بتن کردن
dress لباس پوشیدن
to dress up خودرا اراستن
to dress down سرزنش کردن
dress پوشاندن
to dress up لباس پوشیدن
dress بستن
she is too p about her dress زیاد درلباس دقت می گیرد
to dress down تادیب کردن
to dress out or up بالباس اراستن
dress لباس مخصوص فرمان بایست در مشق صف جمع
dress درست کردن لباس
dress اهار زدن مستقیم کردن
dress down ملامت سخت
dress down سخت ملامت کردن
to [get] dress [ed] جامه پوشیدن
window dress پشت ویترین گذاشتن
to fit a dress on somebody جامه ای را برای کسی اندازه کردن
to panel a dress جامه زنانه را با تیکهای ازرنگ دیگر اراستن
top dress ازرو کود دادن
wrapover dress راست
window dress بنمایش گذاشتن
morning dress جامهی رسمی صبحگاهی
sheath dress پیراهنیکسره
shirtwaist dress پیراهنکمردار
T-shirt dress تیشرت
trapeze dress پیراهنازبالاکلوش
tunic dress بلوزبلندودامن
types of dress انواعپیراهن
wrapover dress پیراهنیقهچپ
This dress suits me . این لباس به من میاید.
This dress is quite the thing. این لباس چیز حسابی است
princess dress پیراهنپرنسسی
polo dress پیراهنیقهمردانه
to dress [food] آماده کردن [پختن] [غذا یا دسرت]
to dress [salad] چاشنی زدن [آرایش دادن ] [سالاد]
house dress لباسخانه
coat dress روپوش
dress with bustle لباسپرچین
dress with crinoline لباسپفی
dress with panniers لباستوری
She looks pathetic in that dress . این لباس به تنش گریه می کند
dress rehearsal اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
dress shirts پیراهن سفید مردانه
dress shirts پیراهن عصر مردانه
dress shirts پیراهن لباس رسمی
battle dress نیم تنه جنگی
battle dress لباس ضدگلوله
battle dress جلیقه جنگی
canonical dress لباس رسمی روحانیون
dress coat جامه جلوبازمردانه که دامن ان درپشت است ودرمهمانیهای شب انرا
dress goods قماشهای زنانه
dress shirt پیراهن لباس رسمی
dress shirt پیراهن عصر مردانه
dress rehearsals اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
evening dress لباس ویژه شام یامهمانی شب
full dress بالباس تمام رسمی
full dress لباس سلام
fancy dress لباس بالماسکه
fancy dress بالماسکه
dress circle صندلیهای ردیف جلوتماشاخانه
dress shirt پیراهن سفید مردانه
dress guard اسبابی که دردوچرخه جامه را ازاسیب چرخ نگه میدارد جامه پناه
dress improver لایی که درپشت دامن زنانه میگذارند
dress making زنانه دوزی
monkhood dress جامه
monkhood dress راهبان
night dress جامه خواب پیراهن خواب خواب جامه
plain dress لباس غیر نظامی
print dress جامه چیت
print dress لباس چیتی
proper dress جامه شایسته
proper dress جامه زیبا
rational dress نیم شلواری که زن بجای دامن بپوشد
hog dress بریدن گلوی شکار
head dress لچک ارایش سر یا مو
evining dress لباس شب
dress uniform انیفرم رسمی
dress suit لباس رسمی شب
dress ship پرچم جشن را افراشتن
dress left از چپ نظام یا از راست نظام
head dress روسری
head dress پوشاک سر
dress uniform لباس رسمی نظامی
You really look like a million bucks in that dress. در این لباس واقعا محشر به نظر می آیی.
drop waist dress پیراهنازکمرکلوش
to dress a salad with mayonnaise مزین کردن [ترتیب دادن ] سالاد با مایونز
to top dress the eart کود روی خاک پاشیدن
Plain food (dress). غذا ( لباس ) ساده
Clinging clothes. Tight-fitting dress. لباس چسب تن
The tailor ruined my suit ( jacket , dress ) . خیاط لباسم راخراب کرد
to dress [put on your clothes or particular clothes] لباس پوشیدن [لباس مهمانی یا لباس ویژه] [اصطلاح رسمی]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com