Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (10 milliseconds)
English
Persian
feed back
بازخور
feed back
بکارگیری اطلاعات حاصله
feed back
اخذ اطلاعات ومقایسه ان با استاندارد
feed back
فیدبک
feed back
بازخورد
Other Matches
feed
وسیلهای که ایستگاههای مختلف را وارد کامپیوتر میکند
feed
سوراخهای دندانه دار پانچ شده در امتداد لبه کاغذ
feed
وسیلهای که در هر لحظه یک ورق وارد چاپگر میکند
feed
مکانیزم وارد کردن کاغذ درون چاپگر
feed
وسیلهای که کاغذ و نور را وارد ماشین میکند مثل چاپگر یا دستگاه فتوکپی
feed
وارد کردن کاغذ در ماشین یا اطلاعات در کامپیوتر
to feed off
چاق کردن
to feed off
پرواری کردن
to be out at feed
درچرابودن
to be off ones feed
افتادن
to be off ones feed
ازخوراک
feed
چرخ نوار که روی ماشین نصب میشود
feed
کاررساندن
feed
جلو بردن
feed
خوراندن تغذیه کردن
feed
پروردن چراندن
feed
خوراک دادن
feed
خورد
feed
خوراک علوفه
feed
روش وارد کردن کاغذ به چاپگر. دندانه چرخ چاپگر به دندانه سوراخهای لبه کاغذ متصل میشود
feed
علیق
feed
خوراک
feed
تغذیه گردن
feed
پاس به یاری که در موقعیت بهتری است
feed
درون گذاشت
feed
خوراندن
feed
تغذیه کردن
feed
خوردن
back to back housing
خانه ی پشت به پشت
back to back credit
اعتبار اتکایی
feed reel
حلقه خوراننده
feed roller
غلتک پیش بر
make up feed
اب مصرفی دیگ بخار ناو
feed hopper
ناودان پیش بری
feed pump
پمپ تغذیه
feed pump
پمپ سوخت رسانی
stall feed
در طویله برای پروار شدن نگهداشتن
main feed
تغذیه اصلی
magazine feed
تغذیه مخزن
feed mechanism
مکانیزم تغذیه
feed pipe
لوله تغذیه
feed pitch
گام پیش بری
line feed
گذرخط
line feed
تغذیه خط
line feed
تعویض سطر
line feed
تعویض خط
feed stock
مواد اولیه
feed stock
مواد اولیه که جهت تولید به کارخانه وارد میشود
friction feed
مکانیزم چاپگر که در آن کاغذ با قرار دادن آن بین دوچرخ حرکت میکند
bottle-feed
بچهایکهشیرخشکرابهشیرمادرشترجیحمیدهد
form feed
تغذیه کاغذ
form feed
خورش ورقه
feed water
اب رسیده به دیگ بخار ناو
jackpot feed
لولهتغذیهمحتوایپول
feed tube
مجرایعبورغذا
feed table
صفحهعلوفه
feed pin
سوزنتغذیه
feed lever
اهرم دندانهچرخ
chicken feed
غذای جوجه
chicken feed
مبلغ ناچیز
feed dog
دندهزیرین
spoon-feed
باقاشق غذا دادن
feed track
شیار پیشبری
feed tank
مخزن سوخت
feed tank
مخزن اب
friction feed
تغذیه کاغذ توسط گیر دادن یک ورقه کاغذ میان دو غلطک تغذیه کاغذ تک
feed holes
سوراخهای پیشبر
feed hole
سوراخ پیش بر
face up feed
خورد رو به بالا
face down feed
خورد رو به پایین
tractor feed
تغذیه کاغذ پیوسته
tractor feed
روش وارد کردن کاغذ در چاپگر که سوراخهای لبه کاغذ در دندانههای چاپگر قرار می گیرند تا کاغذ به جلو برود
cutler feed
تغذیه کاتلر
to feed ones eyes
چشم چرانی کردن
to feed oneself
غذاخوردن
cross feed
خورد متقابل
chicken feed
<idiom>
یه لقمه بخور ونمیر ،پول بسیارکم
card feed
خورد کارت
feed someone a line
<idiom>
فریب دادن
feed heater
دستگاه صرفه جویی درحرارت
spoon-feed
<idiom>
ساده کردن چیزی برای کسی
cross feed
تغذیه عرضی
stall feed
پرواری کردن
sprocket feed
محل نگهداری کاغذ که چاپگر کاغذ را باچرخ دندانه دار در سوراخهای مقدار لبه هر کاغذ می چرخاند
feed door
دری که ازان سوخت درکوره میریزند
spoon feed
باقاشق غذا دادن
paper feed
خورش کاغذی
parallel feed
خورد موازی
feed belt
نوارتغذیه فشنگ نوار مهمات
pin feed
خورد سنجاقی
pin feed
قرقرهای
pin feed
تغذیه ممتد کاغذ
force-feed
واخوراندن
feed belt
نوار خوراک دهنده
force-feed
به زور به خورد کسی دادن
force-feed
به زور خوراندن
breast-feed
با پستان شیردادن
breast-feed
شیر پستان دادن
for peanuts
[and for chicken feed]
<idiom>
چندرغاز
[رایگان]
[مفت]
[مزد خیلی کم برای انجام کاری]
form feed character
کاراکتر تغذیه فرم
dial feed press
پرس رولور
dial feed press
پرس میزی گردان
tractor feed mechanism
مکانیسم تغذیه تراکتوری
support
[nourish, feed]
خوراک دادن
support
[nourish, feed]
تغذیه کردن
line feed character
دخشه تعویض پذیر
sight feed lubricator
روغندان
petrol feed pump
پمپ تغذیه بنزین
power feed cable
کابل تغذیه برق
power feed cable
کابل برق رسانی
tractor feed printer
چاپگر تغذیه شده تراکتوری
support
[nourish, feed]
غذا دادن
oil feed pipe
لولهتغذیهروغن
axial feed method
روش تغذیه محوری
paper feed channel
کانالتغذیهکاغذ
force feed oiler
روغندان فشاری
paper feed key
کلیدتغذیهکاغذ
He has a family of six to. support . he has six mouths to feed.
شش سر نانخور دارد ( تحت تکلف )
force feed circulation oiling
روغنکاری گردشی تحت فشار
to go back
برگشتن
back up
دور زدن
[با اتومبیل]
get back
<idiom>
برگشتن
to get one's own back
تلافی برسر کسی دراوردن باکسی برابر شدن
get back at
<idiom>
صدمه زدن شخص ،برگشتن به چیزی
to get back one's own
انتقام خودراگرفتن
come back
<idiom>
دوباره معروف شدن
come back
<idiom>
به فکر شخص برگشتن
come back
بازگشتن
come back
برگشتن
come back
بازگشت بازیگر
come back
<idiom>
برگشتن به جایی که حالاهستی
to get back
دوباره بدست اوردن
behind his back
پشت سراو
to look back
سرد شدن
at the back
در پشت
(a) while back
<idiom>
هفتها یا ماهای گذشته
You have to go back to ...
شما باید به طرف ... برگردید.
to back up
با داستانی از اولش درگذشته دور آغاز کردن
to keep back
مانع شدن
take back
<idiom>
ناگهانی بدست آوردن
from way back
<idiom>
مدت خیلی درازی
to keep back
جلوگیری کردن از
to keep back
بازداشتن
on one's back
<idiom>
پافشاری درخواستن چیزی
off one's back
<idiom>
توقف آزار رساندن
go back on
<idiom>
به عقب برگشتن
get off one's back
<idiom>
به حال خودرها کردن
to keep back
دفع کردن پنهان کردن
come back
دوباره مد شدن
to get back
بازیافتن
to come back
پس امدن
on the way back
در برگشتن
on ones back
بستری
look back
سر خوردن
look back
سرد شدن
keep back
نزدیک نشوید
keep back
جلونیایید
keep back
مانع شدن
keep back
دفع کردن
To be taken a back.
جاخوردن ( یکه خوردن )
Back and forth.
پس وپیش ( جلو وعقب )
out back
مایع روان شده
go back
برگشتن
get back
دوباره بدست اوردن
to get back to somebody
به کسی خبر دادن
out back
چسب مایع
to come back
برگشتن
(do something) behind someone's back
<idiom>
بدون اطلاع کسی
back out
<idiom>
زیر قول زدن
To back down .
کوتاه آمدن
to look back
از پیشرفت خودداری کردن
up and back
بازیگران عقب و جلو در بازی تنیس دوبل
with one's back to the w
درتنگناعاجزشده تک مانده درجنگ
Welcome back.
رسیدن بخیر
to back up
یاری یاکمک کردن
to back out of
دبه کردن
to back out of
جرزدن
the back of beyond
دورترین گوشه جهان
right back
بک راست
I'll take back what i said.
حرفم را پس می گیرم
back off
کاستن سرعت در سر پیچ
back
عقب
back
پشت
back
پس
back
عقبی گذشته
to back somebody up
از کسی پشتیبانی کردن
to back somebody up
یاری کردن به کسی
back-up
کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
back-up
پشتیبانی یا کمک
back off
عقب بردن
back off
عقب رفتن
back off
عقب زدن
back of
پشت سر
back of
در پشت
back nine
نیمه دوم پیست 81 قسمت
back-up
کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
back
فهر
back
پشتی
back
پشت نویسی کردن
back
فهرنویسی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com